زنان در خلافت علی بن ابیطالب: تفاوت میان نسخهها
Be Yade To (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (Shahroudi صفحهٔ بانوان در دوران خلافت علی بن ابیطالب را به زنان در خلافت علی بن ابیطالب منتقل کرد: عنوان دقیقتر) |
||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
تاریخ ثابت کرده است که بانوان به عنوان یک فردی از جامعه با حضور در عرصه های مختلف نقش بسزایی جهت سامان دادن نظام را دارند. به | تاریخ ثابت کرده است که بانوان به عنوان یک فردی از جامعه با حضور در عرصه های مختلف نقش بسزایی جهت سامان دادن نظام را دارند. به طوری که در زمان خلافت [[علی بن ابیطالب|علی بن ابیطالب]] چنین حماسه ای قابل مشاهده است که آنها در زمینه های گوناگون به فعالیتهای رزمی و غیره با استفاده از تکنیکهای متفاوت از جمله شعرسرایی با بیان فصیح و بلیغ خود به نبرد با دشمن و حفاظت از مسائل امنیتی، دینی و موارد دیگر پرداخته اند. | ||
== مروری بر خلافت علی بن ابیطالب == | == مروری بر خلافت علی بن ابیطالب == | ||
علی بن ابیطالب در روز 13 | علی بن ابیطالب در روز 13 رجب سی سال بعد از عام الفیل در [[کعبه|خانه کعبه]] به دنیا آمد. پدر ایشان [[ابوطالب]] پسر عبدالمطلب و مادرشان [[فاطمه بنت اسد]] است. علی بن ابیطالب امام اول [[شیعه|شیعیان]] است و معتقدند که با توجه به سند متواتر [[غدیر خم|خطبه غدیر]]، جانشین بعد از [[محمد|پیامبر اسلام]] است. اما به توجه به اتفاقاتی که در سقیفه رخ داد این جانشینی محقق نشد. به همین منظور ایشان بعد از [[فهرست خلفای راشدین|خلفای راشدین]] به عنوان چهارمین خلیفه به خلافت رسید و این مسئله از اعتقادات [[سنی|اهل سنت]] است. | ||
برخی از مورخین بیان کردند که علی در سال 35 هجری<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=مروج الذهب و معادن الجوهر|نام خانوادگی=المسعودی|جلد=2|صفحه= | برخی از مورخین بیان کردند که علی در سال 35 هجری<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=مروج الذهب و معادن الجوهر|نام خانوادگی=المسعودی|جلد=2|صفحه=869}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ الیعقوبی|نام خانوادگی=الیعقوبی|جلد=2|صفحه=178}}</ref> با حضور جمعی از مسلمانان و رهبران انقلاب به منظور بیعت با ایشان مراجعه میکردند، اما علی از آنجا که میدانست اوضاع برای قبول خلافت نامساعد میدید با این پیشنهاد حجت را بر خود تمام نمیدانست، میفرمود:«مرا رها کنيد و ديگرى را بطلبيد! چرا که ما به استقبال چيزى مى رويم که چهره ها و رنگ هاى گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند (چون قبول زمامدارى در اين شرايط بسيار مشکل و طاقت فرساست)؛ ابرهاى تيره و تار، افق ها را پوشانيده و راه مستقيم حق (در اين فضاى ظلمانى) ناشناخته است. بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم مطابق آنچه خود، مى دانم (با اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن اين و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان، گوش نخواهم داد! و اگر مرا رها کنيد همچون يکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود يارو ياور، مسئوليّتى نخواهم داشت) بلکه شايد از شما شنواتر و مطيع تر، نسب به رئيس حکومت و واليان امر (در حفظ کيان اسلام و منافع مردم) بوده باشم و من براى شما وزير و مشاور باشم بهتر از آن است که امير و رهبر باشم (چرا که اگر امير باشم و با من مخالفت کنيد کافر مى شويد، ولى اگر ديگرى به جاى من باشد چنين نيست)».<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نهج البلاغه، خطبه 92}}</ref> | ||
اما رفت و آمدها و درخواستهای مصرّانه مسلمانان افزایش پیدا کرد و مردم به دلیل مشتاق بودن به ایجاد عدالت به در خانه علی سرازیر میشدند، علی بن ابیطالب احساس وظیفه کرد و ناگزیر بیعت مردم را پذیرفت. علی بن ابیطالب در مورد حضور پرشور مردم چنین میفرماید:«دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم. سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند، و بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند».<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نهج البلاغه، خطبه 229}}</ref> | اما رفت و آمدها و درخواستهای مصرّانه مسلمانان افزایش پیدا کرد و مردم به دلیل مشتاق بودن به ایجاد عدالت به در خانه علی سرازیر میشدند، علی بن ابیطالب احساس وظیفه کرد و ناگزیر بیعت مردم را پذیرفت. علی بن ابیطالب در مورد حضور پرشور مردم چنین میفرماید:«دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم. سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند، و بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند».<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نهج البلاغه، خطبه 229}}</ref> | ||
علی بن ابیطالب بعد از قبول بیعت در دوران کمتر از پنج سال به حکومت همراه با سراسر عدل و دادگری و احیای سنتهای اصیل اسلامی پرداخت، به طوریکه برای گروهی از افراد سخت و گران آمد و رفته رفته مخالفتها نسبت به حکومت داری علی شروع شد که این مخالفتها منجر به نبردهای سه گانه | علی بن ابیطالب بعد از قبول بیعت در دوران کمتر از پنج سال به حکومت همراه با سراسر عدل و دادگری و احیای سنتهای اصیل اسلامی پرداخت، به طوریکه برای گروهی از افراد سخت و گران آمد و رفته رفته مخالفتها نسبت به حکومت داری علی شروع شد که این مخالفتها منجر به نبردهای سه گانه «ناکثین ([[جنگ جمل]])، قاسطین (جنگ صفین) و مارقین (جنگ نهروان)» شد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=سیره پیشوایان|نام خانوادگی=پیشوایی|صفحه=95}}</ref> اما آنچه در این قسمت اهمیت دارد حضور بانوان در این نبردها با استفاده از روشهایی به منظور حمایت از دین اسلام در قالب ایراد خطابهها و سرودن شعرهای شورانگیز مردان را به رزم با دشمنان بکشانند. اینک به طور مختصر، به برخی از بانوان شجاع جهت خنثی کردن توطئه های دشمن اشاره خواهیم کرد. | ||
== ماموران امنیتی == | |||
