ابولؤلؤ: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
}} | }} | ||
'''فیروز (پیروز)''' '''نهاوندی''' (د ۲۳ ه.ق - ۶۴۴ م) که بیشتر با [[کنیه]] '''ابولؤلؤ''' و همینطور به [[لقب]] '''باباشجاعالدین''' شناخته میشود، یکی از شخصیتهای تاریخی در | '''فیروز (پیروز)''' '''نهاوندی''' (د ۲۳ ه.ق - ۶۴۴ م) که بیشتر با [[کنیه]] '''ابولؤلؤ''' و همینطور به [[لقب]] '''باباشجاعالدین''' شناخته میشود، یکی از شخصیتهای تاریخی در صدر اسلام است که به سبب [[کشتهشدن عمر بن خطاب|ترور عمر بن خطاب]] به شهرت رسیدهاست. منابع او را بردهای ایرانیتبار گزارش کردهاند که در شیوه اسارتش به دست سربازان عرب، اختلافهایی گزارش شدهاست. از زندگانی او اطلاعات چندانی در دست نیست. فیروز مورد ستایش [[شیعه|اهل تشیع]] و نکوهش [[سنی|اهل سنت]] است. | ||
با اینکه ورود غیر عرب به [[مدینه]] ممنوع بود، وی به صورت استثنایی اجازه ورود به این شهر را داشت. [[منابع اسلامی]] او را [[برده]] [[مغیرة بن شعبه]] گزارش کردهاند که پس از تهدیدی علیه عمر بن خطاب، در سال ۶۴۴ میلادی مصادف با ۲۳ ه. ق، در [[مسجد النبی|مسجدالنبی]]، عمر بن خطاب را با ضربات خنجر [[ترور]] کرد و گریخت. بنابر گزارشی، او پس از فرار از [[مسجد]] و بعد از زخمی کردن جمعی از دنبالکنندگانش، در نهایت دستگیر شد یا به نقلی قبل از دستگیری، خودکشی کرد. گزارشهایی از فرار و گریختن او به [[قم]] یا [[کاشان]] نقل شدهاست. گزارشهایی ادعا کردهاند که فیروز قبل از گریختن به سمت ایران، با [[علی بن ابیطالب]] دیداری داشتهاست. پس از قتل عمر، [[عبیدالله بن عمر|عبیدالله پسر عمر]] به انتقام از فیروز برآمد و علاوه بر فرزند و همسر فیروز، دو فرد دیگر را نیز به جرم همکاری با او به قتل رسانید. | با اینکه ورود غیر عرب به [[مدینه]] ممنوع بود، وی به صورت استثنایی اجازه ورود به این شهر را داشت. [[منابع اسلامی]] او را [[برده]] [[مغیرة بن شعبه]] گزارش کردهاند که پس از تهدیدی علیه عمر بن خطاب، در سال ۶۴۴ میلادی مصادف با ۲۳ ه. ق، در [[مسجد النبی|مسجدالنبی]]، عمر بن خطاب را با ضربات خنجر [[ترور]] کرد و گریخت. بنابر گزارشی، او پس از فرار از [[مسجد]] و بعد از زخمی کردن جمعی از دنبالکنندگانش، در نهایت دستگیر شد یا به نقلی قبل از دستگیری، خودکشی کرد. گزارشهایی از فرار و گریختن او به [[قم]] یا [[کاشان]] نقل شدهاست. گزارشهایی ادعا کردهاند که فیروز قبل از گریختن به سمت ایران، با [[علی بن ابیطالب]] دیداری داشتهاست. پس از قتل عمر، [[عبیدالله بن عمر|عبیدالله پسر عمر]] به انتقام از فیروز برآمد و علاوه بر فرزند و همسر فیروز، دو فرد دیگر را نیز به جرم همکاری با او به قتل رسانید. | ||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
پس از درگذشت [[محمد]] در سال ده هجری قمری، گروهی از [[صحابه]] در [[سقیفه بنیساعده|سقیفه بنی ساعده]] جمع شدند تا [[جانشینی محمد|جانشین محمد]] را تعیین نمایند.<ref dir=ltr>{{پک|Poonawala|Kohlberg|1985|ف=ʿAlī b. Abī Ṭāleb|ک=Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|بلوکباشی|حاجمنوچهری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=فاطمه}}</ref> [[عمر بن خطاب]]، [[ابوبکر]] را به عنوان جانشین در [[سقیفه بنیساعده|سقیفه]] نامزد کرد و بقیه حمایت خود را افزودند و ابوبکر به عنوان اولین [[خلیفه]] مسلمین انتخاب شد.<ref dir=ltr>{{پک|Holt|Lambton|Lewis|1977|ک=Cambridge History of Islam|زبان=en|ص=57}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Madelung|1997|ک=Succession to Muhammad|ص=26–27, 30–43 and 356–60|زبان=en}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Lapidus|2002|ک=A History of Islamic Societies|زبان=en|ص=32}}</ref> در میان [[مهاجران]] عدهای نیز به رهبری [[علی بن ابیطالب|علی]] و شامل [[زبیر بن عوام|زبیر]]، [[طلحه]]، [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[مقداد]]، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]] و [[عمار یاسر]]، علی را وارث مشروع محمد میدانستند.<ref dir=ltr>{{پک|Poonawala|Kohlberg|1985|ف=ʿAlī b. Abī Ṭāleb|ک=Iranica|زبان=en}}</ref> این انتخاب باعث اختلاف بین هواداران ابوبکر و طرفداران علی شد. طرفداران علی قائل بودند که علی توسط شخص محمد به جانشینی منصوب شدهاست و بنابراین مقام خلافت باید از آن وی باشد.<ref dir=ltr>{{پک|Holt|Lambton|Lewis|1977|ک=Cambridge History of Islam|زبان=en|ص=57}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Madelung|1997|ک=Succession to Muhammad|ص=26–27, 30–43 and 356–60|زبان=en}}</ref> در سال ۱۳ ه. ق، ابوبکر از دنیا رفت و طی نامهای، عمر را جانشین خود اعلام کرد. به این ترتیب دوران خلافت عمر آغاز شد.<ref>{{پک|عالمزاده|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابوبکر}}</ref> | پس از درگذشت [[محمد]] در سال ده هجری قمری، گروهی از [[صحابه]] در [[سقیفه بنیساعده|سقیفه بنی ساعده]] جمع شدند تا [[جانشینی محمد|جانشین محمد]] را تعیین نمایند.<ref dir=ltr>{{پک|Poonawala|Kohlberg|1985|ف=ʿAlī b. Abī Ṭāleb|ک=Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|بلوکباشی|حاجمنوچهری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=فاطمه}}</ref> [[عمر بن خطاب]]، [[ابوبکر]] را به عنوان جانشین در [[سقیفه بنیساعده|سقیفه]] نامزد کرد و بقیه حمایت خود را افزودند و ابوبکر به عنوان اولین [[خلیفه]] مسلمین انتخاب شد.<ref dir=ltr>{{پک|Holt|Lambton|Lewis|1977|ک=Cambridge History of Islam|زبان=en|ص=57}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Madelung|1997|ک=Succession to Muhammad|ص=26–27, 30–43 and 356–60|زبان=en}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Lapidus|2002|ک=A History of Islamic Societies|زبان=en|ص=32}}</ref> در میان [[مهاجران]] عدهای نیز به رهبری [[علی بن ابیطالب|علی]] و شامل [[زبیر بن عوام|زبیر]]، [[طلحه]]، [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[مقداد]]، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]] و [[عمار یاسر]]، علی را وارث مشروع محمد میدانستند.<ref dir=ltr>{{پک|Poonawala|Kohlberg|1985|ف=ʿAlī b. Abī Ṭāleb|ک=Iranica|زبان=en}}</ref> این انتخاب باعث اختلاف بین هواداران ابوبکر و طرفداران علی شد. طرفداران علی قائل بودند که علی توسط شخص محمد به جانشینی منصوب شدهاست و بنابراین مقام خلافت باید از آن وی باشد.<ref dir=ltr>{{پک|Holt|Lambton|Lewis|1977|ک=Cambridge History of Islam|زبان=en|ص=57}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Madelung|1997|ک=Succession to Muhammad|ص=26–27, 30–43 and 356–60|زبان=en}}</ref> در سال ۱۳ ه. ق، ابوبکر از دنیا رفت و طی نامهای، عمر را جانشین خود اعلام کرد. به این ترتیب دوران خلافت عمر آغاز شد.<ref>{{پک|عالمزاده|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابوبکر}}</ref> | ||
درگیری ۲۵ ساله ایران و روم که از ۶۰۲ تا ۶۲۸ به طول انجامید، زمینهساز پیدایش [[خلافت اسلامی]] به عنوان یک امپراتوری جدید شد. این جنگ نظم سیاسی را که طی سه سده بر این منطقه حاکم بود، فروریخت و خلأ قدرتی را پدیدآورد، که در پی آن سپاهیان [[مسلمان]] عرب آن دو امپراتوری را شکست دادند و امپراتوری نوپدید خلافت را بنا نهادند.<ref dir=ltr>{{پک|Robinson|2011|ک=The New Cambridge History of Islam|زبان=en|ص=73}}</ref> طی این جنگ، نخست [[خسروپرویز]] سرزمینهای [[شام]] و [[مصر]] را تصرف کرد، ولی در پایان، ضدحمله هراکلیوس منجر به شکست و عقبنشینی ساسانیان شد. در پی آن، خسروپرویز به قتل رسید و دورهای چندساله از هرج و مرج سیاسی دربار ساسانیان را فراگرفت. نهایتاً، [[یزدگرد سوم]] بر تخت نشست. هرچند، ارتش شاهنشاهی ساسانی، در جنگ آسیب چندانی ندیده بود و همچنین موانع طبیعی شامل رودخانههای [[فرات]] و [[دجله]] و نیز کوههای زاگرس از سرزمین ایران در برابر مهاجمان دفاع میکرد، اما، شاهنشاهی ساسانی که به علت اختلافات سیاسی داخلی ضعیف شدهبود، امکان مقاومت در برابر سپاه مصمم و تازه تأسیس مسلمانان را نداشت.<ref dir=ltr>{{پک|Robinson|2011|ک=The New Cambridge History of Islam|زبان=en|ص=111-113}}</ref> به نوشته هاوارد و جانسون ساسانیان به علت زوال اقتصادی، مالیاتهای سنگین برای تأمین مالی لشگرکشیهای خسروپرویز و قدرتگیری شاهان محلی در برابر پادشاه بیشتر تضعیف شدند.<ref dir=ltr>{{harvnb|Howard-Johnston|2006|pp=291}}</ref> از سال ۶۳۳ میلادی (مصادف با ۱۱ هجری قمری) در زمان خلافت ابوبکر، حملاتی به شاهنشاهی ساسانی شروع شد که در زمان [[عمر]] به اوج خود رسید و در زمان [[عثمان]] منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، شد. این حملات همچنین باعث افزودن ایران به قلمرو [[خلافت|خلافت اسلامی]] گردید. [[فتح ایران]]، سرآغاز فرایند تدریجی [[اسلام آوردن ایرانیان|گرویدن ایرانیان به اسلام]] بود که چند قرن طول کشید.<ref dir=ltr>{{پک|Lewis|۲۰۱۵|ک=The Jews of Islam|ص=۱۵–۱۶|زبان=en}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Daryaee|۲۰۰۸|ک=Sasanian Iran|ص=۱۰۰–۱۰۱|زبان=en}}</ref> در پی این حملات، اسیران ایرانی زیادی از سرزمینهای مختلفی همچون [[عراق]]، [[سوریه]] و [[عربستان]] و حتی شمال آفریقا سر درآوردند.<ref dir=ltr>{{پک|Morony|۱۹۸۳|ف=ARAB ii. Arab conquest of Iran|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> | |||
== نام و تبار == | == نام و تبار == | ||
''[[دانشنامه ایرانیکا]]''، او را برده ایرانی به نام ابولؤلؤ گزارش کردهاست. به گزارش ''ایرانیکا''، منابع در ایرانی بودنش اتفاق نظر دارند و او را اهل نهاوند ایران دانستهاند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> بیشتر منابع نام او را «فیروز» گزارش کردهاند<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> با این حال [[ویلفرد مادلونگ|مادلونگ]] نام کامل او را «ابولؤلؤ فیروز» عنوان کردهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Madelung|1997|ک=The Succession to Muhammad|زبان=en|ص=۷۵}}</ref> «فیروز نصرانی» از دیگر نامهای گزارش شده برای اوست.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> نام او به احتمال زیاد به زبان | ''[[دانشنامه ایرانیکا]]''، او را برده ایرانی به نام ابولؤلؤ گزارش کردهاست. به گزارش ''ایرانیکا''، منابع در ایرانی بودنش اتفاق نظر دارند و او را اهل نهاوند ایران دانستهاند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> بیشتر منابع نام او را «فیروز» گزارش کردهاند<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> با این حال [[ویلفرد مادلونگ|مادلونگ]] نام کامل او را «ابولؤلؤ فیروز» عنوان کردهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Madelung|1997|ک=The Succession to Muhammad|زبان=en|ص=۷۵}}</ref> «فیروز نصرانی» از دیگر نامهای گزارش شده برای اوست.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> نام او به احتمال زیاد به زبان پارسی میانه «پیروز» بودهاست که در منابع موجود به صورت تعریب شده «فیروز» درآمدهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Chkeidze|2012|ف=Linguistic Contacts with Iranian Languages|ک=Encyclopaedia Iranica|زبان=en}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Rezakhani|2017|ک=ReOrienting the Sasanians|زبان=en|ص=۷۸}}</ref> با این حال، او به کنیه خود «ابولؤلؤ» (به فارسی: پدر مروارید) شناخته و معروف شدهاست.<ref dir=ltr>{{پک|El-Hibri|2010|ک=Parable and Politics in Early Islamic History|زبان=en|ص=۱۰۷–۱۱۴}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Levi Della Vida|Bonner|1960–2007|ک=Encyclopaedia of Islam|زبان=en|ص=۱۰۷–۱۱۴|ف=Umar}}</ref><ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> یکی از رسوم اعراب، نامگذاری بردگان به نامهای سنگهای زینتی و اجناس نفیس همچون یاقوت، الماس، زبرجد عنوان شدهاست.<ref>{{پک|هیئت تحریریه|۱۳۸۴|ک=تحقیقات جغرافیایی|ف=هشتصدمین سال}}</ref> از قرن شانزده و هفدهم به بعد، از او با لقب «باباشجاعالدین» در منابع یاد شدهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Johnson|1994|ک=Sunni Survival in Safavid Iran|زبان=en|ص=۱۲۷}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|Calmard|1996|ک=Safavid Persia|زبان=en|ص=۱۶۱}}</ref> | ||