در برخی از مسائل نظامی و امنیتی [[اهلبیت|اهل بیت]] پیامبر اسلام با درنظر گرفتن شرایط بانوان، زنانی را به عنوان ماموران امنیتی آنها را با عزت و احترام به محل شکونت خود بازمی گرداندند. برای درک این مسئله یکی از جنگهای پیش آمده در دوران خلافت علی بن ابیطالب جنگ جمل است. در این جنگ عایشه (همسر پیامبر اسلام) با تعدادی از سربازان به همراهی طلحه و زبیر به بصره رفتند و علیه علی بن ابیطالب به جنگ پرداختند؛ در نتیجه عایشه در این جنگ شکست خورد و علی بن ابیطالب به خاطر اینکه عایشه یکی از همسران پیامبر اسلام به شمار میآمد او را با عزت و احترام به مدینه بازگرداند. علی بن ابیطالب دستور داد که همراه او زنانی را به عنوان مأمور مراقب فرستاد. بنا به نقل ابن أثیر، علی تمام آنچه را که عایشه لازم داشت و شایستهی مسافرت بود برایش مجهز و آماده کرد، مرکب سواری و آذوقه و سایر لوازمات سفر را تهیه نمود و همهی کسانی را که با او آمده بودند و در جنگ زنده جان بدر برده بودند، بدون کوچکترین تعرضی با او روانهی مدینه کرد، و علاوه بر آن چهل زن را هم از زنان نیک بصره با محمد بن ابیبکر که برادر عایشه بود به عنوان مأمور مراقب با او به سوی مدینه حرکت داد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=الإمام علي (عليه السلام) سيرة وتأريخ|نام خانوادگی=الموسوی|صفحه=205}}</ref> و به زنانی که بنا شد با عایشه به عنوان مأمور محافظ حرکت کنند و دستور داد عمامه بر سر گذارند و همه مسلح شوند و فرمود:«نباید عایشه بفهمد که آنان زن هستند، او باید چنان پندارد که همراهیان او همه مَردند.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=اعیان الشیعه|نام خانوادگی=الامین|جلد=1|صفحه=463}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=الکامل فی التاریخ|نام خانوادگی=ابن الاثیر|جلد=3|صفحه=258}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=الفتنه و وقعة الجمل|نام خانوادگی=الضبی الاسدی|صفحه=183}}</ref> | |||
زنان مسلح طبق دستور علی بن ابیطالب چنان رفتار کردند که عایشه تا آنگاه که به مدینه رسید، ندانست که همراهیان او عدهای از زنان میباشند، بلکه چنین میپنداشت که علی یک عده مرد نامحرم و بیگانه را برای حفاظت او گمارده است!! لذا زبان به طعن و سرزنش گشود و علی را نکوهش میکرد که علی چنین و چنان است...!<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=چهره زن در آیینه اسلام و قرآن|نام خانوادگی=فهیم کرمانی|صفحه=154}}</ref> | |||
در | نمونه دیگر در جنگ جمل حضور یک از زنان به نام لیلا غفاری است. این بانوی فداکار و مخلص پس از رحلت پیامبر ارادت و اطاعت خویش را با علی بن ابیطالب حفظ کرد و زندگی خود را که با علم و جهاد توأم بود به پایان رسانید. محمد بن قاسم طائی میگوید:«آنگاه که علی بن ابیطالب برای خاموش کردن شعلهی جنگ جمل که عایشه آن را برافروخته بود و به سوی بصره حرکت کرد، «لیلا غفاری» نیز به همراه علی در جبهه جنگ شرکت کرد و قبل از اینکه جنگ شروع شود لیلا به جهت موقعیت ممتازی که داشت برای اینکه شاید بتواند عایشه را قانع کند که از این ستیزهجویی دست بردارد نزد عایشه رفت و گفت آیا فضیلت هایی را که رسول خدا برای علی بیان میکرد نشنیده ای؟ عایشه پاسخ مثبت داد و اضافه کرد وقتی رسول خدا به خانه ی من وارد شد پس از آن هم طولی نکشید علی هم در حالی که حوله ای روی شانه ی خود انداخته بود وارد گردید و در فاصله ی بین من و رسول خدا نشست، اما من اعتراض کردم: ای پسر ابوطالب! آیا جای وسیعتری وجود نداشت که اینجا نشستی؟رسول خدا در برابر اعتراض من گفت:«آرام بگیر و مرا با برادرم علی آزاد بگذار زیرا علی اولین کسی است که اسلام آورد. و آخرین کسی است که از من جدا خواهد شد و اولین کسی هم خواهد بود که در روز قیامت با من ملاقات میکند.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=الإصابة في تمييز الصحابه|پیوند=https://lib.eshia.ir/40173/8/1|نام خانوادگی=العسقلانی|جلد=8|صفحه=307}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ مدینه دمشق|نام خانوادگی=ابن عساکر|جلد=42|صفحه=45}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزه های اسلامی|نام خانوادگی=مطیری، کریمی نیا، انصاری مقدم|صفحه=45 - 47}}</ref> | ||
== شعرسرایی بانوان == | |||
=== بکارهی هلالیه === | |||
بکارهی هلالیه یکی از بانوان شجاع و قهرمانی بود که در جنگ صفین با بیان خطبه های آتشین مردم را به تهاجم وسیع علیه دشمن (نبرد با [[معاویه]]) دعوت میکرد. | |||
در یکی از روزها با کهولت سنی که بکارهی هلالیه داشت همراه دو خدمتکار خود راه میرفت و بر معاویه وارد شد. معاویه پاسخ او را به گرمی گفت و اجازهی نشستن به وی داد. [[مروان بن حکم]] و عمرو بن عاص نزد معاویه نشسته بودند و شاهد ورود بکاره بودند. از این رو وقت را مناسب دیدند که با یادآوری اقدامات بکاره در جنگ صفین معاویه را تحریک کنند. ابتدا مروان گفت:«ای امیرالمؤمنین! این زن را میشناسی؟» معاویه گفت:«این زن کیست؟». | |||
زن گفت:«حال كه اصرار دارى، من على را به خاطر عدالت با رعيت و تقسيم برابر بيت المال دوست مى دارم، و تو را به جهت جنگ با كسى كه از تو به حكومت شايسته تر است و طلب كردن چيزى كه حقت نيست دشمن مى دارم. با على مهر مى ورزم زيرا پیامبر اسلام عقد ولايت او را بست و او با تهيدستان مهر مى ورزد و اهل دين را بزرگ مى شمارد . و با تو كينه دارم زيرا خون می ريزى و در داورى ستم روا مى دارى و به هوا و هوس حكم مى رانى». | مروان گفت:«وی همان زنی است که در صفین مردم را بر ضدّ ما تحریک میکرد و اشعار مهیّج میسرود: | ||
يا زيد دونك فاستثر من دارنا ... سيفاً حساماً في التراب دفيناً | |||
(اى زيد، برخيز و برو از خانه ما شمشيرى را كه زير خاك پنهان كرده ايم بيرون آر و بياور). | |||
قد كان مذخوراً لكل عظيمة ... فاليوم أبرزه الزمان مصوناً | |||
(آن شمشير براى هر امر بزرگى ذخيره شده و امروز زمانه آن را صحيح و سالم آشكار ساخته است). | |||
عمرو بن العاص گفت این زن چنین می گفت یا امیرالمؤمنین: | |||
أترى ابن هند للخلافة مالكاً ... هيهات ذاك وما أراد بعيد | |||
منتك نفسك في الخلاء ضلالة ... أغراك عمرو للشقاء وسعيد | |||
فارجع بأنكد طائر بنحوسها ... لاقت علياً أسعد وسعود | |||
سعید گفت یا امیرالمؤمنین این زن چنین می گفت: | |||
قد كنت آمل أن أموت ولا أرى ... فوق المنابر من أمية خاطباً | |||
فالله أخر مدتي فتطاولت ... حتى رأيت من الزمان عجائبا | |||
في كل يوم لا يزال خطيبهم ... وسط الجموع لآل أحمد عائباً | |||
آنگاه، یکی پس از دیگری، سخنانی دربارهی وی گفتند و ساکت شدند. بکاره لب به سخن گشود و گفت:«یا معاویه! سگهایت به یکباره هجوم آوردند و هریک به نوبت پارس کردند. به خدا سوگند! فرد مورد نظر اینان من بودم و حرفهایشان را هرگز تکذیب نمیکنم. پس، هرکاری که میخواهی انجام ده؛ زیرا پس از شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هیچ خوشی در زندگی یافت نمیشود.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=الإمام علی بن ابی طالب|نام خانوادگی=رحمانی همدانی|صفحه=867}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=بلاغات النساء|پیوند=https://lib.eshia.ir/10404/0/1|نام خانوادگی=ابن طیفور|صفحه=34}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نقش زنان مسلمان در جنگ|نام خانوادگی=گروه تاریخ اسلام مرکز بررسی و تحقیقات|صفحه=47}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزه های اسلامی|نام خانوادگی=مطیری، کریمی نیا، انصاری مقدم|صفحه=41}}</ref> | |||
=== دارمیه جحونیه === | |||