در خصوص اصل و نسبش، نیز گزارشهای متناقضی عنوان شدهاند. ابن شادی در [[مجمل التواریخ و القصص]]، به نقل از مأخذی قدیمیتر، مدعیاست که ابولؤلؤ از مردمان فین کاشان بودهاست.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> [[ابن سعد]] در ''[[طبقات الکبری|طبقات]]''، [[مسعودی]] در [[مروجالذهب و معادنالجوهر|''مروج الذهب'']] و [[محمد بن جریر طبری|طبری]] در [[تاریخ طبری|تاریخش]] به نهاوندی بودن او تصریح کردهاند. دیدگاه دیگری را نیز [[بلعمی]] در [[تاریخ بلعمی|''تاریخنامه طبری'']] گزارش میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ، حبشی بودهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۱۰–۱۱}}</ref> در گزارش دیگری در ''[[مجمل التواریخ]]''، او از اهالی دهی به نام شهرآبادجرد در همدان گزارش شدهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۴}}</ref> | در خصوص اصل و نسبش، نیز گزارشهای متناقضی عنوان شدهاند. ابن شادی در [[مجمل التواریخ و القصص|''مجمل التواریخ و القصص'']]، به نقل از مأخذی قدیمیتر، مدعیاست که ابولؤلؤ از مردمان فین کاشان بودهاست.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> [[ابن سعد]] در ''[[طبقات الکبری|طبقات]]''، [[مسعودی]] در [[مروجالذهب و معادنالجوهر|''مروج الذهب'']] و [[محمد بن جریر طبری|طبری]] در [[تاریخ طبری|تاریخش]] به نهاوندی بودن او تصریح کردهاند. دیدگاه دیگری را نیز [[بلعمی]] در [[تاریخ بلعمی|''تاریخنامه طبری'']] گزارش میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ، حبشی بودهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۱۰–۱۱}}</ref> در گزارش دیگری در ''[[مجمل التواریخ]]''، او از اهالی دهی به نام شهرآبادجرد در همدان گزارش شدهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۴}}</ref> | ||
== سرگذشت == | == سرگذشت == | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
=== جنگ و اسارت === | === جنگ و اسارت === | ||
به گزارش ''[[دایرة المعارف بزرگ اسلامی]]'' و به نقل از | به گزارش ''[[دایرة المعارف بزرگ اسلامی]]'' و به نقل از [[ابنسعد]]، ابولؤلؤ از اهالی نهاوند بود که به دست اعراب در یکی از جنگها به اسارت درآمد.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> در اینکه ابولؤلؤ در کدام جنگ به اسارت درآمدهاست، تصریحی وجود ندارد ولی [[نبرد نهاوند|جنگ نهاوند]] محتملتر عنوان شدهاست.<ref>{{پک|آورزمانی|۱۳۹۸|ف=نگاهی به آرامگاه ابولولو|ک=هنر و تمدن شرق|ص=۵}}</ref> برخی منابع نام جنگی که او در ان اسیر شد را جنگ جلولاء گزارش کردهاند.<ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> [[سیف بن عمیره]] نیز روایتی را گزارش میکند که ابولؤلؤ در [[جنگ اعراب و روم|جنگ بین اعراب و روم]]، به اسارت مسلمانان درآمد.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> کیانی در ''تاریخ نهاوند'' آوردهاست که نوشتههایی به [[خط پهلوی]] متصل بر روی سنگهای مکعبی شکل بزرگ در حوالی کنگاور کشف شدهاست که بر روی آنها کلمه «پیروز» وجود دارد. این کتیبهها مربوط به اواخر دوره [[شاهنشاهی ساسانی|ساسانی]] است و نشاندهنده حضور پیروز نهاوندی در اطراف نهاوند است و تأییدی بر اسارت او در [[جنگ ایران و اعراب]] میباشد.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰–۱۴۱}}</ref> قنوات معتقد است که او به همراه همسر و کودک خردسالش اسیر اعراب شدهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۵}}</ref> او پس از اسارت، به بردگی [[مغیرة بن شعبه]] — والی وقت [[بصره]] یا [[کوفه]] — درآمد.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref dir=ltr>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref><ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> به گزارش [[ارل پلا]] در آن روزگاران، عمر بن خطاب ورود [[عجم]]ها را به [[مدینه]] منع کرده بود با این حال به مغیره اجازه داده بود تا ابولؤلؤ را به جهت هنر و مهارتهایش در آهنگری به مدینه بیاورد.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> در این خصوص طبری و ابنسعد و دیگران گزارش کردهاند که مغیره به عمر بن خطاب نامهای نوشت و درخواست کرد تا اجازه دهد برده ایرانیاش به مدینه وارد شود تا مردم بتوانند از او هنرهایی همچون نقاشی، نجاری و آهنگری بیاموزند یا بهره ببرند. عمر نیز با درخواست مغیره موافقت کرد.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> طبا این وجود از حضور هرمزان به عنوان یکی از اسیران ایرانی در مدینه نیز گزارشهایی در منابع وجود دارد.<ref>{{پک|اقبال آشتیانی|۱۳۸۶|ک=تاریخ ایران|ص=۳۹}}</ref> طبری در ''[[تاریخ الامم]]'' و [[ابن اثیر]] در ''[[الکامل]]'' گزارشی دیگر از ابولؤلؤ نقل میکنند که بر اساس آن، هنگامی که اسیران جنگ نهاوند را به مدینه وارد میکردند؛ ابولؤلؤ دست بر سر کودکان اسیر میکشید و میگفت: «عمر جگرم را خورد».<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۵}}</ref> | ||
=== ترور عمر بن خطاب === | === ترور عمر بن خطاب === | ||
[[پرونده:Tombstone_of_Umar_(r.a)_by_mohammad_adil_rais.JPG|بندانگشتی|259x259پیکسل|محل دفن عمر بن خطاب در [[مسجدالحرام]] ([[مدینه]]، [[عربستان سعودی|عربستان]])]] | [[پرونده:Tombstone_of_Umar_(r.a)_by_mohammad_adil_rais.JPG|بندانگشتی|259x259پیکسل|محل دفن عمر بن خطاب در [[مسجدالحرام]] ([[مدینه]]، [[عربستان سعودی|عربستان]])]] | ||
''ایرانیکا'' گزارش میکند که ترور عمر بن خطاب در روز چهارشنبه مصادف با ۲۳ نوامبر ۶۴۴ میلادی اتفاق افتادهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> به گزارش [[احمد بن حنبل]] در ''[[مسند احمد بن حنبل|مسندش]]''، کسانی به عمر در خصوص نقشههای ترور او تذکرهایی داده بودند.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> بیشتر مورخان شیعه و سنی، تاریخ ترور و مرگ عمر بن خطاب را بیست و ششم تا بیست و نهم ذیالحجه گزارش کردهاند. از این میان میتوان به [[ابن سعد بغدادی|ابن سعد]]، [[یعقوبی]]، [[خلیفة بن خیاط|خلیفه بن خیاط]]، [[علی بن حسین مسعودی|مسعودی]]، [[محمد بن جریر طبری|طبری]]، [[ابن اعثم]] و [[احمدبن یحیی بلاذری|بلاذری]] اشاره کرد. [[ابن ادریس حلی]] از دانشمندان قرن ششم ه. ق، معتقد است که تاریخ مورد اجماع مورخان در خصوص مرگ عمر بن خطاب، تاریخ بیست و ششم ذیالحجه است. او نظری که تاریخ مرگ عمر را نهم ربیع عنوان میکند، اشتباه میداند.<ref>{{پک|صادقی کاشانی|۱۳۹۱|ف=نهم ربیع|ک=مشرق موعود}}</ref><ref>{{پک|خوشصورت موفق|فرمانیان|۱۳۹۴|ف=بررسی و نقد مراسم نهم ربیع|ک=پژوهشنامه مذاهب اسلامی}}</ref> ابن ادریس حلی نیز نظر برخی مبنی بر وقوع قتل عمر در [[نهم ربیعالاول]] را خطا میانگارد و تاریخ دقیق قتل عمر را بیست و نهم ذیالحجه میداند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> با این وجود و به گزارش صادقی کاشانی، سخن از مرگ عمر بن خطاب در روز نهم ربیعالاول، از قرن ششم ه.ق در منابع وجود داشتهاست. این دیدگاه در دوران صفویه به شهرت رسید. [[عبدالجلیل رازی قزوینی]] در ''کتاب [[النقض]]''، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را روز نهم ربیعالاول گزارش میکند.<ref>{{پک|صادقی کاشانی|۱۳۹۱|ف=نهم ربیع|ک=مشرق موعود}}</ref> افندی در ''تحفه فیروزیه'' به تحریف اهل سنت در خصوص تغییر تاریخ مرگ عمر بن خطاب از نهم ربیعالاول به [[بیست ششم ذیالحجه]]، مطالبی را مطرح میکند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> | ''ایرانیکا'' گزارش میکند که ترور عمر بن خطاب در روز چهارشنبه مصادف با ۲۳ نوامبر ۶۴۴ میلادی اتفاق افتادهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> به گزارش [[احمد بن حنبل]] در ''[[مسند احمد بن حنبل|مسندش]]''، کسانی به عمر در خصوص نقشههای ترور او تذکرهایی داده بودند.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> بیشتر مورخان شیعه و سنی، تاریخ ترور و مرگ عمر بن خطاب را بیست و ششم تا بیست و نهم ذیالحجه گزارش کردهاند. از این میان میتوان به [[ابن سعد بغدادی|ابن سعد]]، [[یعقوبی]]، [[خلیفة بن خیاط|خلیفه بن خیاط]]، [[علی بن حسین مسعودی|مسعودی]]، [[محمد بن جریر طبری|طبری]]، [[ابن اعثم]] و [[احمدبن یحیی بلاذری|بلاذری]] اشاره کرد. [[ابن ادریس حلی]] از دانشمندان قرن ششم ه. ق، معتقد است که تاریخ مورد اجماع مورخان در خصوص مرگ عمر بن خطاب، تاریخ بیست و ششم ذیالحجه است. او نظری که تاریخ مرگ عمر را نهم ربیع عنوان میکند، اشتباه میداند.<ref>{{پک|صادقی کاشانی|۱۳۹۱|ف=نهم ربیع|ک=مشرق موعود}}</ref><ref>{{پک|خوشصورت موفق|فرمانیان|۱۳۹۴|ف=بررسی و نقد مراسم نهم ربیع|ک=پژوهشنامه مذاهب اسلامی}}</ref> [[ابن ادریس حلی]] نیز نظر برخی مبنی بر وقوع قتل عمر در [[نهم ربیعالاول]] را خطا میانگارد و تاریخ دقیق قتل عمر را بیست و نهم ذیالحجه میداند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> با این وجود و به گزارش صادقی کاشانی، سخن از مرگ عمر بن خطاب در روز نهم ربیعالاول، از قرن ششم ه.ق در منابع وجود داشتهاست. این دیدگاه در دوران صفویه به شهرت رسید. [[عبدالجلیل رازی قزوینی]] در ''کتاب [[النقض]]''، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را روز نهم ربیعالاول گزارش میکند.<ref>{{پک|صادقی کاشانی|۱۳۹۱|ف=نهم ربیع|ک=مشرق موعود}}</ref> افندی در ''[[تحفه فیروزیه]]'' به تحریف اهل سنت در خصوص تغییر تاریخ مرگ عمر بن خطاب از نهم ربیعالاول به [[بیست ششم ذیالحجه]]، مطالبی را مطرح میکند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> به گزارش منابع اسلامی، ابولولو با شمشیری که دو لبه داشته است، عمر بن خطاب را در مسجد مورد ترور قرار داد و از محل گریخت. تعداد زخمهای وارده به خلیفه را 6 ضربه و محل اصابت را در شکم خلیفه دانستهاند. مهلکترین ضربهها، ضربهای بوده است که زیر ناف عمر وارد شده و منجر به مرگ خلیف شد.<ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> | ||