ابن عبد البر گويد سهل بن ابى سهل تميمى از پدرش روايت كرده كه گفت معاويه به حج رفت، در آنجا از زنى به نام دارميه حجونيه كه زنى سياه چرده و فربه بود پرس و جو نمود، گفتند: سالم است. فرستاد او را آوردند. معاويه گفت:«حالت چطور است اى دختر حام<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=دانشنامه جهان اسلام|پیوند=https://lib.eshia.ir/23019/1/0|جلد=1|صفحه=5740}}</ref>؟». زن گفت:«اگر مرا مورد عیب قرار می دهی فرزند حام نيستم، من زنى از بنی كنانه هستم». معاويه گفت:«راست گفتى، آيا مى دانى براى چه سراغ تو فرستادم؟» گفت:«جز خدا از غيب باخبر نيست». معاويه گفت:«سراغ تو فرستادم تا از تو بپرسم چرا على را دوست مى دارى و مرا دشمن؟ و چرا به او مهر مى ورزى و با من كينه؟» زن گفت:«مرا معاف مى دارى؟» گفت:«نه، معافت نمى دارم». | |||
زن گفت:«حال كه اصرار دارى، من على را به خاطر عدالت با رعيت و تقسيم برابر بيت المال دوست مى دارم، و تو را به جهت جنگ با كسى كه از تو به حكومت شايسته تر است و طلب كردن چيزى كه حقت نيست دشمن مى دارم. با على مهر مى ورزم زيرا پیامبر اسلام عقد ولايت او را بست و او با تهيدستان مهر مى ورزد و اهل دين را بزرگ مى شمارد. و با تو كينه دارم زيرا خون می ريزى و در داورى ستم روا مى دارى و به هوا و هوس حكم مى رانى». | |||
معاويه گفت:«به همين دليل شكمت گنده، پستانهايت بزرگ و سرينت بر آمده است! زن گفت: اى مرد، به خدا سوگند مادرت در اين امور ضرب المثل بود نه من. معاويه گفت:«اى زن، ساكت باش، ما جز خوبى نگفتيم، زيرا هر گاه شكم زن بزرگ باشد خلقت فرزندش كامل مى شود، و هر گاه پستانهايش بزرگ باشد كودكش خوب سيراب مى شود، و هر گاه سرينش بزرگ باشد سنگين و باوقار مى نشيند. آن گاه زن ساكت شد و نشست». | معاويه گفت:«به همين دليل شكمت گنده، پستانهايت بزرگ و سرينت بر آمده است! زن گفت: اى مرد، به خدا سوگند مادرت در اين امور ضرب المثل بود نه من. معاويه گفت:«اى زن، ساكت باش، ما جز خوبى نگفتيم، زيرا هر گاه شكم زن بزرگ باشد خلقت فرزندش كامل مى شود، و هر گاه پستانهايش بزرگ باشد كودكش خوب سيراب مى شود، و هر گاه سرينش بزرگ باشد سنگين و باوقار مى نشيند. آن گاه زن ساكت شد و نشست». | ||
خط ۳۰: | خط ۶۳: | ||
معاويه گفت:«او را چگونه ديدى؟» گفت:«به خدا او را چنان ديدم كه فريفته حكومتى كه تو را فريفته است نشد، و سرگرم نعمتى كه تو را سرگرم ساخته است نگرديد». | معاويه گفت:«او را چگونه ديدى؟» گفت:«به خدا او را چنان ديدم كه فريفته حكومتى كه تو را فريفته است نشد، و سرگرم نعمتى كه تو را سرگرم ساخته است نگرديد». | ||
معاويه گفت:«آيا سخن او را شنيده اى؟» گفت: | معاويه گفت:«آيا سخن او را شنيده اى؟» گفت:«آرى، به خدا سوگند كه كورى دلها را مى زدود چنان كه روغن، زنگ طشت را مىزدايد». | ||
گفت:«راست گفتى، آيا حاجتى دارى؟» زن گفت:«اگر بخواهم بر مى آورى؟» گفت:«آرى». | گفت:«راست گفتى، آيا حاجتى دارى؟» زن گفت:«اگر بخواهم بر مى آورى؟» گفت:«آرى». | ||
خط ۴۳: | خط ۷۶: | ||
إذا لم أعد بالحلم مني عليكم * فمن الذي بعدي يؤمل للحلم | إذا لم أعد بالحلم مني عليكم * فمن الذي بعدي يؤمل للحلم | ||
(اگر من بردبارانه با شما عمل نكنم پس از من از چه كسى اميد بردبارى مى رود)؟ | |||
خذيها هنيئا واذكري فعل ماجد * جزاك على حرب العداوة بالسلم | خذيها هنيئا واذكري فعل ماجد * جزاك على حرب العداوة بالسلم | ||
(اينها را بگير گواراى تو باشد و ياد كن از كار بزرگمردى كه در برابر جنگ عداوت، تو را با سلم و آشتى پاداش داد). | |||
(اينها را بگير گواراى تو باشد و ياد كن از كار بزرگمردى كه در برابر جنگ عداوت، تو را با سلم و آشتى پاداش داد) . | |||
سپس گفت:«هان، به خدا سوگند كه اگر على زنده بود چيزى از اينها به تو نمى داد». | سپس گفت:«هان، به خدا سوگند كه اگر على زنده بود چيزى از اينها به تو نمى داد». | ||
زن گفت:«نه، به خدا سوگند حتى يك سوزن هم از بيت المال مسلمانان به ناحق به كسى نمى داد». | زن گفت:«نه، به خدا سوگند حتى يك سوزن هم از بيت المال مسلمانان به ناحق به كسى نمى داد».<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=بلاغات النساء|نام خانوادگی=ابن طیفور|صفحه=72}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=مروج الذهب و معادن الجوهر|نام خانوادگی=المسعودی|جلد=2|صفحه=869}}</ref> | ||
=== زرقاء دختر عدیّ === | |||
زرقاء دختر عدیّ از چهره های مخلص و باوفا بود که در جنگ صفین به یاری علی بن ابیطالب با بیان سخنان مهیّج سربازان را به مبارزه دعوت می کرد. | |||
پس از آنکه معاویه خلافت را به دست گرفت، در کنار دستیاران خود به یاد جنگ صفین افتاد و خاطرات را مرور میکرد به طوری که به یاد اشعار زرقاء میافتد و بعد تصمیم میگیرد او را نزد خود احضار کند؛ نامهای به فرماندار کوفه فرستاد و دستور داد زرقاء را به شام بیاورد. | |||
هنگامیکه زرقاء به شام رسید و به حضور معاویه رفت به او خیر مقدم گفت و بعد گفت: میدانی تو را برای چه موضوعی احضار کردم؟» زرقاء گفت:«لایعلم الغیب إلا الله سبحانه وتعالی». | |||
معاویه گفت:«مگر تو همان نیستی که در جنگ صفین بر شتر سرخ موی سوار بودی و در میان صفوف لشکر آتش جنگ را شعلهور میساختی و بر قتال و جهاد ترغیب میکردی؟» زرقاء گفت:«بلی، اما گذشتهها گذشته است.» معاویه گفت:«راست میگویی ولی آیا کلماتی که میگفتی از حفظ داری؟» زرقاء گفت:«من فراموش کردهام.» | |||
معاویه گفت:«ما آنها را فراموش نکردهایم، من به خاطر دارم که آن روز میگفتی: ای مردم به مرکز میدان جنگ توجه کنید، شما هماکنون در فتنهای واقع شدهاید که پردههای تیرگیهای آن، شما را فراگرفته، و میخواهد شما را از راه راست منحرف کند، چه فتنهی کور و کر و لالی است. چراغ در پرتو خورشید نور ندارد و ستارگان در شعاع ماه روشنایی نمیدهند، آهن جز بوسیلهی آهن قطع نمیشود. آگاه باشید که هرکس راه رشد خود را میخواهد، من آن را نشان میدهم. ای مردم، حق گمشدهی خود را پیدا کرده. ای گروه مهاجر و انصار صبر را پیشهی خود سازید که پراکندگیها در مرکز خود جمع شده و کلمهی عدل ظاهر گردید، و حق بر باطل غالب شده است. طرفدار حق با طرفدار باطل، هرگز مساوی نیست و مؤمن و فاسق هیچوقت برابر نمیشود، بجنگید بجنگید، صبر کنید صبر کنید که زینت زنان، حناء و زینت مردان، خون است و بهترین کارها صبر است، حمله کنید و پیش بروید و هرگز پشت به دشمن نکنید که پشت سرِ امروز، فردای پیروزی و سربلندی است.» | |||
از آن پس، معاویه به زرقاء گفت:«آیا این کلمات گفتهی تو نیست؟» زرقاء گفت:«بلی، تصدیق میکنم همه اینها گفتههای من است.» معاویه گفت:«بنابراین تو با علی در هر قطره خونی که در جنگ صفین به زمین ریخت، شریک میباشی.» | |||
زرقاء گفت:«أحسنت، به من مژدهی خوبی دادی. مانند تو باید به همنشین خود بشارت دهد.» معاویه گفت:«آیا از اینکه در ریختن خون با علی شریک باشی خوشحال میشوی؟» | |||
زرقاء گفت:«بلی البته (چون عقیدهام این است که همهی آنها در راه حق بود).» معاویه خندید و گفت:«قسم به خدا، وفای شما به علی بعد از مرگش از محبتی که به او در حال حیاتش داشتید شگفتتر است، اکنون از من حاجتی بخواه.» | |||
زرقاء گفت:«من قسم خوردهام از کسی که علیه او کاری را انجام دادهام حاجتی نخواهم.» معاویه گفت:«بعضی از افراد که تو را شناختند به من گفتهاند که تو را بکشم». | |||