در خصوص انگیزه ابولؤلؤ برای به قتل رساندن عمر بن خطاب، اتفاق نظری وجود ندارد. به گزارش [[علی بن حسین مسعودی|مسعودی]]، انگیزه او به جهت کینهای بود که بر اثر بی اعتنایی خلیفه بر وضع خراج مولایش [[مغیرة بن شعبه|مغیره بن شعبه]] بر او صورت گرفتهبود. بر این اساس، وقتی خراجی سنگین بر ابولؤلؤ از جانب مغیره وضع شد، ابولؤلؤ به عمر شکایت کرد و پس از بیاعتنایی عمر نسبت به درخواست ابولؤلؤ، کینهای در دل ابولؤلؤ شکل گرفت که به این قتل انجامید.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> در ''دانشنامه ایرانیکا''، این احتمال که او با ارباب سابقش توطئه قتل عمر بن خطاب را طراحی کرده بود یا آنکه او عامل دست چند تن از [[صحابه]] در اجرای قتل عمر بن خطاب بودهاست، مطرح شدهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> همچنین کینه ابولؤلؤ از فتح ایران به دست عمر، به عنوان یکی از انگیزههای این ترور عنوان شدهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷}}</ref> افندی بر این باور است که کشتن عمر به جهت ظلمهای او بر اهل بیت پیامبر صورت گرفتهاست.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۱}}</ref> علاوه بر انگیزه ترور، شرایط و نوع ترور عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ نیز محل اختلاف منابع بودهاست. بنابر یکی از این گزارشها، ابولؤلؤ که خنجری دو لبه در زیر عبایش پنهان کردهبود، در گوشهای از [[مسجد النبی]] خمیده بود تا آنکه عمر به قصد [[نماز صبح]] وارد بر مسجد شد، او به ناگاه از جا پرید و با سه یا شش ضربه خنجر که یکی از آنها به زیر ناف او اصابت کرد، عمر را مجروح کرد و گریخت. عمر نیز بر اثر ضربه آخر که به زیر شکمش خورده بود کشته شد. بر اساس گزارشی دیگر، در [[نماز جماعت]]، ابولؤلؤ که در پشت سر عمر و از نمازگزاران بود، در حالی که عمر در حال [[نماز]] خواندن بود به او حمله کرد.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> منابع در اینکه عمر در [[مسجد النبی]] کشته شد یا آنکه چند روزی را در بستر بیماری افتاد، دچار اختلافند. گروهی او را تا سه روز بعد از اصابت ضربه، زنده گزارش کردهاند. ''ایرانیکا'' زنده بودن سه روزه عمر را محتملتر میداند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> | در خصوص انگیزه ابولؤلؤ برای به قتل رساندن عمر بن خطاب، اتفاق نظری وجود ندارد. به گزارش [[علی بن حسین مسعودی|مسعودی]]، انگیزه او به جهت کینهای بود که بر اثر بی اعتنایی خلیفه بر وضع خراج مولایش [[مغیرة بن شعبه|مغیره بن شعبه]] بر او صورت گرفتهبود. بر این اساس، وقتی خراجی سنگین بر ابولؤلؤ از جانب مغیره وضع شد، ابولؤلؤ به عمر شکایت کرد و پس از بیاعتنایی عمر نسبت به درخواست ابولؤلؤ، کینهای در دل ابولؤلؤ شکل گرفت که به این قتل انجامید.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> در ''دانشنامه ایرانیکا''، این احتمال که او با ارباب سابقش توطئه قتل عمر بن خطاب را طراحی کرده بود یا آنکه او عامل دست چند تن از [[صحابه]] در اجرای قتل عمر بن خطاب بودهاست، مطرح شدهاست.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> همچنین کینه ابولؤلؤ از فتح ایران به دست عمر، به عنوان یکی از انگیزههای این ترور عنوان شدهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷}}</ref><ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> افندی بر این باور است که کشتن عمر به جهت ظلمهای او بر اهل بیت پیامبر صورت گرفتهاست.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۱}}</ref> علاوه بر انگیزه ترور، شرایط و نوع ترور عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ نیز محل اختلاف منابع بودهاست. بنابر یکی از این گزارشها، ابولؤلؤ که خنجری دو لبه در زیر عبایش پنهان کردهبود، در گوشهای از [[مسجد النبی]] خمیده بود تا آنکه عمر به قصد [[نماز صبح]] وارد بر مسجد شد، او به ناگاه از جا پرید و با سه یا شش ضربه خنجر که یکی از آنها به زیر ناف او اصابت کرد، عمر را مجروح کرد و گریخت. عمر نیز بر اثر ضربه آخر که به زیر شکمش خورده بود کشته شد. بر اساس گزارشی دیگر، در [[نماز جماعت]]، ابولؤلؤ که در پشت سر عمر و از نمازگزاران بود، در حالی که عمر در حال [[نماز]] خواندن بود به او حمله کرد.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> منابع در اینکه عمر در [[مسجد النبی]] کشته شد یا آنکه چند روزی را در بستر بیماری افتاد، دچار اختلافند. گروهی او را تا سه روز بعد از اصابت ضربه، زنده گزارش کردهاند. ''ایرانیکا'' زنده بودن سه روزه عمر را محتملتر میداند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> | ||
=== پس از ترور === | === پس از ترور === | ||
[[پرونده:Tarikhuna bi-uslub qasasi-The Conspiracy to kill Umar.jpg|بندانگشتی|عبدالرحمن (بن عوف یا بن ابیبکر) شاهد نیرنگ ادعایی ابولؤلؤ، هرمزان و جفینه (در اینجا جفینه به اشتباه به عنوان یک زن تصویر شدهاست؛ تصویر خنجر ابولؤلؤ نیز | [[پرونده:Tarikhuna bi-uslub qasasi-The Conspiracy to kill Umar.jpg|بندانگشتی|عبدالرحمن (بن عوف یا بن ابیبکر) شاهد نیرنگ ادعایی ابولؤلؤ، هرمزان و جفینه (در اینجا جفینه به اشتباه به عنوان یک زن تصویر شدهاست؛ تصویر خنجر ابولؤلؤ نیز به صورت دو لبه به تصویر کشیده شده است.)]] | ||
بنابر گزارش ''ایرانیکا''، ابولؤلؤ در هنگام فرار از مسجد النبی، توانست دهها تن دیگر را با چاقو مضروب سازد که شش یا هفت نفر از آنان کشته شدند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> آوردهاند که در تعقیب و گریزش، یک، شش، یا به قولی ۹ نفر کشته و شش نفر نیز زحمی شدند.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۴}}</ref> براساس یک روایت، ابولؤلؤ پس از ترور، [[اسیر]] و کشته شد.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> بر اساس روایتی که ابن سعد، ابن شبه و طبری گزارش کردهاند، ابولؤلؤ پس از فرار و پیش از اسارت، [[خودکشی]] کرد.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> پس از قتل عمر، [[عبدالرحمن بن عوف]] و به نقلی [[عبدالرحمان بن ابوبکر|عبدالرحمن بن ابیبکر]]، مدعی شد که قتل عمر، توطئه مشترک ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای [[هرمزان]] و [[جفینه]] بودهاست. پس از آن، [[عبیدالله بن عمر]] به خونخواهی پدر، [[هرمزان]] و [[جفیفه]] و کودک خردسال ابولؤلؤ را به قتل رسانید که این قتلها بعدها به جهت بیاعتنایی عثمان به آنها، به یک چالش کلامی منجر گردید.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> کسانی که به خونخواهی عمر توسط عبیدالله بن عمبر کشته شدند، عبارتند از: «همسر و دختر خردسال ابولؤلؤ، جفینه از اهالی حیره و دو فرزند او و هرمزان فرماندار سابق خوزستان».<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۶}}</ref> آورزمانی گزارش میکند که پس از مرگ عمر، شخصیت ابولؤلؤ به عنوان یک موجود افسانهای در فرهنگ برخی سرزمینهای اسلامی قرار گرفت. به این ترتیب زنان عرب برای ترساندن فرزندانشان، از آمدن موجودی ترسناک به نام «ابولؤلؤ» خبر میدادند یا در سرزمینهای غربی ایران، از موجودی افسانهای به نام «لولو» برای ترساندن بچهها استفاده میکردند.<ref>{{پک|آورزمانی|۱۳۹۸|ف=نگاهی به آرامگاه ابولولو|ک=هنر و تمدن شرق|ص=۸}}</ref> | بنابر گزارش ''ایرانیکا''، ابولؤلؤ در هنگام فرار از مسجد النبی، توانست دهها تن دیگر را با چاقو مضروب سازد که شش یا هفت نفر از آنان کشته شدند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> آوردهاند که در تعقیب و گریزش، یک، شش، یا به قولی ۹ نفر کشته و شش نفر نیز زحمی شدند.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۴}}</ref> براساس یک روایت، ابولؤلؤ پس از ترور، [[اسیر]] و کشته شد.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref> بر اساس روایتی که ابن سعد، ابن شبه و طبری گزارش کردهاند، ابولؤلؤ پس از فرار و پیش از اسارت، [[خودکشی]] کرد.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> پس از قتل عمر، [[عبدالرحمن بن عوف]] و به نقلی [[عبدالرحمان بن ابوبکر|عبدالرحمن بن ابیبکر]]، مدعی شد که قتل عمر، توطئه مشترک ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای [[هرمزان]] و [[جفینه]] بودهاست. پس از آن، [[عبیدالله بن عمر]] به خونخواهی پدر، [[هرمزان]] و [[جفیفه]] و کودک خردسال ابولؤلؤ را به قتل رسانید که این قتلها بعدها به جهت بیاعتنایی عثمان به آنها، به یک چالش کلامی منجر گردید.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> کسانی که به خونخواهی عمر توسط عبیدالله بن عمبر کشته شدند، عبارتند از: «همسر و دختر خردسال ابولؤلؤ، جفینه از اهالی حیره و دو فرزند او و هرمزان فرماندار سابق خوزستان».<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۶}}</ref> در دادگاهی که [[عثمان بن عفان]] آن را تدارک دید، عبدالله بن عمر به جرم قتل مورد بازخواست قرار گرفت اما با مشورت عمروعاص به این نتیجه رسید که برای ممانعت از درگیریهای داخلی بیشتر، وی را با پرداخت دیه آزاد کند.<ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> آورزمانی گزارش میکند که پس از مرگ عمر، شخصیت ابولؤلؤ به عنوان یک موجود افسانهای در فرهنگ برخی سرزمینهای اسلامی قرار گرفت. به این ترتیب زنان عرب برای ترساندن فرزندانشان، از آمدن موجودی ترسناک به نام «ابولؤلؤ» خبر میدادند یا در سرزمینهای غربی ایران، از موجودی افسانهای به نام «لولو» برای ترساندن بچهها استفاده میکردند.<ref>{{پک|آورزمانی|۱۳۹۸|ف=نگاهی به آرامگاه ابولولو|ک=هنر و تمدن شرق|ص=۸}}</ref> | ||
[[عمادالدین طبری]] در [[کامل بهائی|''کامل بهایی'']] گزارشی را نقل میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ پس از قتل عمر، موفق به فرار شد و خود را به خانه [[علی بن ابیطالب]] رساند. علی نیز او را پناه داد و تدارک رهایی او از عمّال حکومتی را فراهم کرد. در این نقل، ابولؤلؤ به [[قم]] فرستاده شد تا از خطر دستگیری در امان باشد. ''کامل بهایی'' پس از نقل این داستان، آن را با عبارت «این روایت صحتی ندارد» تضعیف میکند. کمی بعد و در قرنهای اخیر، در برخی از جزئیات ماجرا تغییراتی صورت گرفته و شهر قم به [[کاشان]] مبدل شدهاست و در باقی آثار شیعه گزارش شدهاست. اولین بار در تاریخ [[حبیبالسیر|حبیب السیر]] در سال ۹۳۰ ه. ق، مسئله فرار ابولؤلؤ از مدینه و رساندن خود به کاشان؛ به دیدگاه شیعه در این خصوص نسبت داده شدهاست و قول به کشته شدن ابولؤلؤ در مدینه، به اهل سنت منسوب شدهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۱۶–۱۷}}</ref> [[افندی]] در گزارشی، پس از نقل داستان آمدن ابولؤلؤ به کاشان، به مسئله شیعه شدن اهالی کاشان به دست او رواج تشیع در منطقه میپردازد.<ref>{{پک|جعفریان|۱۳۸۸|ک=تاریخ تشیع در ایران|ص=۸۳۷}}</ref> در مجموع با گذشت زمان، در بین منابع در خصوص نام قاتل، مذهب او، زادگاه و سرانجامش اختلافهایی شکل گرفت.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم}}</ref> | [[عمادالدین طبری]] در [[کامل بهائی|''کامل بهایی'']] گزارشی را نقل میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ پس از قتل عمر، موفق به فرار شد و خود را به خانه [[علی بن ابیطالب]] رساند. علی نیز او را پناه داد و تدارک رهایی او از عمّال حکومتی را فراهم کرد. در این نقل، ابولؤلؤ به [[قم]] فرستاده شد تا از خطر دستگیری در امان باشد. ''کامل بهایی'' پس از نقل این داستان، آن را با عبارت «این روایت صحتی ندارد» تضعیف میکند. کمی بعد و در قرنهای اخیر، در برخی از جزئیات ماجرا تغییراتی صورت گرفته و شهر قم به [[کاشان]] مبدل شدهاست و در باقی آثار شیعه گزارش شدهاست. اولین بار در تاریخ [[حبیبالسیر|حبیب السیر]] در سال ۹۳۰ ه. ق، مسئله فرار ابولؤلؤ از مدینه و رساندن خود به کاشان؛ به دیدگاه شیعه در این خصوص نسبت داده شدهاست و قول به کشته شدن ابولؤلؤ در مدینه، به اهل سنت منسوب شدهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۱۶–۱۷}}</ref> [[افندی]] در گزارشی، پس از نقل داستان آمدن ابولؤلؤ به کاشان، به مسئله شیعه شدن اهالی کاشان به دست او رواج تشیع در منطقه میپردازد.<ref>{{پک|جعفریان|۱۳۸۸|ک=تاریخ تشیع در ایران|ص=۸۳۷}}</ref> در مجموع با گذشت زمان، در بین منابع در خصوص نام قاتل، مذهب او، زادگاه و سرانجامش اختلافهایی شکل گرفت.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم}}</ref> | ||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
== دین و مذهب == | == دین و مذهب == | ||
منابع در خصوص دین و مذهب او دچار اختلاف هستند. در این میان گروهی به [[مزدیسنا|زرتشتی]] بودن او معتقدند و برخی او را [[مسیحی]] میدانند و نامش را فیروز نصرانی گزارش کردهاند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰}}</ref> از میان منابع کهنتر همچون [[ابن حبیب حلبی|ابن حبیب]] در ''[[الاسماء المغتالین]]'' و [[ابن شبه]] در ''[[تاریخ المدینه المنوره]]'' و همینطور [[علی بن حسین مسعودی|مسعودی]] در تاریخش، مذهب او را [[مجوس|مجوسی]] گزارش کردهاند. در مقابل طبری، گزارش را عنوان میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ ابتدا به اسارت رومیان درآمدهاست و پس از آن به اسارت اعراب درآمده که به همین جهت، مذهبش از جانب طبری، مسیحی عنوان شدهاست. در ''دایرة المعارف بزرگ اسلامی'' این گزارش طبری از [[سیف بن عمر]]، نه چندان قابل اعتماد توصیف شدهاست.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> کیانی معتقد است که اتهام مجوسی بودن از جانب مخالفان او و طرفداران خلیفه دور از انتظار نیست.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰}}</ref> [[ابوعلی بلعمی|بلعمی]] که او را حبشی میداند، مذهبش را [[مسیحی|ترسا]] عنوان کردهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۱}}</ref> با این وجود، مشکانی بر این باور است که اعلان مذهب و دین ابولؤلؤ توسط منابع، تحت تأثیر زادگاه و محل زندگی سابق او بودهاست. یکی دیگر از اقوال در مذهب ابولؤلؤ، مسلمان و حتی شیعه بودن اوست. در این جهت، [[شیخ عباس قمی|محدث قمی]] در [[سفینةالبحار|''سفینة البحار'']]، به استناد به دو روایت و یک نقل از افندی، مذهب ابولؤلؤ را تشیع عنوان کردهاست. این مدعا توسط مشکانی در کتاب «[[ابولؤلؤ از حقیقت تا توهم]]''»'' به نقد و بررسی گذاشته شدهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۲۹–۳۱}}</ref> [[عصیری]] نیز به نقل از [[صنعانی]]، دین ابولؤلؤ را [[اسلام]] گزارش میکند.<ref>{{پک|عصیری|۱۳۸۴|ک=آسیاب تبری|ص=۹}}</ref> در [[زیارتنامه|زیارتنامهای]] که در آرامگاه منسوب به او در کاشان نصب شدهاست، او به عنوان [[صحابه]] پیامبر اسلام، مسلمانی [[مجاهد]] و [[شیعه علی]] عنوان گرفتهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۷}}</ref><ref>{{پک|عصیری|۱۳۸۴|ک=آسیاب تبری|ص=۸۲}}</ref> کیانی نیز با تأکید بر مسلمان بودن او، ورود او به مسجد با وجود منع غیر مسلمانان از وارد شدن بر مسجد را گواهی بر این مدعا دانستهاست.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰}}</ref> | منابع در خصوص دین و مذهب او دچار اختلاف هستند. در این میان گروهی به [[مزدیسنا|زرتشتی]] بودن او معتقدند و برخی او را [[مسیحی]] میدانند و نامش را فیروز نصرانی گزارش کردهاند.<ref dir=ltr>{{پک|Pellat|۱۹۸۳|ف=ABŪ LOʾLOʾA|ک=Encyclopædia Iranica|زبان=en}}</ref><ref>{{پک|1=اختری|2=۱۳۹۰|ک=دایرهالمعارف جامع اسلامی|ف=ابولولو}}</ref><ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰}}</ref> از میان منابع کهنتر همچون [[ابن حبیب حلبی|ابن حبیب]] در ''[[الاسماء المغتالین]]'' و [[ابن شبه]] در ''[[تاریخ المدینه المنوره]]'' و همینطور [[علی بن حسین مسعودی|مسعودی]] در تاریخش، مذهب او را [[مجوس|مجوسی]] گزارش کردهاند. در مقابل طبری، گزارش را عنوان میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ ابتدا به اسارت رومیان درآمدهاست و پس از آن به اسارت اعراب درآمده که به همین جهت، مذهبش از جانب طبری، مسیحی عنوان شدهاست. در ''دایرة المعارف بزرگ اسلامی'' این گزارش طبری از [[سیف بن عمر]]، نه چندان قابل اعتماد توصیف شدهاست.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> کیانی معتقد است که اتهام مجوسی بودن از جانب مخالفان او و طرفداران خلیفه دور از انتظار نیست.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰}}</ref> [[ابوعلی بلعمی|بلعمی]] که او را حبشی میداند، مذهبش را [[مسیحی|ترسا]] عنوان کردهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۱}}</ref> با این وجود، مشکانی بر این باور است که اعلان مذهب و دین ابولؤلؤ توسط منابع، تحت تأثیر زادگاه و محل زندگی سابق او بودهاست. یکی دیگر از اقوال در مذهب ابولؤلؤ، مسلمان و حتی شیعه بودن اوست. در این جهت، [[شیخ عباس قمی|محدث قمی]] در [[سفینةالبحار|''سفینة البحار'']]، به استناد به دو روایت و یک نقل از افندی، مذهب ابولؤلؤ را تشیع عنوان کردهاست. این مدعا توسط مشکانی در کتاب «[[ابولؤلؤ از حقیقت تا توهم]]''»'' به نقد و بررسی گذاشته شدهاست.<ref>{{پک|مشکانی سبزواری|۱۳۹۱|ک=ابولولو از حقیقت تا توهم|ص=۲۹–۳۱}}</ref> [[عصیری]] نیز به نقل از [[صنعانی]]، دین ابولؤلؤ را [[اسلام]] گزارش میکند.<ref>{{پک|عصیری|۱۳۸۴|ک=آسیاب تبری|ص=۹}}</ref> در [[زیارتنامه|زیارتنامهای]] که در آرامگاه منسوب به او در کاشان نصب شدهاست، او به عنوان [[صحابه]] پیامبر اسلام، مسلمانی [[مجاهد]] و [[شیعه علی]] عنوان گرفتهاست.<ref>{{پک|قنوات|۱۳۸۵|ک=کاشانشناسی|ف=ابولولو از مدینه تا کاشان|ص=۷۷}}</ref><ref>{{پک|عصیری|۱۳۸۴|ک=آسیاب تبری|ص=۸۲}}</ref> کیانی نیز با تأکید بر مسلمان بودن او، ورود او به مسجد با وجود منع غیر مسلمانان از وارد شدن بر مسجد را گواهی بر این مدعا دانستهاست.<ref>{{پک|کیانی|۱۴۰۰|ک=کهندیار گیان|ص=۱۴۰}}</ref> | ||
== میراث == | == میراث == | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
=== عمرکشان === | === عمرکشان === | ||
{{اصلی|عمرکشان}} | {{اصلی|عمرکشان}} | ||
«عمرکشان»، «فرحةالزهرا»، «عیدالزهرا»، «روز رفع القلم» و «غدیر دوم» معروفترین عنوانها یاد شده برای مراسمی است که شیعیان در روز نهم ربیعالاول به جهت [[قتل عمر بن خطاب]] برگزار میکنند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> این آئین یکی از سنتهای مرسوم شیعیان [[امامیه]] است که پس از عصر صفوی مورد اهتمام قرار گرفت و به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه شیعی محسوب شد.<ref name=":0">{{پک|صادقی کاشانی|۱۳۹۱|ف=نهم ربیع|ک=مشرق موعود}}</ref> [[محمد آرانی کاشانی]] در توصیفی دقیق از مراسم عمرکشان کاشانیها به سال ۱۳۱۶ ه. ق، این [[عید]] را بیمانند توصیف میکند و از عروسکهایی به نشانه عمر یاد میکند که به دست کودکان بودهاست و از این عروسکها در آن مراسم به فروش میرسیدهاست. شعرخوانی، تصنیفگویی، آتشبازی و مشغول به عیش و نوش شدن در چند روز متوالی، از سنتهای این مراسم در کاشان یاد شدهاست. در این توصیف آمدهاست که سازنده هیکل بزرگی که به نشانه عمر در روز عمرکشان به آتش کشیده میشود، به عزایی ساختگی میرود و مردمان برای به درآوردن او از عزا، با استخوانها و فضولات حیوانات، به استقبال او میروند.<ref>{{پک|غفاری|۱۳۷۰|ک=ایراننامه|ف=درآمدی بر نمایشهای ایرانی}}</ref> [[افندی]] مطلبی را در کتاب ''[[ریاض العلماء و حیاض الفضلاء]]''، به نقل از کتاب ''[[نواقص الروافض]]'' [[میرزا مخدوم شریفی]]، گزارش میکند که بر اساس آن شیعیان کاشان، در روز بیست و ششم ذیالحجه، بر مزار ابولؤلؤ جمع میشوند و مراسم عمرکشان میگیرند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> پس از پیروزی جمهوری اسلامی در ایران، برگزاری مراسم عمرکشان از جانب حکومت، ممنوع اعلام شد. حکم ممنوعیت این مراسم از جانب [[سید روحالله خمینی|روحالله خمینی]]، رهبر وقت جمهوری اسلامی صادر شد و [[سید علیاکبر محتشمیپور|محتشمیپور]] - وزیر وقت کشور ایران - با برگزاری این مراسم به شدت برخورد کرد.<ref>{{پک/بن|جشت|ک=جامعهشناسی تشیع|ف=نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان}}</ref> در سال ۱۳۸۷ و در پی تذکر [[مجمع تقریب مذاهب]] به مسئولان، ورود افراد به این مقبره ممنوع اعلام شد و این بنا به «پایگاه نیروی انتظامی معاونت اجتماعی و ارشاد» تغییر کاربری داده شد.<ref>{{پک|آورزمانی|۱۳۹۸|ف=نگاهی به آرامگاه ابولولو|ک=هنر و تمدن شرق|ص=۵}}</ref> امروزه در ایران، این مراسم به صورت مخفیانه در خانهها برگزار میگردد.<ref>{{پک/بن|جشت|ک=جامعهشناسی تشیع|ف=نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان}}</ref> مخالفان برگزاری مراسم عمرکشان، به مسئله ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی پرداختهاند و این مراسم را مخالف سیاستهای وحدت محور شیعه و سنی میدانند.<ref>{{پک|مشکانی|صادقی|۱۳۹۰|ف=بازکاوی داستان رفع القلم|ک=معرفت}}</ref> | «عمرکشان»، «فرحةالزهرا»، «عیدالزهرا»، «روز رفع القلم» و «غدیر دوم» معروفترین عنوانها یاد شده برای مراسمی است که شیعیان در روز نهم ربیعالاول به جهت [[قتل عمر بن خطاب]] برگزار میکنند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> این آئین یکی از سنتهای مرسوم شیعیان [[امامیه]] است که پس از عصر صفوی مورد اهتمام قرار گرفت و به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه شیعی محسوب شد.<ref name=":0">{{پک|صادقی کاشانی|۱۳۹۱|ف=نهم ربیع|ک=مشرق موعود}}</ref> [[محمد آرانی کاشانی]] در توصیفی دقیق از مراسم عمرکشان کاشانیها به سال ۱۳۱۶ ه. ق، این [[عید]] را بیمانند توصیف میکند و از عروسکهایی به نشانه عمر یاد میکند که به دست کودکان بودهاست و از این عروسکها در آن مراسم به فروش میرسیدهاست. شعرخوانی، تصنیفگویی، آتشبازی و مشغول به عیش و نوش شدن در چند روز متوالی، از سنتهای این مراسم در کاشان یاد شدهاست. در این توصیف آمدهاست که سازنده هیکل بزرگی که به نشانه عمر در روز عمرکشان به آتش کشیده میشود، به عزایی ساختگی میرود و مردمان برای به درآوردن او از عزا، با استخوانها و فضولات حیوانات، به استقبال او میروند.<ref>{{پک|غفاری|۱۳۷۰|ک=ایراننامه|ف=درآمدی بر نمایشهای ایرانی}}</ref> [[افندی]] مطلبی را در کتاب ''[[ریاض العلماء و حیاض الفضلاء]]''، به نقل از کتاب ''[[نواقص الروافض]]'' [[میرزا مخدوم شریفی]]، گزارش میکند که بر اساس آن شیعیان کاشان، در روز بیست و ششم ذیالحجه، بر مزار ابولؤلؤ جمع میشوند و مراسم عمرکشان میگیرند.<ref>{{پک|نجفی|وکیلی|۱۳۸۹|ف=تاملی تاریخی در نهم ربیع|ک=تاریخ و فرهنگ}}</ref> پس از پیروزی جمهوری اسلامی در ایران، برگزاری مراسم عمرکشان از جانب حکومت، ممنوع اعلام شد. حکم ممنوعیت این مراسم از جانب [[سید روحالله خمینی|روحالله خمینی]]، رهبر وقت [[جمهوری اسلامی ایران]] صادر شد و [[سید علیاکبر محتشمیپور|محتشمیپور]] - وزیر وقت کشور ایران - با برگزاری این مراسم به شدت برخورد کرد.<ref>{{پک/بن|جشت|ک=جامعهشناسی تشیع|ف=نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان}}</ref> در سال ۱۳۸۷ و در پی تذکر [[مجمع تقریب مذاهب]] به مسئولان، ورود افراد به این مقبره ممنوع اعلام شد و این بنا به «پایگاه نیروی انتظامی معاونت اجتماعی و ارشاد» تغییر کاربری داده شد.<ref>{{پک|آورزمانی|۱۳۹۸|ف=نگاهی به آرامگاه ابولولو|ک=هنر و تمدن شرق|ص=۵}}</ref> امروزه در ایران، این مراسم به صورت مخفیانه در خانهها برگزار میگردد.<ref>{{پک/بن|جشت|ک=جامعهشناسی تشیع|ف=نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان}}</ref> مخالفان برگزاری مراسم عمرکشان، به مسئله ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی پرداختهاند و این مراسم را مخالف سیاستهای [[وحدت میان شیعه و سنی|وحدت محور شیعه و سنی]] میدانند.<ref>{{پک|مشکانی|صادقی|۱۳۹۰|ف=بازکاوی داستان رفع القلم|ک=معرفت}}</ref> | ||