زرقا گفت:«چنین پیشنهادی علامت لئامت و پستی است، تو هم اگر آن پیشنهاد را بپذیری در پستی و لئامت با او شریک هستی». معاویه دیگر کوتاه آمد و سفارش داد که او را به وطن خود بازگردانند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=بلاغات النساء|نام خانوادگی=ابن طیفور|صفحه=32}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=نقش زنان مسلمان در جنگ|نام خانوادگی=گروه تاریخ اسلام مرکز بررسی و تحقیقات|صفحه=53}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=اعیان الشیعه|پیوند=https://lib.eshia.ir/71735/1/0|نام خانوادگی=الامین|جلد=7|صفحه=60}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزه های اسلامی|نام خانوادگی=مطیری، کریمی نیا، انصاری مقدم|صفحه=42}}</ref> | |||
=== سوده همدانى بنت عمارة بن اشتر === | |||
وى يكى از زنان شاعر عرب و داراى فصاحت و بيان بود. بر معاوية بن ابى سفيان وارد شد و اجازه خواست، او را اجازه داد، چون داخل شد سلام كرد، معاويه گفت:«چطورى اى دختر اشتر؟» گفت:«خوبم اى اميرمؤمنان». معاويه گفت: تويى كه به برادرت گفتى: | |||
شهر لفعل أبيك يا ابن عمارة * يوم الطعان وملتقى الأقران | |||
(تو نيز مانند پدرت در روز جنگ و برخورد همرزمان تيغ بركش). | |||
وانصر عليا والحسين ورهطه * واقصد لهند وابنها بهوان | |||
(وعلى و حسين و قوم او را يارى ده و بر هند و پسرش براى خوار كردن آنان بتاز). | |||
إن الأمام أخا النبى محمد * علم الهدى ومنارة الأيمان | إن الأمام أخا النبى محمد * علم الهدى ومنارة الأيمان | ||
(اين امام كه برادر محمد پيامبر خداست پرچم هدايت و منار ايمان است). | |||
فقد الجيوش وسر أمام لوائه * قدما بأبيض صارم وسنان | فقد الجيوش وسر أمام لوائه * قدما بأبيض صارم وسنان | ||
( | (پس پيشاپيش لشكر حركت كن و با شمشير آب ديده و نيزه در جلو پرچم او بر دشمن بتاز). | ||
سوده گفت:«آرى به خدا، مانند منى از حق روى نمى گرداند و به دروغ عذرخواهى نمی كند. معاويه گفت:«چه چيز باعث اين كارت شد؟» گفت:«دوستى على و پيروى حق». معاويه گفت:«به خدا سوگند كه من اثرى از على بر تو نمى بينم». سوده گفت:«اى اميرمؤمنان. سر مرد، و دم بريده شد، دست از ياد آورى امور فراموش شده و تكرار گذشته بردار». معاويه گفت:«هرگز، هيچ گاه آن موقعيت برادرت و مصائبى كه از قوم و برادرت ديدم فراموش نخواهد شد». سوده گفت:«به خدا راست گفتى اى اميرمؤمنان، برادرم كسى نيست كه مقامش بر كسى پوشيده بماند و جايگاهش فرو دست باشد»، اما مطلب همان است كه خنساء گفته است: | |||
سوده گفت:«آرى به خدا، مانند منى از حق روى نمى گرداند و به دروغ عذرخواهى | |||
امور فراموش شده و تكرار گذشته بردار». معاويه گفت:«هرگز، هيچ گاه آن موقعيت برادرت و مصائبى كه از قوم و برادرت ديدم فراموش نخواهد شد». سوده گفت:«به خدا راست گفتى اى اميرمؤمنان، برادرم كسى نيست كه مقامش بر كسى پوشيده بماند و جايگاهش فرو دست باشد»، اما مطلب همان است كه خنساء گفته است: | |||
وإن صخرا لتأتم الهداة به * كأنه علم في رأسه نار | وإن صخرا لتأتم الهداة به * كأنه علم في رأسه نار | ||
( صخر كسى است كه رهنمايان از او پيروى مى كنند، گويى او پرچمى است كه مشعلى بر سر آن است ) . | (صخر كسى است كه رهنمايان از او پيروى مى كنند، گويى او پرچمى است كه مشعلى بر سر آن است). | ||
من اميرمؤمنان را به خدا سوگند مى دهم و از او مى خواهم كه مرا از آنچه معافيت خواسته ام معاف بدارد. معاويه گفت:«چنين كردم، اينك بگو حاجتت چيست؟» سوده گفت:«اى اميرمؤمنان، تو امروز سرور و زمام دار اين مردمى، و خدا تو را از كار ما و حقوقى كه از ما بر عهده تو نهاده بازخواست خواهد كرد، و افرادى هستند كه پيوسته با تكيه به عزت و قدرت تو مزاحم ما مى شوند و ما را مورد ضرب و جرح قرار مى دهند و مانند سنبل درو مى كنند و چون گاو لگد مال مى كنند و بدترين شكنجه ها را به ما مى دهند و بهترين اموال ما را مى چاپند، همين بسربن ارطاة از سوى تو بر ما وارد شد، مردان مرا كشت و مالم را گرفت، و اگر بنا بر فرمانبردارى نبود ما هم از خود دفاع مى كرديم، پس يا او را از ديار ما عزل كن كه تو را سپاس گزار خواهيم بود و اگر نه به تو خواهيم فهماند». | من اميرمؤمنان را به خدا سوگند مى دهم و از او مى خواهم كه مرا از آنچه معافيت خواسته ام معاف بدارد. معاويه گفت:«چنين كردم، اينك بگو حاجتت چيست؟» سوده گفت:«اى اميرمؤمنان، تو امروز سرور و زمام دار اين مردمى، و خدا تو را از كار ما و حقوقى كه از ما بر عهده تو نهاده بازخواست خواهد كرد، و افرادى هستند كه پيوسته با تكيه به عزت و قدرت تو مزاحم ما مى شوند و ما را مورد ضرب و جرح قرار مى دهند و مانند سنبل درو مى كنند و چون گاو لگد مال مى كنند و بدترين شكنجه ها را به ما مى دهند و بهترين اموال ما را مى چاپند، همين بسربن ارطاة از سوى تو بر ما وارد شد، مردان مرا كشت و مالم را گرفت، و اگر بنا بر فرمانبردارى نبود ما هم از خود دفاع مى كرديم، پس يا او را از ديار ما عزل كن كه تو را سپاس گزار خواهيم بود و اگر نه به تو خواهيم فهماند». | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۴۰: | ||
صلى الاءله على جسم تضمنه قبر * فاصبح فيه العدل مدفونا | صلى الاءله على جسم تضمنه قبر * فاصبح فيه العدل مدفونا | ||
(درود خدا بر آن بدنى كه قبرى آن را در آغوش گرفته كه عدل در آن مدفون شده است). | |||
قد حالف الحق لايبغى به بدلا * فصار بالحق والايمان مقرونا | قد حالف الحق لايبغى به بدلا * فصار بالحق والايمان مقرونا | ||
(او هم سوگند حق بود و جز حق چيزى نمى جست و از همين رو قرين حق و ايمان بود). | (او هم سوگند حق بود و جز حق چيزى نمى جست و از همين رو قرين حق و ايمان بود). | ||
معاویه گفت:«او کیست؟» گفت:«علی بن ابیطالب». معاویه گفت:«مگر او با تو چه کرده که نزد تو این مقام را دارد؟» گفت:«نزد او رفتم تا از مردی که برای جمع آوری زكات ما فرستاده بود شکایت کنم زیرا میان من و آن مرد گفتگوی مختصری رخ داده بود». هنگامی رسیدم که آن حضرت برای نماز رو گرداند و رو به من كرد و با مهر و عاطفه فرمود:«آيا حاجتى دارى؟» داستان را گفتم. آن حضرت گريست، سپس گفت:«خداوندا، تو بر من و آنان شاهدى كه من آنان را به ستم به خلق و ترك حق تو فرمان نداده ام». آن گاه قطعه چيزى مانند چرم غلاف شمشير از جيب بيرون آورد و روى آن نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان، همانا شما را دليلى روشن از سوى پروردگارتان آمد، پس پيمانه و ترازو را عادلانه دهيد و از كالاهاى مردم نكاهيد و در زمين به تبهكارى نپوييد، باقى مانده خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد و من نگاهبان شما نيستم». چون نامه مرا خواندى مسئوليتى را كه از سوى ما دارى حفظ كن تا كسى بيايد و آن را تحويل بگيرد – والسلام». | |||
اى اميرمؤمنان، او را به همين راحتى عزل كرد و حتى آن نامه را مهر و موم نكرد. | |||
معاويه گفت:«نوشته اى به او دهيد كه با عدل و انصاف با او رفتار شود». سوده گفت:«تنها با من يا با همه قوم من؟» معاويه گفت:«تو را با ديگران چه كار؟» سوده گفت:«به خدا كه از بخل و زشتى و پستى است اگر عدالتى فراگير و عمومى نباشد، و من با ديگران فرقى ندارم». معاويه گفت:«هيهات، كه پسر ابو طالب شما را جرى ساخته و اين شعر او شما را مغرور نموده كه: | |||
فلو كنت بوابا على باب جنة * لقلت لهمدان ادخلوا بسلام | |||
(اگر من دربان بهشت باشم قبيله همدان را گويم كه به سلامت داخل شويد). | |||
سپس گفت:«نامه اى به او دهيد و حاجت او و قومش را برآوريد».<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=امام علی بن ابیطالب|نام خانوادگی=رحمانی همدانی|صفحه=872}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=بلاغات النساء|نام خانوادگی=ابن طیفور|صفحه=30}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=الفتوح|نام خانوادگی=الکوفی|جلد=3|صفحه=59}}</ref> | |||
== پانویس == | |||
<references /> | |||
== منابع == | |||
* ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارصادر، چاپ اول، 1385هـ.ق. | |||
* الأمین، محسن، أعیان الشیعه، (محقق: حسن الأمین) ج 7، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، بی تا. | |||
* ابن طیفور، ابی الفضل احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، قم: مکتبه بصیرتی، بی تا. | |||
* ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر، 1415 هـ.ق. | |||
* الضبی الاسدی، سیف بن عمر، الفتنه و وقعة الجمل، بی جا: بی نا، چاپ هفتم، 1413 هـ.ق. | |||
* العسقلانی، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، بيروت: دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1415 هـ.ق. | |||
* الکوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، بیروت: دارالاضواء، چاپ اول، 1411هـ.ق. | |||
* المسعودی، الجلیل ابی الحسین علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: دارالهجره، چاپ اول، 1404 هـ.ق. | |||
* الموسوی، اسلام، الامام علی (علیه السلام) سیره و التاریخ، بی جا: مرکز الرساله، بی تا. | |||
* الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، قم: مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)، بیروت: دارصادر، بی تا. | |||
* پیشوائی، مهدی، سيره پيشوايان: نگرشی بر زندگاني اجتماعی، سياسی و فرهنگی امامان معصوم، قم: مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، چاپ بیست و پنجم، 1433 هـ.ق. | |||
* دانشنامه جهان اسلام، https://lib.eshia.ir/23019/1/0. | |||
* رحمانی همدانی، احمد، الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام)، (مترجم: حسین استاد ولی)، بی جا: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم، 1377 هـ.ش. | |||
* گروه تاریخ اسلام مرکز بررسی و تحقیقات، نقش زنان مسلمان در جنگ، چاپ اول، انتشارات پیام آزادی، 1367ش. | |||
* فهیم کرمانی، مرتضی، چهره زن در آیینه اسلام و قرآن، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا. | |||
* مطیری، رباب، کریمی نیا، محمدمهدی، انصاری مقدم، مجتبی، حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزههای اسلامی، قم: جلوه کمال، ۱۴۰۰ هـ.ش. | |||
[[رده:جنگ]] | |||
[[رده:زن در اسلام]] | |||
[[رده:زن در جنگ]] | |||
[[رده:زنان مسلمان]] | |||
[[رده:صحابیات]] | |||
[[رده:علی بن ابیطالب]] | |||
[[رده:خلافت]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۰۱
تاریخ ثابت کرده است که بانوان به عنوان یک فردی از جامعه با حضور در عرصه های مختلف نقش بسزایی جهت سامان دادن نظام را دارند. به طوری که در زمان خلافت علی بن ابیطالب چنین حماسه ای قابل مشاهده است که آنها در زمینه های گوناگون به فعالیتهای رزمی و غیره با استفاده از تکنیکهای متفاوت از جمله شعرسرایی با بیان فصیح و بلیغ خود به نبرد با دشمن و حفاظت از مسائل امنیتی، دینی و موارد دیگر پرداخته اند.
مروری بر خلافت علی بن ابیطالب
علی بن ابیطالب در روز 13 رجب سی سال بعد از عام الفیل در خانه کعبه به دنیا آمد. پدر ایشان ابوطالب پسر عبدالمطلب و مادرشان فاطمه بنت اسد است. علی بن ابیطالب امام اول شیعیان است و معتقدند که با توجه به سند متواتر خطبه غدیر، جانشین بعد از پیامبر اسلام است. اما به توجه به اتفاقاتی که در سقیفه رخ داد این جانشینی محقق نشد. به همین منظور ایشان بعد از خلفای راشدین به عنوان چهارمین خلیفه به خلافت رسید و این مسئله از اعتقادات اهل سنت است.
برخی از مورخین بیان کردند که علی در سال 35 هجری[۱][۲] با حضور جمعی از مسلمانان و رهبران انقلاب به منظور بیعت با ایشان مراجعه میکردند، اما علی از آنجا که میدانست اوضاع برای قبول خلافت نامساعد میدید با این پیشنهاد حجت را بر خود تمام نمیدانست، میفرمود:«مرا رها کنيد و ديگرى را بطلبيد! چرا که ما به استقبال چيزى مى رويم که چهره ها و رنگ هاى گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند (چون قبول زمامدارى در اين شرايط بسيار مشکل و طاقت فرساست)؛ ابرهاى تيره و تار، افق ها را پوشانيده و راه مستقيم حق (در اين فضاى ظلمانى) ناشناخته است. بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم مطابق آنچه خود، مى دانم (با اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن اين و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان، گوش نخواهم داد! و اگر مرا رها کنيد همچون يکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود يارو ياور، مسئوليّتى نخواهم داشت) بلکه شايد از شما شنواتر و مطيع تر، نسب به رئيس حکومت و واليان امر (در حفظ کيان اسلام و منافع مردم) بوده باشم و من براى شما وزير و مشاور باشم بهتر از آن است که امير و رهبر باشم (چرا که اگر امير باشم و با من مخالفت کنيد کافر مى شويد، ولى اگر ديگرى به جاى من باشد چنين نيست)».[۳]
اما رفت و آمدها و درخواستهای مصرّانه مسلمانان افزایش پیدا کرد و مردم به دلیل مشتاق بودن به ایجاد عدالت به در خانه علی سرازیر میشدند، علی بن ابیطالب احساس وظیفه کرد و ناگزیر بیعت مردم را پذیرفت. علی بن ابیطالب در مورد حضور پرشور مردم چنین میفرماید:«دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم. سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند، و بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند».[۴]
علی بن ابیطالب بعد از قبول بیعت در دوران کمتر از پنج سال به حکومت همراه با سراسر عدل و دادگری و احیای سنتهای اصیل اسلامی پرداخت، به طوریکه برای گروهی از افراد سخت و گران آمد و رفته رفته مخالفتها نسبت به حکومت داری علی شروع شد که این مخالفتها منجر به نبردهای سه گانه «ناکثین (جنگ جمل)، قاسطین (جنگ صفین) و مارقین (جنگ نهروان)» شد.[۵] اما آنچه در این قسمت اهمیت دارد حضور بانوان در این نبردها با استفاده از روشهایی به منظور حمایت از دین اسلام در قالب ایراد خطابهها و سرودن شعرهای شورانگیز مردان را به رزم با دشمنان بکشانند. اینک به طور مختصر، به برخی از بانوان شجاع جهت خنثی کردن توطئه های دشمن اشاره خواهیم کرد.