=== آرامگاه === | === آرامگاه === | ||
خط ۷۹: | خط ۷۹: | ||
از زندگانی او اطلاعات چندانی در منابع پوشش داده نشدهاست و منابع متاخر نیز تنها به آنچه در منابع متقدم گزارش شدهاست بسنده کرده و اطلاعات جدیدی دربارهٔ زندگی او ندادهاند.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> | از زندگانی او اطلاعات چندانی در منابع پوشش داده نشدهاست و منابع متاخر نیز تنها به آنچه در منابع متقدم گزارش شدهاست بسنده کرده و اطلاعات جدیدی دربارهٔ زندگی او ندادهاند.<ref>{{پک|اشکوری|۱۳۸۸|ک=دانشنامه بزرگ اسلامی|ف=ابولولو}}</ref> | ||
== یادداشتها == | == برای مطالعهٔ بیشتر == | ||
{{آغاز پانویس|۲}} | |||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = جعفری | نام = حسینمحمد | عنوان = تشیع در مسیر تاریخ | ناشر = دفتر نشر فرهنگ اسلامی | سال = ۱۳۷۲ | مکان = تهران}} | |||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = سبحانی | نام = جعفر | عنوان = فروغ ابدیت | ناشر = بوستان کتاب | سال = ۱۳۸۵ | مکان = قم|پیوند=http://lib.eshia.ir/11247/1/5}} | |||
{{چپچین}} | |||
* {{یادکرد دانشنامه | نام خانوادگی = Donzel | نام = E. Van | دانشنامه = Islamic Desk Reference: compiled from the Encyclopaedia of Islam | مقاله = | ویرایش = | سال =1994 | ناشر = [[انتشارات بریل|E. J. Brill]] | جلد = 7 | عنوان جلد = | مکان = | شابک = 978-90-04-09738-4| صفحه = | زبان = en}} | |||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Esposito | نام = .John L | عنوان = What everyone needs to know about Islam | جلد = | سال = 2002 | ناشر = Oxford University Press US | مکان = | شابک = 978-0-19-515713-0 | زبان = en}} | |||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =Grewal|نام=J. S|عنوان=Project of History of Indian Science|سال=2006|ناشر=Oxford University Press|مکان=Oxford|شابک=|زبان=en}} | |||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Lewis | نام = Bernard | عنوان = The Arabs in History | جلد = | سال = 1993 | ناشر = Oxford University Press | مکان = | شابک = 0-19-280310-7 | زبان = en}} | |||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Watt | نام = William Montgomery | عنوان = Muhammad at Medina | جلد = | سال =1956 | ناشر = Oxford University Press | مکان = | شابک = 0-19-577307-1 | زبان = en}} | |||
{{پایان چپچین}} | |||
{{پایان پانویس}} | |||
== پانویس == | |||
=== یادداشتها === | |||
{{پانویس|گروه=یادداشت|اندازه=کوچک|۲}} | {{پانویس|گروه=یادداشت|اندازه=کوچک|۲}} | ||
== | === ارجاعات === | ||
{{پانویس|۳|اندازه=ریز}} | {{پانویس|۳|اندازه=ریز}} | ||
== منابع == | === منابع === | ||
{{آغاز پانویس|35em}} | {{آغاز پانویس|35em}} | ||
'''فارسی و عربی''' | '''فارسی و عربی''' | ||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=آورزمانی|نام۱=فریدون|تاریخ=۱۳۹۸|عنوان=نگاهی به آرامگاه پیروز ملقب به (ابولؤلؤ) در گذشته و حال|پیوند=http://ensani.ir/file/download/article/1579942136-10206-25-1.pdf|ژورنال=هنر و تمدن شرق|دوره=|شماره=۲۵|صفحات=}} | * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=آورزمانی|نام۱=فریدون|تاریخ=۱۳۹۸|عنوان=نگاهی به آرامگاه پیروز ملقب به (ابولؤلؤ) در گذشته و حال|پیوند=http://ensani.ir/file/download/article/1579942136-10206-25-1.pdf|ژورنال=هنر و تمدن شرق|دوره=|شماره=۲۵|صفحات=}} | ||
* {{یادکرد دانشنامه|نام خانوادگی=اختری|نام=عباسعلی|پیوند نویسنده=|ویراستار=|مقاله=ابولولو|دانشنامه=[[دایرةالمعارف جامع اسلامی]]|عنوان جلد=دایرةالمعارف جامع اسلامی|سال=۱۳۹۰|ناشر=آرایه|مکان=تهران}} | |||
* {{یادکرد دانشنامه|نام خانوادگی=اشکوری|نام=حسن|پیوند نویسنده=|ویراستار=|مقاله=ابولولو|دانشنامه=[[دانشنامه بزرگ اسلامی]]|عنوان جلد=دانشنامه بزرگ اسلامی|سال=۱۳۸۸|ناشر=[[مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی]]|مکان=تهران|پیوند مدخل=https://lib.eshia.ir/23022/6/2516/ابولولو}} | * {{یادکرد دانشنامه|نام خانوادگی=اشکوری|نام=حسن|پیوند نویسنده=|ویراستار=|مقاله=ابولولو|دانشنامه=[[دانشنامه بزرگ اسلامی]]|عنوان جلد=دانشنامه بزرگ اسلامی|سال=۱۳۸۸|ناشر=[[مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی]]|مکان=تهران|پیوند مدخل=https://lib.eshia.ir/23022/6/2516/ابولولو}} | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=اقبال آشتیانی|نام=عباس|عنوان=تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه|سال=۱۳۸۶|مکان=تهران|ناشر=دبیر|شابک=۹۷۸-۹۶۴-۲۶۲۱-۳۳-۰|پیوند نویسنده=عباس اقبال آشتیانی|پیوند=http://iran-paper.ir/Book/tarikhe%20iran.pdf}} | * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=اقبال آشتیانی|نام=عباس|عنوان=تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه|سال=۱۳۸۶|مکان=تهران|ناشر=دبیر|شابک=۹۷۸-۹۶۴-۲۶۲۱-۳۳-۰|پیوند نویسنده=عباس اقبال آشتیانی|پیوند=http://iran-paper.ir/Book/tarikhe%20iran.pdf}} | ||
خط ۱۱۶: | خط ۱۳۲: | ||
* {{Citation|title=East Rome, Sasanian Persia And the End of Antiquity: Historiographical And Historical Studies|last=Howard-Johnston|first=James|authorlink=James Howard-Johnston|year=2006|publisher=Ashgate Publishing|isbn=0-86078-992-6|url=http://books.google.com/books?id=1U4rUaLdYnQC|postscript=.}} | * {{Citation|title=East Rome, Sasanian Persia And the End of Antiquity: Historiographical And Historical Studies|last=Howard-Johnston|first=James|authorlink=James Howard-Johnston|year=2006|publisher=Ashgate Publishing|isbn=0-86078-992-6|url=http://books.google.com/books?id=1U4rUaLdYnQC|postscript=.}} | ||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Holt | نام = P. M | نام خانوادگی۲ = Lambton | نام۲ = .Ann K. S | نام خانوادگی۳ = Lewis | نام۳ = Bernard | عنوان = The Cambridge History of Islam | جلد = | سال = 1977 | ناشر = Cambridge University Press | مکان = | شابک = 978-0-521-29135-4 | زبان = en}} | * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Holt | نام = P. M | نام خانوادگی۲ = Lambton | نام۲ = .Ann K. S | نام خانوادگی۳ = Lewis | نام۳ = Bernard | عنوان = The Cambridge History of Islam | جلد = | سال = 1977 | ناشر = Cambridge University Press | مکان = | شابک = 978-0-521-29135-4 | زبان = en}} | ||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=Johnson|نام۱=Rosemary Stanfield|تاریخ=1994|عنوان=Sunni Survival in Safavid Iran: Anti-Sunni Activities during the Reign of Tahmasp I|پیوند=https://www.jstor.org/stable/4310889|ژورنال=JOURNAL ARTICLE|صفحات=123-133}} | |||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Lapidus | نام = Ira | عنوان = A History of Islamic Societies | جلد = | سال = 2002 | ناشر = Cambridge University Press | مکان = |ویرایش = 2nd | شابک = 978-0-521-77933-3 | زبان = en}} | * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = Lapidus | نام = Ira | عنوان = A History of Islamic Societies | جلد = | سال = 2002 | ناشر = Cambridge University Press | مکان = |ویرایش = 2nd | شابک = 978-0-521-77933-3 | زبان = en}} | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱=Lewis|نام۱=Bernard|عنوان=The Jews of Islam: Updated Edition|سال=۲۰۱۵|ناشر=Princeton University Press|شابک=9780691160870|زبان=en|مکان=New Jersey}} | * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱=Lewis|نام۱=Bernard|عنوان=The Jews of Islam: Updated Edition|سال=۲۰۱۵|ناشر=Princeton University Press|شابک=9780691160870|زبان=en|مکان=New Jersey}} | ||
خط ۱۲۶: | خط ۱۴۳: | ||
{{پایان پانویس}} | {{پایان پانویس}} | ||
{{درجهبندی|نیازمند پیوند=خیر|نیازمند رده=خیر|نیازمند جعبه اطلاعات=خیر|نیازمند تصویر=خیر|نیازمند استانداردسازی=خیر|نیازمند ویراستاری=خیر|مقابله نشده با دانشنامهها=خیر|تاریخ خوبیدگی=|تاریخ برگزیدگی=|توضیحات=}} | {{درجهبندی|نیازمند پیوند=خیر|نیازمند رده=خیر|نیازمند جعبه اطلاعات=خیر|نیازمند تصویر=خیر|نیازمند استانداردسازی=خیر|نیازمند ویراستاری=خیر|مقابله نشده با دانشنامهها=خیر|تاریخ خوبیدگی=|تاریخ برگزیدگی=|توضیحات=}} | ||
{{عمر بن خطاب}} | |||
[[رده:آدمکشان خودکشیکرده]] | [[رده:آدمکشان خودکشیکرده]] | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۶۳: | ||
[[رده:مردهای خودکشیکرده]] | [[رده:مردهای خودکشیکرده]] | ||
[[رده:مناقشههای مربوط به اسلام]] | [[رده:مناقشههای مربوط به اسلام]] | ||
[[رده:اسیران جنگی اهل ایران]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۱۷
پیروز نهاوندی | |
---|---|
متولد | ایران، نهاوند (یا کاشان) |
ناپدیدشدن | ۶۴۴ میلادی مدینه |
وفات | مدینه (یا کاشان-قم) |
مدفن | مدینه یا کاشان ۳۳°۵۸′۱۱٫۰″ شمالی ۵۱°۲۴′۵۹٫۵″ شرقی / ۳۳٫۹۶۹۷۲۲°شمالی ۵۱٫۴۱۶۵۲۸°شرقی |
ملیت | ایرانی |
دیگر نامها | پیروز |
حرفه | آهنگری، آسیابسازی، نقاشی |
دوران | صدر اسلام |
کارفرما | مغیرة بن شعبه |
شناختهشده برای | ترور عمر بن خطاب |
عنوان | ابولولو، باباشجاعالدین، نصرانی، مجوسی |
دین | مزدیسنا (اسلام یا مسیحیت) |
فرزندان | لؤلؤ |
فیروز (پیروز) نهاوندی (د ۲۳ ه.ق - ۶۴۴ م) که بیشتر با کنیه ابولؤلؤ و همینطور به لقب باباشجاعالدین شناخته میشود، یکی از شخصیتهای تاریخی در صدر اسلام است که به سبب ترور عمر بن خطاب به شهرت رسیدهاست. منابع او را بردهای ایرانیتبار گزارش کردهاند که در شیوه اسارتش به دست سربازان عرب، اختلافهایی گزارش شدهاست. از زندگانی او اطلاعات چندانی در دست نیست. فیروز مورد ستایش اهل تشیع و نکوهش اهل سنت است.
با اینکه ورود غیر عرب به مدینه ممنوع بود، وی به صورت استثنایی اجازه ورود به این شهر را داشت. منابع اسلامی او را برده مغیرة بن شعبه گزارش کردهاند که پس از تهدیدی علیه عمر بن خطاب، در سال ۶۴۴ میلادی مصادف با ۲۳ ه. ق، در مسجدالنبی، عمر بن خطاب را با ضربات خنجر ترور کرد و گریخت. بنابر گزارشی، او پس از فرار از مسجد و بعد از زخمی کردن جمعی از دنبالکنندگانش، در نهایت دستگیر شد یا به نقلی قبل از دستگیری، خودکشی کرد. گزارشهایی از فرار و گریختن او به قم یا کاشان نقل شدهاست. گزارشهایی ادعا کردهاند که فیروز قبل از گریختن به سمت ایران، با علی بن ابیطالب دیداری داشتهاست. پس از قتل عمر، عبیدالله پسر عمر به انتقام از فیروز برآمد و علاوه بر فرزند و همسر فیروز، دو فرد دیگر را نیز به جرم همکاری با او به قتل رسانید.
علاوه بر مسئله چگونگی و علت ترور عمر بن خطاب و فرار یا دستگیری او، منابع در دین و مذهب او نیز دچار اختلافند. برخی او را مسیحی و گروهی او را زرتشتی میدانند و به باور جمعی او مسلمان بودهاست. در منابع شیعه، به شیعه خالص بودن او تأکید شدهاست. به باور برخی منابع متقدم، آرامگاه او در شهر کاشان واقع است که سالیانی است در مراسم عمرکشان، مورد توجه و اهتمام شیعیان کاشان قرار دارد.
زمینه تاریخی
پس از درگذشت محمد در سال ده هجری قمری، گروهی از صحابه در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا جانشین محمد را تعیین نمایند.[۱][۲] عمر بن خطاب، ابوبکر را به عنوان جانشین در سقیفه نامزد کرد و بقیه حمایت خود را افزودند و ابوبکر به عنوان اولین خلیفه مسلمین انتخاب شد.[۳][۴][۵] در میان مهاجران عدهای نیز به رهبری علی و شامل زبیر، طلحه، عباس بن عبدالمطلب، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر غفاری و عمار یاسر، علی را وارث مشروع محمد میدانستند.[۶] این انتخاب باعث اختلاف بین هواداران ابوبکر و طرفداران علی شد. طرفداران علی قائل بودند که علی توسط شخص محمد به جانشینی منصوب شدهاست و بنابراین مقام خلافت باید از آن وی باشد.[۷][۸] در سال ۱۳ ه. ق، ابوبکر از دنیا رفت و طی نامهای، عمر را جانشین خود اعلام کرد. به این ترتیب دوران خلافت عمر آغاز شد.[۹]
درگیری ۲۵ ساله ایران و روم که از ۶۰۲ تا ۶۲۸ به طول انجامید، زمینهساز پیدایش خلافت اسلامی به عنوان یک امپراتوری جدید شد. این جنگ نظم سیاسی را که طی سه سده بر این منطقه حاکم بود، فروریخت و خلأ قدرتی را پدیدآورد، که در پی آن سپاهیان مسلمان عرب آن دو امپراتوری را شکست دادند و امپراتوری نوپدید خلافت را بنا نهادند.[۱۰] طی این جنگ، نخست خسروپرویز سرزمینهای شام و مصر را تصرف کرد، ولی در پایان، ضدحمله هراکلیوس منجر به شکست و عقبنشینی ساسانیان شد. در پی آن، خسروپرویز به قتل رسید و دورهای چندساله از هرج و مرج سیاسی دربار ساسانیان را فراگرفت. نهایتاً، یزدگرد سوم بر تخت نشست. هرچند، ارتش شاهنشاهی ساسانی، در جنگ آسیب چندانی ندیده بود و همچنین موانع طبیعی شامل رودخانههای فرات و دجله و نیز کوههای زاگرس از سرزمین ایران در برابر مهاجمان دفاع میکرد، اما، شاهنشاهی ساسانی که به علت اختلافات سیاسی داخلی ضعیف شدهبود، امکان مقاومت در برابر سپاه مصمم و تازه تأسیس مسلمانان را نداشت.[۱۱] به نوشته هاوارد و جانسون ساسانیان به علت زوال اقتصادی، مالیاتهای سنگین برای تأمین مالی لشگرکشیهای خسروپرویز و قدرتگیری شاهان محلی در برابر پادشاه بیشتر تضعیف شدند.[۱۲] از سال ۶۳۳ میلادی (مصادف با ۱۱ هجری قمری) در زمان خلافت ابوبکر، حملاتی به شاهنشاهی ساسانی شروع شد که در زمان عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، شد. این حملات همچنین باعث افزودن ایران به قلمرو خلافت اسلامی گردید. فتح ایران، سرآغاز فرایند تدریجی گرویدن ایرانیان به اسلام بود که چند قرن طول کشید.[۱۳][۱۴] در پی این حملات، اسیران ایرانی زیادی از سرزمینهای مختلفی همچون عراق، سوریه و عربستان و حتی شمال آفریقا سر درآوردند.[۱۵]
نام و تبار
دانشنامه ایرانیکا، او را برده ایرانی به نام ابولؤلؤ گزارش کردهاست. به گزارش ایرانیکا، منابع در ایرانی بودنش اتفاق نظر دارند و او را اهل نهاوند ایران دانستهاند.[۱۶] بیشتر منابع نام او را «فیروز» گزارش کردهاند[۱۷][۱۸][۱۹] با این حال مادلونگ نام کامل او را «ابولؤلؤ فیروز» عنوان کردهاست.[۲۰] «فیروز نصرانی» از دیگر نامهای گزارش شده برای اوست.[۲۱] نام او به احتمال زیاد به زبان پارسی میانه «پیروز» بودهاست که در منابع موجود به صورت تعریب شده «فیروز» درآمدهاست.[۲۲][۲۳] با این حال، او به کنیه خود «ابولؤلؤ» (به فارسی: پدر مروارید) شناخته و معروف شدهاست.[۲۴][۲۵][۲۶] یکی از رسوم اعراب، نامگذاری بردگان به نامهای سنگهای زینتی و اجناس نفیس همچون یاقوت، الماس، زبرجد عنوان شدهاست.[۲۷] از قرن شانزده و هفدهم به بعد، از او با لقب «باباشجاعالدین» در منابع یاد شدهاست.[۲۸][۲۹]
در خصوص اصل و نسبش، نیز گزارشهای متناقضی عنوان شدهاند. ابن شادی در مجمل التواریخ و القصص، به نقل از مأخذی قدیمیتر، مدعیاست که ابولؤلؤ از مردمان فین کاشان بودهاست.[۳۰] ابن سعد در طبقات، مسعودی در مروج الذهب و طبری در تاریخش به نهاوندی بودن او تصریح کردهاند. دیدگاه دیگری را نیز بلعمی در تاریخنامه طبری گزارش میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ، حبشی بودهاست.[۳۱] در گزارش دیگری در مجمل التواریخ، او از اهالی دهی به نام شهرآبادجرد در همدان گزارش شدهاست.[۳۲]
سرگذشت
از زندگانی ابولؤلؤ اطلاع چندانی در دست نیست و شهرت او تنها به سبب قتل عمر بن خطاب است.[۳۳] از اطلاعات زندگانی او پیش از ترور عمر بن خطاب در منابع، تصریح به دانش و مهارتهای او در زمینههای آهنگری، نقاشی، نجاری و آسیابسازی است.[۳۴]
جنگ و اسارت
به گزارش دایرة المعارف بزرگ اسلامی و به نقل از ابنسعد، ابولؤلؤ از اهالی نهاوند بود که به دست اعراب در یکی از جنگها به اسارت درآمد.[۳۵] در اینکه ابولؤلؤ در کدام جنگ به اسارت درآمدهاست، تصریحی وجود ندارد ولی جنگ نهاوند محتملتر عنوان شدهاست.[۳۶] برخی منابع نام جنگی که او در ان اسیر شد را جنگ جلولاء گزارش کردهاند.[۳۷] سیف بن عمیره نیز روایتی را گزارش میکند که ابولؤلؤ در جنگ بین اعراب و روم، به اسارت مسلمانان درآمد.[۳۸] کیانی در تاریخ نهاوند آوردهاست که نوشتههایی به خط پهلوی متصل بر روی سنگهای مکعبی شکل بزرگ در حوالی کنگاور کشف شدهاست که بر روی آنها کلمه «پیروز» وجود دارد. این کتیبهها مربوط به اواخر دوره ساسانی است و نشاندهنده حضور پیروز نهاوندی در اطراف نهاوند است و تأییدی بر اسارت او در جنگ ایران و اعراب میباشد.[۳۹] قنوات معتقد است که او به همراه همسر و کودک خردسالش اسیر اعراب شدهاست.[۴۰] او پس از اسارت، به بردگی مغیرة بن شعبه — والی وقت بصره یا کوفه — درآمد.[۴۱][۴۲][۴۳] به گزارش ارل پلا در آن روزگاران، عمر بن خطاب ورود عجمها را به مدینه منع کرده بود با این حال به مغیره اجازه داده بود تا ابولؤلؤ را به جهت هنر و مهارتهایش در آهنگری به مدینه بیاورد.[۴۴] در این خصوص طبری و ابنسعد و دیگران گزارش کردهاند که مغیره به عمر بن خطاب نامهای نوشت و درخواست کرد تا اجازه دهد برده ایرانیاش به مدینه وارد شود تا مردم بتوانند از او هنرهایی همچون نقاشی، نجاری و آهنگری بیاموزند یا بهره ببرند. عمر نیز با درخواست مغیره موافقت کرد.[۴۵] طبا این وجود از حضور هرمزان به عنوان یکی از اسیران ایرانی در مدینه نیز گزارشهایی در منابع وجود دارد.[۴۶] طبری در تاریخ الامم و ابن اثیر در الکامل گزارشی دیگر از ابولؤلؤ نقل میکنند که بر اساس آن، هنگامی که اسیران جنگ نهاوند را به مدینه وارد میکردند؛ ابولؤلؤ دست بر سر کودکان اسیر میکشید و میگفت: «عمر جگرم را خورد».[۴۷]
ترور عمر بن خطاب
ایرانیکا گزارش میکند که ترور عمر بن خطاب در روز چهارشنبه مصادف با ۲۳ نوامبر ۶۴۴ میلادی اتفاق افتادهاست.[۴۸] به گزارش احمد بن حنبل در مسندش، کسانی به عمر در خصوص نقشههای ترور او تذکرهایی داده بودند.[۴۹] بیشتر مورخان شیعه و سنی، تاریخ ترور و مرگ عمر بن خطاب را بیست و ششم تا بیست و نهم ذیالحجه گزارش کردهاند. از این میان میتوان به ابن سعد، یعقوبی، خلیفه بن خیاط، مسعودی، طبری، ابن اعثم و بلاذری اشاره کرد. ابن ادریس حلی از دانشمندان قرن ششم ه. ق، معتقد است که تاریخ مورد اجماع مورخان در خصوص مرگ عمر بن خطاب، تاریخ بیست و ششم ذیالحجه است. او نظری که تاریخ مرگ عمر را نهم ربیع عنوان میکند، اشتباه میداند.[۵۰][۵۱] ابن ادریس حلی نیز نظر برخی مبنی بر وقوع قتل عمر در نهم ربیعالاول را خطا میانگارد و تاریخ دقیق قتل عمر را بیست و نهم ذیالحجه میداند.[۵۲] با این وجود و به گزارش صادقی کاشانی، سخن از مرگ عمر بن خطاب در روز نهم ربیعالاول، از قرن ششم ه.ق در منابع وجود داشتهاست. این دیدگاه در دوران صفویه به شهرت رسید. عبدالجلیل رازی قزوینی در کتاب النقض، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را روز نهم ربیعالاول گزارش میکند.[۵۳] افندی در تحفه فیروزیه به تحریف اهل سنت در خصوص تغییر تاریخ مرگ عمر بن خطاب از نهم ربیعالاول به بیست ششم ذیالحجه، مطالبی را مطرح میکند.[۵۴] به گزارش منابع اسلامی، ابولولو با شمشیری که دو لبه داشته است، عمر بن خطاب را در مسجد مورد ترور قرار داد و از محل گریخت. تعداد زخمهای وارده به خلیفه را 6 ضربه و محل اصابت را در شکم خلیفه دانستهاند. مهلکترین ضربهها، ضربهای بوده است که زیر ناف عمر وارد شده و منجر به مرگ خلیف شد.[۵۵]
در خصوص انگیزه ابولؤلؤ برای به قتل رساندن عمر بن خطاب، اتفاق نظری وجود ندارد. به گزارش مسعودی، انگیزه او به جهت کینهای بود که بر اثر بی اعتنایی خلیفه بر وضع خراج مولایش مغیره بن شعبه بر او صورت گرفتهبود. بر این اساس، وقتی خراجی سنگین بر ابولؤلؤ از جانب مغیره وضع شد، ابولؤلؤ به عمر شکایت کرد و پس از بیاعتنایی عمر نسبت به درخواست ابولؤلؤ، کینهای در دل ابولؤلؤ شکل گرفت که به این قتل انجامید.[۵۶][۵۷] در دانشنامه ایرانیکا، این احتمال که او با ارباب سابقش توطئه قتل عمر بن خطاب را طراحی کرده بود یا آنکه او عامل دست چند تن از صحابه در اجرای قتل عمر بن خطاب بودهاست، مطرح شدهاست.[۵۸][۵۹] همچنین کینه ابولؤلؤ از فتح ایران به دست عمر، به عنوان یکی از انگیزههای این ترور عنوان شدهاست.[۶۰][۶۱] افندی بر این باور است که کشتن عمر به جهت ظلمهای او بر اهل بیت پیامبر صورت گرفتهاست.[۶۲] علاوه بر انگیزه ترور، شرایط و نوع ترور عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ نیز محل اختلاف منابع بودهاست. بنابر یکی از این گزارشها، ابولؤلؤ که خنجری دو لبه در زیر عبایش پنهان کردهبود، در گوشهای از مسجد النبی خمیده بود تا آنکه عمر به قصد نماز صبح وارد بر مسجد شد، او به ناگاه از جا پرید و با سه یا شش ضربه خنجر که یکی از آنها به زیر ناف او اصابت کرد، عمر را مجروح کرد و گریخت. عمر نیز بر اثر ضربه آخر که به زیر شکمش خورده بود کشته شد. بر اساس گزارشی دیگر، در نماز جماعت، ابولؤلؤ که در پشت سر عمر و از نمازگزاران بود، در حالی که عمر در حال نماز خواندن بود به او حمله کرد.[۶۳] منابع در اینکه عمر در مسجد النبی کشته شد یا آنکه چند روزی را در بستر بیماری افتاد، دچار اختلافند. گروهی او را تا سه روز بعد از اصابت ضربه، زنده گزارش کردهاند. ایرانیکا زنده بودن سه روزه عمر را محتملتر میداند.[۶۴]