ماموران امنیتی
در برخی از مسائل نظامی و امنیتی اهل بیت پیامبر اسلام با درنظر گرفتن شرایط بانوان، زنانی را به عنوان ماموران امنیتی آنها را با عزت و احترام به محل شکونت خود بازمی گرداندند. برای درک این مسئله یکی از جنگهای پیش آمده در دوران خلافت علی بن ابیطالب جنگ جمل است. در این جنگ عایشه (همسر پیامبر اسلام) با تعدادی از سربازان به همراهی طلحه و زبیر به بصره رفتند و علیه علی بن ابیطالب به جنگ پرداختند؛ در نتیجه عایشه در این جنگ شکست خورد و علی بن ابیطالب به خاطر اینکه عایشه یکی از همسران پیامبر اسلام به شمار میآمد او را با عزت و احترام به مدینه بازگرداند. علی بن ابیطالب دستور داد که همراه او زنانی را به عنوان مأمور مراقب فرستاد. بنا به نقل ابن أثیر، علی تمام آنچه را که عایشه لازم داشت و شایستهی مسافرت بود برایش مجهز و آماده کرد، مرکب سواری و آذوقه و سایر لوازمات سفر را تهیه نمود و همهی کسانی را که با او آمده بودند و در جنگ زنده جان بدر برده بودند، بدون کوچکترین تعرضی با او روانهی مدینه کرد، و علاوه بر آن چهل زن را هم از زنان نیک بصره با محمد بن ابیبکر که برادر عایشه بود به عنوان مأمور مراقب با او به سوی مدینه حرکت داد.[۶] و به زنانی که بنا شد با عایشه به عنوان مأمور محافظ حرکت کنند و دستور داد عمامه بر سر گذارند و همه مسلح شوند و فرمود:«نباید عایشه بفهمد که آنان زن هستند، او باید چنان پندارد که همراهیان او همه مَردند.»[۷][۸][۹]
زنان مسلح طبق دستور علی بن ابیطالب چنان رفتار کردند که عایشه تا آنگاه که به مدینه رسید، ندانست که همراهیان او عدهای از زنان میباشند، بلکه چنین میپنداشت که علی یک عده مرد نامحرم و بیگانه را برای حفاظت او گمارده است!! لذا زبان به طعن و سرزنش گشود و علی را نکوهش میکرد که علی چنین و چنان است...![۱۰]
نمونه دیگر در جنگ جمل حضور یک از زنان به نام لیلا غفاری است. این بانوی فداکار و مخلص پس از رحلت پیامبر ارادت و اطاعت خویش را با علی بن ابیطالب حفظ کرد و زندگی خود را که با علم و جهاد توأم بود به پایان رسانید. محمد بن قاسم طائی میگوید:«آنگاه که علی بن ابیطالب برای خاموش کردن شعلهی جنگ جمل که عایشه آن را برافروخته بود و به سوی بصره حرکت کرد، «لیلا غفاری» نیز به همراه علی در جبهه جنگ شرکت کرد و قبل از اینکه جنگ شروع شود لیلا به جهت موقعیت ممتازی که داشت برای اینکه شاید بتواند عایشه را قانع کند که از این ستیزهجویی دست بردارد نزد عایشه رفت و گفت آیا فضیلت هایی را که رسول خدا برای علی بیان میکرد نشنیده ای؟ عایشه پاسخ مثبت داد و اضافه کرد وقتی رسول خدا به خانه ی من وارد شد پس از آن هم طولی نکشید علی هم در حالی که حوله ای روی شانه ی خود انداخته بود وارد گردید و در فاصله ی بین من و رسول خدا نشست، اما من اعتراض کردم: ای پسر ابوطالب! آیا جای وسیعتری وجود نداشت که اینجا نشستی؟رسول خدا در برابر اعتراض من گفت:«آرام بگیر و مرا با برادرم علی آزاد بگذار زیرا علی اولین کسی است که اسلام آورد. و آخرین کسی است که از من جدا خواهد شد و اولین کسی هم خواهد بود که در روز قیامت با من ملاقات میکند.»[۱۱][۱۲][۱۳]
شعرسرایی بانوان
بکارهی هلالیه
بکارهی هلالیه یکی از بانوان شجاع و قهرمانی بود که در جنگ صفین با بیان خطبه های آتشین مردم را به تهاجم وسیع علیه دشمن (نبرد با معاویه) دعوت میکرد.
در یکی از روزها با کهولت سنی که بکارهی هلالیه داشت همراه دو خدمتکار خود راه میرفت و بر معاویه وارد شد. معاویه پاسخ او را به گرمی گفت و اجازهی نشستن به وی داد. مروان بن حکم و عمرو بن عاص نزد معاویه نشسته بودند و شاهد ورود بکاره بودند. از این رو وقت را مناسب دیدند که با یادآوری اقدامات بکاره در جنگ صفین معاویه را تحریک کنند. ابتدا مروان گفت:«ای امیرالمؤمنین! این زن را میشناسی؟» معاویه گفت:«این زن کیست؟».
مروان گفت:«وی همان زنی است که در صفین مردم را بر ضدّ ما تحریک میکرد و اشعار مهیّج میسرود:
يا زيد دونك فاستثر من دارنا ... سيفاً حساماً في التراب دفيناً
(اى زيد، برخيز و برو از خانه ما شمشيرى را كه زير خاك پنهان كرده ايم بيرون آر و بياور).
قد كان مذخوراً لكل عظيمة ... فاليوم أبرزه الزمان مصوناً
(آن شمشير براى هر امر بزرگى ذخيره شده و امروز زمانه آن را صحيح و سالم آشكار ساخته است).
عمرو بن العاص گفت این زن چنین می گفت یا امیرالمؤمنین:
أترى ابن هند للخلافة مالكاً ... هيهات ذاك وما أراد بعيد
منتك نفسك في الخلاء ضلالة ... أغراك عمرو للشقاء وسعيد
فارجع بأنكد طائر بنحوسها ... لاقت علياً أسعد وسعود
سعید گفت یا امیرالمؤمنین این زن چنین می گفت:
قد كنت آمل أن أموت ولا أرى ... فوق المنابر من أمية خاطباً
فالله أخر مدتي فتطاولت ... حتى رأيت من الزمان عجائبا
في كل يوم لا يزال خطيبهم ... وسط الجموع لآل أحمد عائباً
آنگاه، یکی پس از دیگری، سخنانی دربارهی وی گفتند و ساکت شدند. بکاره لب به سخن گشود و گفت:«یا معاویه! سگهایت به یکباره هجوم آوردند و هریک به نوبت پارس کردند. به خدا سوگند! فرد مورد نظر اینان من بودم و حرفهایشان را هرگز تکذیب نمیکنم. پس، هرکاری که میخواهی انجام ده؛ زیرا پس از شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هیچ خوشی در زندگی یافت نمیشود.»[۱۴][۱۵][۱۶][۱۷]
دارمیه جحونیه
ابن عبد البر گويد سهل بن ابى سهل تميمى از پدرش روايت كرده كه گفت معاويه به حج رفت، در آنجا از زنى به نام دارميه حجونيه كه زنى سياه چرده و فربه بود پرس و جو نمود، گفتند: سالم است. فرستاد او را آوردند. معاويه گفت:«حالت چطور است اى دختر حام[۱۸]؟». زن گفت:«اگر مرا مورد عیب قرار می دهی فرزند حام نيستم، من زنى از بنی كنانه هستم». معاويه گفت:«راست گفتى، آيا مى دانى براى چه سراغ تو فرستادم؟» گفت:«جز خدا از غيب باخبر نيست». معاويه گفت:«سراغ تو فرستادم تا از تو بپرسم چرا على را دوست مى دارى و مرا دشمن؟ و چرا به او مهر مى ورزى و با من كينه؟» زن گفت:«مرا معاف مى دارى؟» گفت:«نه، معافت نمى دارم».
زن گفت:«حال كه اصرار دارى، من على را به خاطر عدالت با رعيت و تقسيم برابر بيت المال دوست مى دارم، و تو را به جهت جنگ با كسى كه از تو به حكومت شايسته تر است و طلب كردن چيزى كه حقت نيست دشمن مى دارم. با على مهر مى ورزم زيرا پیامبر اسلام عقد ولايت او را بست و او با تهيدستان مهر مى ورزد و اهل دين را بزرگ مى شمارد. و با تو كينه دارم زيرا خون می ريزى و در داورى ستم روا مى دارى و به هوا و هوس حكم مى رانى».
معاويه گفت:«به همين دليل شكمت گنده، پستانهايت بزرگ و سرينت بر آمده است! زن گفت: اى مرد، به خدا سوگند مادرت در اين امور ضرب المثل بود نه من. معاويه گفت:«اى زن، ساكت باش، ما جز خوبى نگفتيم، زيرا هر گاه شكم زن بزرگ باشد خلقت فرزندش كامل مى شود، و هر گاه پستانهايش بزرگ باشد كودكش خوب سيراب مى شود، و هر گاه سرينش بزرگ باشد سنگين و باوقار مى نشيند. آن گاه زن ساكت شد و نشست».
معاويه گفت:«آيا على را ديده اى؟» گفت:«آرى به خدا».
معاويه گفت:«او را چگونه ديدى؟» گفت:«به خدا او را چنان ديدم كه فريفته حكومتى كه تو را فريفته است نشد، و سرگرم نعمتى كه تو را سرگرم ساخته است نگرديد».
معاويه گفت:«آيا سخن او را شنيده اى؟» گفت:«آرى، به خدا سوگند كه كورى دلها را مى زدود چنان كه روغن، زنگ طشت را مىزدايد».