پس از ترور
بنابر گزارش ایرانیکا، ابولؤلؤ در هنگام فرار از مسجد النبی، توانست دهها تن دیگر را با چاقو مضروب سازد که شش یا هفت نفر از آنان کشته شدند.[۶۵] آوردهاند که در تعقیب و گریزش، یک، شش، یا به قولی ۹ نفر کشته و شش نفر نیز زحمی شدند.[۶۶] براساس یک روایت، ابولؤلؤ پس از ترور، اسیر و کشته شد.[۶۷] بر اساس روایتی که ابن سعد، ابن شبه و طبری گزارش کردهاند، ابولؤلؤ پس از فرار و پیش از اسارت، خودکشی کرد.[۶۸] پس از قتل عمر، عبدالرحمن بن عوف و به نقلی عبدالرحمن بن ابیبکر، مدعی شد که قتل عمر، توطئه مشترک ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای هرمزان و جفینه بودهاست. پس از آن، عبیدالله بن عمر به خونخواهی پدر، هرمزان و جفیفه و کودک خردسال ابولؤلؤ را به قتل رسانید که این قتلها بعدها به جهت بیاعتنایی عثمان به آنها، به یک چالش کلامی منجر گردید.[۶۹][۷۰] کسانی که به خونخواهی عمر توسط عبیدالله بن عمبر کشته شدند، عبارتند از: «همسر و دختر خردسال ابولؤلؤ، جفینه از اهالی حیره و دو فرزند او و هرمزان فرماندار سابق خوزستان».[۷۱] در دادگاهی که عثمان بن عفان آن را تدارک دید، عبدالله بن عمر به جرم قتل مورد بازخواست قرار گرفت اما با مشورت عمروعاص به این نتیجه رسید که برای ممانعت از درگیریهای داخلی بیشتر، وی را با پرداخت دیه آزاد کند.[۷۲] آورزمانی گزارش میکند که پس از مرگ عمر، شخصیت ابولؤلؤ به عنوان یک موجود افسانهای در فرهنگ برخی سرزمینهای اسلامی قرار گرفت. به این ترتیب زنان عرب برای ترساندن فرزندانشان، از آمدن موجودی ترسناک به نام «ابولؤلؤ» خبر میدادند یا در سرزمینهای غربی ایران، از موجودی افسانهای به نام «لولو» برای ترساندن بچهها استفاده میکردند.[۷۳]
عمادالدین طبری در کامل بهایی گزارشی را نقل میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ پس از قتل عمر، موفق به فرار شد و خود را به خانه علی بن ابیطالب رساند. علی نیز او را پناه داد و تدارک رهایی او از عمّال حکومتی را فراهم کرد. در این نقل، ابولؤلؤ به قم فرستاده شد تا از خطر دستگیری در امان باشد. کامل بهایی پس از نقل این داستان، آن را با عبارت «این روایت صحتی ندارد» تضعیف میکند. کمی بعد و در قرنهای اخیر، در برخی از جزئیات ماجرا تغییراتی صورت گرفته و شهر قم به کاشان مبدل شدهاست و در باقی آثار شیعه گزارش شدهاست. اولین بار در تاریخ حبیب السیر در سال ۹۳۰ ه. ق، مسئله فرار ابولؤلؤ از مدینه و رساندن خود به کاشان؛ به دیدگاه شیعه در این خصوص نسبت داده شدهاست و قول به کشته شدن ابولؤلؤ در مدینه، به اهل سنت منسوب شدهاست.[۷۴] افندی در گزارشی، پس از نقل داستان آمدن ابولؤلؤ به کاشان، به مسئله شیعه شدن اهالی کاشان به دست او رواج تشیع در منطقه میپردازد.[۷۵] در مجموع با گذشت زمان، در بین منابع در خصوص نام قاتل، مذهب او، زادگاه و سرانجامش اختلافهایی شکل گرفت.[۷۶]
مرگ
یکی از مسائلی که در تاریخ زندگانی ابولؤلؤ مورد اشاره منابع قرار گرفتهاست، مرگ اوست. بیشتر منابع تاریخی، مرگ او را به دست خودش و کمی بعد از ترور عمر بن خطاب دانستهاند. ابن سعد، ابن اثیر، مسعودی، ابن خلکان، عمادالدین طبری و ابن کثیر، گزارش میکنند که ابولؤلؤ هنگامی که از مسجد میگریخت شخصی به رویش پارچهای سنگین انداخت و او که مرگ خویش را حتمی میدید، اقدام به خودکشی کرد. با این وجود طبری در تاریخش، قتل ابولؤلؤ را به دست مردی تمیمی و یعقوبی قاتل او را، عبدالله بن عمر دانستهاست.[۷۷] آن دسته از منابعی که به فرار کردن ابولؤلؤ از مدینه باور پیدا کردهاند، مرگ او را بر اثر عارضه بخصوصی عنوان نکردهاند.[۷۸]
دین و مذهب
منابع در خصوص دین و مذهب او دچار اختلاف هستند. در این میان گروهی به زرتشتی بودن او معتقدند و برخی او را مسیحی میدانند و نامش را فیروز نصرانی گزارش کردهاند.[۷۹][۸۰][۸۱] از میان منابع کهنتر همچون ابن حبیب در الاسماء المغتالین و ابن شبه در تاریخ المدینه المنوره و همینطور مسعودی در تاریخش، مذهب او را مجوسی گزارش کردهاند. در مقابل طبری، گزارش را عنوان میکند که بر اساس آن، ابولؤلؤ ابتدا به اسارت رومیان درآمدهاست و پس از آن به اسارت اعراب درآمده که به همین جهت، مذهبش از جانب طبری، مسیحی عنوان شدهاست. در دایرة المعارف بزرگ اسلامی این گزارش طبری از سیف بن عمر، نه چندان قابل اعتماد توصیف شدهاست.[۸۲] کیانی معتقد است که اتهام مجوسی بودن از جانب مخالفان او و طرفداران خلیفه دور از انتظار نیست.[۸۳] بلعمی که او را حبشی میداند، مذهبش را ترسا عنوان کردهاست.[۸۴] با این وجود، مشکانی بر این باور است که اعلان مذهب و دین ابولؤلؤ توسط منابع، تحت تأثیر زادگاه و محل زندگی سابق او بودهاست. یکی دیگر از اقوال در مذهب ابولؤلؤ، مسلمان و حتی شیعه بودن اوست. در این جهت، محدث قمی در سفینة البحار، به استناد به دو روایت و یک نقل از افندی، مذهب ابولؤلؤ را تشیع عنوان کردهاست. این مدعا توسط مشکانی در کتاب «ابولؤلؤ از حقیقت تا توهم» به نقد و بررسی گذاشته شدهاست.[۸۵] عصیری نیز به نقل از صنعانی، دین ابولؤلؤ را اسلام گزارش میکند.[۸۶] در زیارتنامهای که در آرامگاه منسوب به او در کاشان نصب شدهاست، او به عنوان صحابه پیامبر اسلام، مسلمانی مجاهد و شیعه علی عنوان گرفتهاست.[۸۷][۸۸] کیانی نیز با تأکید بر مسلمان بودن او، ورود او به مسجد با وجود منع غیر مسلمانان از وارد شدن بر مسجد را گواهی بر این مدعا دانستهاست.[۸۹]
میراث
همسر و فرزندان
منابع اسلامی گزارش کردهاند که پس از مرگ عمر بن خطاب، فرزندش عبیدالله، کینه ایرانیان را به دل گرفت و در ابتدا، زن و دختر ابولؤلؤ را به قتل رسانید. او سوگند یاد کرد که هیچ ایرانی در مدینه را زنده نگذارد.[۹۰] منابع نام دخترش را به اعتبار لقب او، لولو به معنای مروارید عنوان کردهاند.[۹۱]
عمرکشان
«عمرکشان»، «فرحةالزهرا»، «عیدالزهرا»، «روز رفع القلم» و «غدیر دوم» معروفترین عنوانها یاد شده برای مراسمی است که شیعیان در روز نهم ربیعالاول به جهت قتل عمر بن خطاب برگزار میکنند.[۹۲] این آئین یکی از سنتهای مرسوم شیعیان امامیه است که پس از عصر صفوی مورد اهتمام قرار گرفت و به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه شیعی محسوب شد.[۹۳] محمد آرانی کاشانی در توصیفی دقیق از مراسم عمرکشان کاشانیها به سال ۱۳۱۶ ه. ق، این عید را بیمانند توصیف میکند و از عروسکهایی به نشانه عمر یاد میکند که به دست کودکان بودهاست و از این عروسکها در آن مراسم به فروش میرسیدهاست. شعرخوانی، تصنیفگویی، آتشبازی و مشغول به عیش و نوش شدن در چند روز متوالی، از سنتهای این مراسم در کاشان یاد شدهاست. در این توصیف آمدهاست که سازنده هیکل بزرگی که به نشانه عمر در روز عمرکشان به آتش کشیده میشود، به عزایی ساختگی میرود و مردمان برای به درآوردن او از عزا، با استخوانها و فضولات حیوانات، به استقبال او میروند.[۹۴] افندی مطلبی را در کتاب ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، به نقل از کتاب نواقص الروافض میرزا مخدوم شریفی، گزارش میکند که بر اساس آن شیعیان کاشان، در روز بیست و ششم ذیالحجه، بر مزار ابولؤلؤ جمع میشوند و مراسم عمرکشان میگیرند.[۹۵] پس از پیروزی جمهوری اسلامی در ایران، برگزاری مراسم عمرکشان از جانب حکومت، ممنوع اعلام شد. حکم ممنوعیت این مراسم از جانب روحالله خمینی، رهبر وقت جمهوری اسلامی ایران صادر شد و محتشمیپور - وزیر وقت کشور ایران - با برگزاری این مراسم به شدت برخورد کرد.[۹۶] در سال ۱۳۸۷ و در پی تذکر مجمع تقریب مذاهب به مسئولان، ورود افراد به این مقبره ممنوع اعلام شد و این بنا به «پایگاه نیروی انتظامی معاونت اجتماعی و ارشاد» تغییر کاربری داده شد.[۹۷] امروزه در ایران، این مراسم به صورت مخفیانه در خانهها برگزار میگردد.[۹۸] مخالفان برگزاری مراسم عمرکشان، به مسئله ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی پرداختهاند و این مراسم را مخالف سیاستهای وحدت محور شیعه و سنی میدانند.[۹۹]
آرامگاه
در منابع متأخر، آرامگاهی به ابولؤلؤ در شهر کاشان منسوب است.[۱۰۰] فریدون آورزمانی گزارش میکند که ابولؤلؤ در مدینه کشته و دفن شد؛ اما بعدها و پس از سلطه شیعه بر منطقه، طرفداران او، بقایای جسدش را به کاشان که یکی از مراکز شیعه بشمار میآمد منتقل کردند و در آنجا برایش آرامگاهی ساختند.[یادداشت ۱][۱۰۱] قنوات نیز شبیه به این ادعا را گزارش میکند؛ او مینویسد: «روایتی دیگر - که نگارنده به صورت شفاهی شنیدهاست - بعد از به خلافت رسیدن امام علی (ع)، کاشانیها کسانی را به مدینه فرستادند و از آن حضرت خواستند جنازه ابولؤلؤ را به کاشان بفرستد و آن حضرت چنین کردند.» نقات تأکید میکند که این گزارش به هیچ منبع معتبری مستند نیست.[۱۰۲]
در تاریخچه این بنا آوردهاند که سنگی بر روی این مقبره وجود داشت که بر روی آن نوشته شده بود: «هذا قبر عبد من عبادالله الصالحین حشره الله مع من کان یتولاه بتاریخ ۷۷۷». با این وجود، مقبره مربوط به قرن هشتم ه.ق است و بنابر کتیبه نصب شده بر این بارگاه، متعلق به دوره ایلخانی-صفوی است. این احتمال که این مقبره یکی از صوفیان باشد نیز مطرح شدهاست. این بنا مرکب از صحن، ایوان، رواق و گنبدی هرمی شکل به صورت دوازدهضلعی است. این گنبد با کاشی فیروزهای تزئین شدهاست. گچبری درب ورودی این بقعه، به سال ۱۲۱۰ ه.ق به دست حسینقلیخان برادر فتحعلی شاه قاجار صورت گرفتهاست. علاوه بر مقبره منسوب به ابولؤلؤ در کاشان، یک مقبره دیگر در تربت حیدریه نیز به او منسوب است.[۱۰۳] آخرین بازسازی این بنا، مرمت گنبد توسط سازمان میراث فرهنگی در سال ۱۳۵۴ ه.ش بودهاست و پس از آن با شماره ثبتی ۱۰۹۱ در فهرست آثار تاریخی ایران ثبت گردید. آورزمانی از سنگی بر روی مقبره گزارش میکند که مربوط به دوره صفوی و سلطنت شاه طهماسب اول بودهاست. سال ساخت سنگ بر روی آن، سال ۹۳۰ ه.ق حک شده و صاحب مقبره، پهلوان شجاعالدین عنوان شدهاست. این سنگ بعدها به سرقت رفتهاست.[۱۰۴]
منبعشناسی
از زندگانی او اطلاعات چندانی در منابع پوشش داده نشدهاست و منابع متاخر نیز تنها به آنچه در منابع متقدم گزارش شدهاست بسنده کرده و اطلاعات جدیدی دربارهٔ زندگی او ندادهاند.[۱۰۵]
برای مطالعهٔ بیشتر
- جعفری، حسینمحمد (۱۳۷۲). تشیع در مسیر تاریخ. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- سبحانی، جعفر (۱۳۸۵). فروغ ابدیت. قم: بوستان کتاب.
- Donzel, E. Van (1994). Islamic Desk Reference: compiled from the Encyclopaedia of Islam (به انگلیسی). Vol. 7. E. J. Brill.
{{cite encyclopedia}}
: Missing or empty|title=
(help) - Esposito, .John L (2002). What everyone needs to know about Islam (به انگلیسی). Oxford University Press US.
- Grewal, J. S (2006). Project of History of Indian Science (به انگلیسی). Oxford: Oxford University Press.
- Lewis, Bernard (1993). The Arabs in History (به انگلیسی). Oxford University Press.
- Watt, William Montgomery (1956). Muhammad at Medina (به انگلیسی). Oxford University Press.
پانویس
یادداشتها
- ↑ انتقال اجساد در دوران سلطه شیعه بر منطقه، امری عادی قلمداد میشدهاست به طوری که حتی اولجایتو، حاکم شیعه ایران، قصد کرد تا اجساد امامان شیعه را نیز به ایران منتقل کند و برای این اقدام، گنبد سلطانیه را بنا نهاد، اما با مخالفت عالمان دینی مواجه شد. (رک: آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۸.)
ارجاعات
- ↑ Poonawala and Kohlberg, “ʿAlī b. Abī Ṭāleb”, Iranica.
- ↑ بلوکباشی و حاجمنوچهری، «فاطمه»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ Holt, Lambton and Lewis, Cambridge History of Islam, 57.
- ↑ Madelung, Succession to Muhammad, 26–27, 30–43 and 356–60.
- ↑ Lapidus, A History of Islamic Societies, 32.
- ↑ Poonawala and Kohlberg, “ʿAlī b. Abī Ṭāleb”, Iranica.
- ↑ Holt, Lambton and Lewis, Cambridge History of Islam, 57.
- ↑ Madelung, Succession to Muhammad, 26–27, 30–43 and 356–60.
- ↑ عالمزاده، «ابوبکر»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ Robinson, The New Cambridge History of Islam, 73.
- ↑ Robinson, The New Cambridge History of Islam, 111-113.
- ↑ (Howard-Johnston 2006، صص. 291)
- ↑ Lewis, The Jews of Islam, 15–16.
- ↑ Daryaee, Sasanian Iran, 100–101.
- ↑ Morony, “ARAB ii. Arab conquest of Iran”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ Madelung, The Succession to Muhammad, 75.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ Chkeidze, “Linguistic Contacts with Iranian Languages”, Encyclopaedia Iranica.
- ↑ Rezakhani, ReOrienting the Sasanians, 78.
- ↑ El-Hibri, Parable and Politics in Early Islamic History, 107–114.
- ↑ Levi Della Vida and Bonner, “Umar”, Encyclopaedia of Islam, 107–114.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ هیئت تحریریه، «هشتصدمین سال»، تحقیقات جغرافیایی.
- ↑ Johnson, Sunni Survival in Safavid Iran, 127.
- ↑ Calmard, Safavid Persia, 161.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۱۰–۱۱.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۴.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۴.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۵.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ کیانی، کهندیار گیان، ۱۴۰–۱۴۱.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۵.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ ایران، ۳۹.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۵.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ صادقی کاشانی، «نهم ربیع»، مشرق موعود.
- ↑ خوشصورت موفق و فرمانیان، «بررسی و نقد مراسم نهم ربیع»، پژوهشنامه مذاهب اسلامی.
- ↑ نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
- ↑ صادقی کاشانی، «نهم ربیع»، مشرق موعود.
- ↑ نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ کیانی، کهندیار گیان، ۱۴۱.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۴.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۶.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۸.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۱۶–۱۷.
- ↑ جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ۸۳۷.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۱۴.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۱۸.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ اختری، «ابولولو»، دایرهالمعارف جامع اسلامی.
- ↑ کیانی، کهندیار گیان، ۱۴۰.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ کیانی، کهندیار گیان، ۱۴۰.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۱.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۲۹–۳۱.
- ↑ عصیری، آسیاب تبری، ۹.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۷۷.
- ↑ عصیری، آسیاب تبری، ۸۲.
- ↑ کیانی، کهندیار گیان، ۱۴۰.
- ↑ Pellat, “ABŪ LOʾLOʾA”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۶.
- ↑ نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
- ↑ صادقی کاشانی، «نهم ربیع»، مشرق موعود.
- ↑ غفاری، «درآمدی بر نمایشهای ایرانی»، ایراننامه.
- ↑ نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
- ↑ «نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان»، جامعهشناسی تشیع.
- ↑ آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۵.
- ↑ «نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان»، جامعهشناسی تشیع.
- ↑ مشکانی و صادقی، «بازکاوی داستان رفع القلم»، معرفت.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
- ↑ آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۵.
- ↑ قنوات، «ابولولو از مدینه تا کاشان»، کاشانشناسی، ۸۰.
- ↑ مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم، ۲۰–۲۴.
- ↑ آورزمانی، «نگاهی به آرامگاه ابولولو»، هنر و تمدن شرق، ۷.
- ↑ اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی.
منابع
فارسی و عربی
- آورزمانی، فریدون (۱۳۹۸). «نگاهی به آرامگاه پیروز ملقب به (ابولؤلؤ) در گذشته و حال» (PDF). هنر و تمدن شرق (۲۵).
- اختری، عباسعلی (۱۳۹۰). «ابولولو». دایرةالمعارف جامع اسلامی. تهران: آرایه.
- اشکوری، حسن (۱۳۸۸). «ابولولو». دانشنامه بزرگ اسلامی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۸۶). تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه (PDF). تهران: دبیر. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۲۱-۳۳-۰.
- بلوکباشی، علی؛ حاجمنوچهری، فرامرز (۱۳۸۸). «فاطمه (ع)». دانشنامه بزرگ اسلامی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- جعفریان، رسول (۱۳۸۸). تاریخ تشیع در ایران از آغاز طلوع دولت صفوی. تهران: علم. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۰۵-۸۲۲-۶.
- خوشصورت موفق، اعظم؛ فرمانیان، مهدی (۱۳۹۴). «بررسی و نقد مراسم نهم ربیع در منابع شیعی». پژوهشنامه مذاهب اسلامی (۳): ۱۱۱–۱۳۰ – به واسطهٔ نورمگز.
- صادقی کاشانی، مصطفی (۱۳۹۱). «نهم ربیع، روز امامت و مهدویت» (PDF). مشرق موعود. ششم (بیست و دوم).
- عالمزاده، هادی (۱۳۸۸). «ابوبکر». دانشنامه بزرگ اسلامی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- قنوات، عبدالرحیم (۱۳۸۵). «ابولولو از مدینه تا کاشان» (PDF). کاشانشناسی. دوم (۳).
- عصیری، مجتبی (۱۳۸۴). آسیاب تبری، زندگینامه شجاعالدین ابولولو. مشهد: قاف مشهدالرضا. شابک ۹۷۶۷۱۰۰۹۲۹۰۹.
- غفاری، فرخ (۱۳۷۰). «درآمدی بر نمایشهای ایرانی». ایراننامه. تورنتو (۳۴): ۱۷۷–۱۸۵ – به واسطهٔ نورمگز.
- کیانی، علیاکبر (۱۴۰۰). کهندیار گیان: نهاوند و گیان از دورههای پیش از تاریخ تا امروز. به کوشش کیانی، مرتضی. تهران: سفیر اردهان. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۳۱۳-۹۴۱-۱.
- مشکانی سبزواری، عباسعلی (۱۳۹۱). ابولولو از حقیقت تا توهم. تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.
- مشکانی، عباسعلی؛ صادقی، مصطفی (۱۳۹۰). «بازکاوی داستان رفع القلم» (PDF). معرفت. یازدهم (صد و هفتاد): ۷۷–۸۷.
- نجفی، مسلم؛ وکیلی، هادی (۱۳۸۹). «تاملاتی تاریخی دربارهٔ نهم ربیع» (PDF). تاریخ و فرهنگ (هشتاد و پنج).
- هیئت تحریریه (۱۳۸۴). «هشتصدمین سال یاقوت حموی». تحقیقات جغرافیایی (۷۷): ۶–۱۰.
منابع آنلاین
- لطفی، فاطمه. «نهم ربیعالاول و جشن ممنوع عمرکشان». جامعهشناسی تشیع.
انگلیسی
- Calmard, Jean (1996). "Shi'i Rituals and Power II. The Consolidation of Safavid Shi'ism: Folklore and Popular Religion". In Melville, Charles (ed.). Safavid Persia: The History and Politics of an Islamic Society. Pembroke Persian Papers. Vol. 4. London: I.B. Tauris. pp. 139–190. ISBN 1-86064-023-0.
- Chkeidze, Thea (2012). "Georgia v. Linguistic Contacts with Iranian Languages". Encyclopaedia Iranica.
- Daryaee, Touraj (2008). Sasanian Iran (224-651 CE): Portrait of a Late Antique Empire (به انگلیسی). Santa Ana: Mazda publishers.
- Morony, M. (1983). "ʿARAB ii. Arab conquest of Iran". In Daniel, Elton L (ed.). Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Persica Press. pp. ۲۰۳–۲۱۰.
- El-Hibri, Tayeb (2010). Parable and Politics in Early Islamic History: The Rashidun Caliphs. New York: Columbia University Press. ISBN 978-0-231-15082-8.
- Pellat, Ch (1983). "ABŪ LOʾLOʾA". In Daniel, Elton L (ed.). Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Persica Press. pp. ۳۳۳–۳۳۴.
- Howard-Johnston, James (2006), East Rome, Sasanian Persia And the End of Antiquity: Historiographical And Historical Studies, Ashgate Publishing, ISBN 0-86078-992-6.
- Holt, P. M; Lambton, .Ann K. S; Lewis, Bernard (1977). The Cambridge History of Islam (به انگلیسی). Cambridge University Press.
- Johnson، Rosemary Stanfield (۱۹۹۴). «Sunni Survival in Safavid Iran: Anti-Sunni Activities during the Reign of Tahmasp I». JOURNAL ARTICLE: ۱۲۳–۱۳۳.
- Lapidus, Ira (2002). A History of Islamic Societies (به انگلیسی) (2nd ed.). Cambridge University Press.
- Lewis, Bernard (2015). The Jews of Islam: Updated Edition (به انگلیسی). New Jersey: Princeton University Press.
- Levi Della Vida, G.; Bonner, M. (1960–2007). "ʿUmar (I) b. al-Khaṭṭāb". In Bearman, P.; Bianquis, Th.; Bosworth, C.E.; van Donzel, E.; Heinrichs, W.P. (eds.). Encyclopaedia of Islam, Second Edition. doi:10.1163/1573-3912_islam_SIM_7707.
- Madelung, Wilferd (1997). The Succession to Muhammad: A Study of the Early Caliphate (به انگلیسی). Cambridge University Press.
- Poonawala, I. K.; Kohlberg, E. (1985). "ʿAli b. Abi Ṭāleb". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Retrieved 22 January 2019.
- Rezakhani, Khodadad (2017). ReOrienting the Sasanians: East Iran in Late Antiquity. Edinburgh: Edinburgh University Press. ISBN 978-1-4744-0029-9.
- Robinson, Chase F. (2011). The New Cambridge History of Islam. Cambridge University Press.
- آدمکشان خودکشیکرده
- افراد نبش قبر شده
- اهالی ایران در سده ۷ (میلادی)
- اهالی سده ۷ (میلادی)
- اهالی کاشان
- اهالی نهاوند
- بردگان فارسیزبان
- بردگان
- خودکشی با اشیاء تیز
- درگذشتگان ۶۴۴ (میلادی)
- زادگان ۶۰۰ (میلادی)
- سربازان اهل ایران
- سوقصدکنندگان اهل ایران
- سوقصدکنندگان قرون وسطی
- عاملان ترور سران کشور
- مردهای خودکشیکرده
- مناقشههای مربوط به اسلام
- اسیران جنگی اهل ایران