گفت:«راست گفتى، آيا حاجتى دارى؟» زن گفت:«اگر بخواهم بر مى آورى؟» گفت:«آرى».
گفت:«صد ماده شتر سرخ همراه با شتران نر و چوپانهايش».
معاويه گفت:«مى خواهى با آنها چه كنى؟» گفت:«شيرش را به كودكان مى دهم و با خود آنها بزرگسالان را حيات مى بخشم و با اين كار كسب مكارم مى كنم و ميان خويشان صلح و صفا برقرار مى سازم».
معاويه گفت:«همه را به تو دادم، آيا اينك جايگاه على بن ابى طالب را در نزد تو به دست آوردم؟» گفت:«اين آب نه آن آب زلال، و اين علوفه نه مانند علوفه سعدان، و اين جوان نه چون مالك است، حاشا كه در فروترين پايه آن هم نيست».
آن گاه معاويه اين شعر را خواند:
إذا لم أعد بالحلم مني عليكم * فمن الذي بعدي يؤمل للحلم
(اگر من بردبارانه با شما عمل نكنم پس از من از چه كسى اميد بردبارى مى رود)؟
خذيها هنيئا واذكري فعل ماجد * جزاك على حرب العداوة بالسلم
(اينها را بگير گواراى تو باشد و ياد كن از كار بزرگمردى كه در برابر جنگ عداوت، تو را با سلم و آشتى پاداش داد).
سپس گفت:«هان، به خدا سوگند كه اگر على زنده بود چيزى از اينها به تو نمى داد».
زن گفت:«نه، به خدا سوگند حتى يك سوزن هم از بيت المال مسلمانان به ناحق به كسى نمى داد».[۱۹][۲۰]
زرقاء دختر عدیّ
زرقاء دختر عدیّ از چهره های مخلص و باوفا بود که در جنگ صفین به یاری علی بن ابیطالب با بیان سخنان مهیّج سربازان را به مبارزه دعوت می کرد.
پس از آنکه معاویه خلافت را به دست گرفت، در کنار دستیاران خود به یاد جنگ صفین افتاد و خاطرات را مرور میکرد به طوری که به یاد اشعار زرقاء میافتد و بعد تصمیم میگیرد او را نزد خود احضار کند؛ نامهای به فرماندار کوفه فرستاد و دستور داد زرقاء را به شام بیاورد.
هنگامیکه زرقاء به شام رسید و به حضور معاویه رفت به او خیر مقدم گفت و بعد گفت: میدانی تو را برای چه موضوعی احضار کردم؟» زرقاء گفت:«لایعلم الغیب إلا الله سبحانه وتعالی».
معاویه گفت:«مگر تو همان نیستی که در جنگ صفین بر شتر سرخ موی سوار بودی و در میان صفوف لشکر آتش جنگ را شعلهور میساختی و بر قتال و جهاد ترغیب میکردی؟» زرقاء گفت:«بلی، اما گذشتهها گذشته است.» معاویه گفت:«راست میگویی ولی آیا کلماتی که میگفتی از حفظ داری؟» زرقاء گفت:«من فراموش کردهام.»
معاویه گفت:«ما آنها را فراموش نکردهایم، من به خاطر دارم که آن روز میگفتی: ای مردم به مرکز میدان جنگ توجه کنید، شما هماکنون در فتنهای واقع شدهاید که پردههای تیرگیهای آن، شما را فراگرفته، و میخواهد شما را از راه راست منحرف کند، چه فتنهی کور و کر و لالی است. چراغ در پرتو خورشید نور ندارد و ستارگان در شعاع ماه روشنایی نمیدهند، آهن جز بوسیلهی آهن قطع نمیشود. آگاه باشید که هرکس راه رشد خود را میخواهد، من آن را نشان میدهم. ای مردم، حق گمشدهی خود را پیدا کرده. ای گروه مهاجر و انصار صبر را پیشهی خود سازید که پراکندگیها در مرکز خود جمع شده و کلمهی عدل ظاهر گردید، و حق بر باطل غالب شده است. طرفدار حق با طرفدار باطل، هرگز مساوی نیست و مؤمن و فاسق هیچوقت برابر نمیشود، بجنگید بجنگید، صبر کنید صبر کنید که زینت زنان، حناء و زینت مردان، خون است و بهترین کارها صبر است، حمله کنید و پیش بروید و هرگز پشت به دشمن نکنید که پشت سرِ امروز، فردای پیروزی و سربلندی است.»
از آن پس، معاویه به زرقاء گفت:«آیا این کلمات گفتهی تو نیست؟» زرقاء گفت:«بلی، تصدیق میکنم همه اینها گفتههای من است.» معاویه گفت:«بنابراین تو با علی در هر قطره خونی که در جنگ صفین به زمین ریخت، شریک میباشی.»
زرقاء گفت:«أحسنت، به من مژدهی خوبی دادی. مانند تو باید به همنشین خود بشارت دهد.» معاویه گفت:«آیا از اینکه در ریختن خون با علی شریک باشی خوشحال میشوی؟»
زرقاء گفت:«بلی البته (چون عقیدهام این است که همهی آنها در راه حق بود).» معاویه خندید و گفت:«قسم به خدا، وفای شما به علی بعد از مرگش از محبتی که به او در حال حیاتش داشتید شگفتتر است، اکنون از من حاجتی بخواه.»
زرقاء گفت:«من قسم خوردهام از کسی که علیه او کاری را انجام دادهام حاجتی نخواهم.» معاویه گفت:«بعضی از افراد که تو را شناختند به من گفتهاند که تو را بکشم».
زرقا گفت:«چنین پیشنهادی علامت لئامت و پستی است، تو هم اگر آن پیشنهاد را بپذیری در پستی و لئامت با او شریک هستی». معاویه دیگر کوتاه آمد و سفارش داد که او را به وطن خود بازگردانند.[۲۱][۲۲][۲۳][۲۴]
سوده همدانى بنت عمارة بن اشتر
وى يكى از زنان شاعر عرب و داراى فصاحت و بيان بود. بر معاوية بن ابى سفيان وارد شد و اجازه خواست، او را اجازه داد، چون داخل شد سلام كرد، معاويه گفت:«چطورى اى دختر اشتر؟» گفت:«خوبم اى اميرمؤمنان». معاويه گفت: تويى كه به برادرت گفتى:
شهر لفعل أبيك يا ابن عمارة * يوم الطعان وملتقى الأقران
(تو نيز مانند پدرت در روز جنگ و برخورد همرزمان تيغ بركش).
وانصر عليا والحسين ورهطه * واقصد لهند وابنها بهوان
(وعلى و حسين و قوم او را يارى ده و بر هند و پسرش براى خوار كردن آنان بتاز).
إن الأمام أخا النبى محمد * علم الهدى ومنارة الأيمان
(اين امام كه برادر محمد پيامبر خداست پرچم هدايت و منار ايمان است).
فقد الجيوش وسر أمام لوائه * قدما بأبيض صارم وسنان
(پس پيشاپيش لشكر حركت كن و با شمشير آب ديده و نيزه در جلو پرچم او بر دشمن بتاز).
سوده گفت:«آرى به خدا، مانند منى از حق روى نمى گرداند و به دروغ عذرخواهى نمی كند. معاويه گفت:«چه چيز باعث اين كارت شد؟» گفت:«دوستى على و پيروى حق». معاويه گفت:«به خدا سوگند كه من اثرى از على بر تو نمى بينم». سوده گفت:«اى اميرمؤمنان. سر مرد، و دم بريده شد، دست از ياد آورى امور فراموش شده و تكرار گذشته بردار». معاويه گفت:«هرگز، هيچ گاه آن موقعيت برادرت و مصائبى كه از قوم و برادرت ديدم فراموش نخواهد شد». سوده گفت:«به خدا راست گفتى اى اميرمؤمنان، برادرم كسى نيست كه مقامش بر كسى پوشيده بماند و جايگاهش فرو دست باشد»، اما مطلب همان است كه خنساء گفته است:
وإن صخرا لتأتم الهداة به * كأنه علم في رأسه نار
(صخر كسى است كه رهنمايان از او پيروى مى كنند، گويى او پرچمى است كه مشعلى بر سر آن است).
من اميرمؤمنان را به خدا سوگند مى دهم و از او مى خواهم كه مرا از آنچه معافيت خواسته ام معاف بدارد. معاويه گفت:«چنين كردم، اينك بگو حاجتت چيست؟» سوده گفت:«اى اميرمؤمنان، تو امروز سرور و زمام دار اين مردمى، و خدا تو را از كار ما و حقوقى كه از ما بر عهده تو نهاده بازخواست خواهد كرد، و افرادى هستند كه پيوسته با تكيه به عزت و قدرت تو مزاحم ما مى شوند و ما را مورد ضرب و جرح قرار مى دهند و مانند سنبل درو مى كنند و چون گاو لگد مال مى كنند و بدترين شكنجه ها را به ما مى دهند و بهترين اموال ما را مى چاپند، همين بسربن ارطاة از سوى تو بر ما وارد شد، مردان مرا كشت و مالم را گرفت، و اگر بنا بر فرمانبردارى نبود ما هم از خود دفاع مى كرديم، پس يا او را از ديار ما عزل كن كه تو را سپاس گزار خواهيم بود و اگر نه به تو خواهيم فهماند».
معاويه گفت:«آيا مرا به قوم خود تهديد مى كنى؟ تصميم دارم تو را بر شتر مست و بى جهاز سوار كنم و نزد او فرستم تا حكم خود را درباره تو جارى سازد».
سوده سر به زير افكند و گريست، سپس اين اشعار را سرود:
صلى الاءله على جسم تضمنه قبر * فاصبح فيه العدل مدفونا
(درود خدا بر آن بدنى كه قبرى آن را در آغوش گرفته كه عدل در آن مدفون شده است).
قد حالف الحق لايبغى به بدلا * فصار بالحق والايمان مقرونا
(او هم سوگند حق بود و جز حق چيزى نمى جست و از همين رو قرين حق و ايمان بود).
معاویه گفت:«او کیست؟» گفت:«علی بن ابیطالب». معاویه گفت:«مگر او با تو چه کرده که نزد تو این مقام را دارد؟» گفت:«نزد او رفتم تا از مردی که برای جمع آوری زكات ما فرستاده بود شکایت کنم زیرا میان من و آن مرد گفتگوی مختصری رخ داده بود». هنگامی رسیدم که آن حضرت برای نماز رو گرداند و رو به من كرد و با مهر و عاطفه فرمود:«آيا حاجتى دارى؟» داستان را گفتم. آن حضرت گريست، سپس گفت:«خداوندا، تو بر من و آنان شاهدى كه من آنان را به ستم به خلق و ترك حق تو فرمان نداده ام». آن گاه قطعه چيزى مانند چرم غلاف شمشير از جيب بيرون آورد و روى آن نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان، همانا شما را دليلى روشن از سوى پروردگارتان آمد، پس پيمانه و ترازو را عادلانه دهيد و از كالاهاى مردم نكاهيد و در زمين به تبهكارى نپوييد، باقى مانده خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد و من نگاهبان شما نيستم». چون نامه مرا خواندى مسئوليتى را كه از سوى ما دارى حفظ كن تا كسى بيايد و آن را تحويل بگيرد – والسلام».
اى اميرمؤمنان، او را به همين راحتى عزل كرد و حتى آن نامه را مهر و موم نكرد.
معاويه گفت:«نوشته اى به او دهيد كه با عدل و انصاف با او رفتار شود». سوده گفت:«تنها با من يا با همه قوم من؟» معاويه گفت:«تو را با ديگران چه كار؟» سوده گفت:«به خدا كه از بخل و زشتى و پستى است اگر عدالتى فراگير و عمومى نباشد، و من با ديگران فرقى ندارم». معاويه گفت:«هيهات، كه پسر ابو طالب شما را جرى ساخته و اين شعر او شما را مغرور نموده كه:
فلو كنت بوابا على باب جنة * لقلت لهمدان ادخلوا بسلام
(اگر من دربان بهشت باشم قبيله همدان را گويم كه به سلامت داخل شويد).
سپس گفت:«نامه اى به او دهيد و حاجت او و قومش را برآوريد».[۲۵][۲۶][۲۷]
پانویس
- ↑ المسعودی. مروج الذهب و معادن الجوهر. ج. ۲. ص. ۸۶۹.
- ↑ الیعقوبی. تاریخ الیعقوبی. ج. ۲. ص. ۱۷۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه 92.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه 229.
- ↑ پیشوایی. سیره پیشوایان. ص. ۹۵.
- ↑ الموسوی. الإمام علي (عليه السلام) سيرة وتأريخ. ص. ۲۰۵.
- ↑ الامین. اعیان الشیعه. ج. ۱. ص. ۴۶۳.
- ↑ ابن الاثیر. الکامل فی التاریخ. ج. ۳. ص. ۲۵۸.
- ↑ الضبی الاسدی. الفتنه و وقعة الجمل. ص. ۱۸۳.
- ↑ فهیم کرمانی. چهره زن در آیینه اسلام و قرآن. ص. ۱۵۴.
- ↑ العسقلانی. الإصابة في تمييز الصحابه. ج. ۸. ص. ۳۰۷.
- ↑ ابن عساکر. تاریخ مدینه دمشق. ج. ۴۲. ص. ۴۵.
- ↑ مطیری، کریمی نیا، انصاری مقدم. حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزه های اسلامی. ص. ۴۵ - ۴۷.
- ↑ رحمانی همدانی. الإمام علی بن ابی طالب. ص. ۸۶۷.
- ↑ ابن طیفور. بلاغات النساء. ص. ۳۴.
- ↑ گروه تاریخ اسلام مرکز بررسی و تحقیقات. نقش زنان مسلمان در جنگ. ص. ۴۷.
- ↑ مطیری، کریمی نیا، انصاری مقدم. حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزه های اسلامی. ص. ۴۱.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام. ج. ۱. ص. ۵۷۴۰.
- ↑ ابن طیفور. بلاغات النساء. ص. ۷۲.
- ↑ المسعودی. مروج الذهب و معادن الجوهر. ج. ۲. ص. ۸۶۹.
- ↑ ابن طیفور. بلاغات النساء. ص. ۳۲.
- ↑ گروه تاریخ اسلام مرکز بررسی و تحقیقات. نقش زنان مسلمان در جنگ. ص. ۵۳.
- ↑ الامین. اعیان الشیعه. ج. ۷. ص. ۶۰.
- ↑ مطیری، کریمی نیا، انصاری مقدم. حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزه های اسلامی. ص. ۴۲.
- ↑ رحمانی همدانی. امام علی بن ابیطالب. ص. ۸۷۲.
- ↑ ابن طیفور. بلاغات النساء. ص. ۳۰.
- ↑ الکوفی. الفتوح. ج. ۳. ص. ۵۹.
منابع
- ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارصادر، چاپ اول، 1385هـ.ق.
- الأمین، محسن، أعیان الشیعه، (محقق: حسن الأمین) ج 7، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، بی تا.
- ابن طیفور، ابی الفضل احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، قم: مکتبه بصیرتی، بی تا.
- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر، 1415 هـ.ق.
- الضبی الاسدی، سیف بن عمر، الفتنه و وقعة الجمل، بی جا: بی نا، چاپ هفتم، 1413 هـ.ق.
- العسقلانی، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، بيروت: دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1415 هـ.ق.
- الکوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، بیروت: دارالاضواء، چاپ اول، 1411هـ.ق.
- المسعودی، الجلیل ابی الحسین علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: دارالهجره، چاپ اول، 1404 هـ.ق.
- الموسوی، اسلام، الامام علی (علیه السلام) سیره و التاریخ، بی جا: مرکز الرساله، بی تا.
- الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، قم: مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)، بیروت: دارصادر، بی تا.
- پیشوائی، مهدی، سيره پيشوايان: نگرشی بر زندگاني اجتماعی، سياسی و فرهنگی امامان معصوم، قم: مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، چاپ بیست و پنجم، 1433 هـ.ق.
- دانشنامه جهان اسلام، https://lib.eshia.ir/23019/1/0.
- رحمانی همدانی، احمد، الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام)، (مترجم: حسین استاد ولی)، بی جا: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم، 1377 هـ.ش.
- گروه تاریخ اسلام مرکز بررسی و تحقیقات، نقش زنان مسلمان در جنگ، چاپ اول، انتشارات پیام آزادی، 1367ش.
- فهیم کرمانی، مرتضی، چهره زن در آیینه اسلام و قرآن، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.
- مطیری، رباب، کریمی نیا، محمدمهدی، انصاری مقدم، مجتبی، حضور زنان در ارگانهای نظامی از دیدگاه آموزههای اسلامی، قم: جلوه کمال، ۱۴۰۰ هـ.ش.