اسماعیلیان (حکومت)
اسماعیلیان یکی از سلسله های حکومت های اسلامی شیعی است که به شیعیان اسماعیلیه منسوب بودند و مدت بسیاری بر ایران و نواحی مصر و چند بخش اسلامی تسلط داشتند۔ در نهایت این سلسله با حمله مغول به ایران تضعیف و به مرور منقرض شدند، اما فرقه مذهبی اسماعیله همچنان ادامه حیات داد و امروزه نیز طرفدارانی دارد۔
تاریخچه
در طی مشاجراتی که در سال ۴۸۷ هجری / ۱۰۹۴ میلادی بین اسماعیلیان بر سر جانشینی مستنصر درگرفت، حسن صباح و اسماعیلیان ایران جانشینی نزار را پذیرفتند و از این به بعد اسماعیلیان ایران روابط خود را با دستگاه خلافت فاطمی و با شاخههای دیگر اسماعیلیه یعنی مستعلویه قطع کردند. اسماعیلیان شرقی که بعد به نزاریه معروف شدند، برای جدایی از قاهره یک توجیه عقیدتی داشتند. نزاریان معتقد به نص اصلی مستنصر در باب امامت و جانشینی نزار بودند و این ادعا را که بعداً وی نص به نام مستعلی کردهاست، قبول نداشتند. همچنانکه اسماعیلیان اولیه از حق اسماعیل بر امامت، در برابر برادران دیگرش پشتیبانی کرده بودند. در سال ۴۸۸ هجری / ۱۰۹۵ میلادی قیام نزار در مصر شکست خورد و نزار به دستور مستعلی کشته شد. حسن صباح که ریاست عِلّیه دعوت نزاری را داشت، سرانجام به عنوان حجت امام شناخته شد. دولت نزاری را حسن صباح و هفت تن از جانشینان او که به خداوندان الموت معروفند، اداره میکردند. تاریخ اسماعیلیه نزاری دوران الموت را بر پایهٔ دوره حکومت خداوندان آن و آرمانها و سیاستهای آنان نسبت به جهان خارج میتوان به سه مرحله عمده تقسیم کرد:[۱]
- مرحلهٔ اول: که از تأسیس دولت نزاری در ۴۸۳ هجری / ۱۰۹۰ میلادی تا پایان حکومت دومین جانشین حسن صباح در ۵۷۷ هجری / ۱۱۶۲ میلادی را در برمیگیرد. نزاریان توانستند پس از شکست قیام اولیهشان علیه سلجوقیان دولت مستقل خود را تشکیل دهند و پایههای آن را محکم سازند.
- مرحله دوم: که از سال ۵۵۷ هجری تا ۶۰۷ ادامه دارد، همزمان است با حکمرانی چهارمین و پنجمین خداوندان الموت که ادعای امامت نزاریان را کردند. جامعه نزاری به صورت نمادین به عرصه قیامت گام گذاشت و جهان بیرون را به صورت معنوی انکار و طرد کرد.
- مرحله سوم: که از سال ۶۰۷ هجری تا ۶۵۴ بود مقارن با حکومت سه خداوند آخرین الموت است. نزاریان در همان حال که درونگرایی و آرمان خویش را در باب قیامت حفظ کرده بودند، کوشیدند تا از نو به دنیای سنی پیرامونشان نزدیک شوند و آرزوهای سیاسی خود را مجدداً جامه عمل بپوشانند. این کوششها یا یورش مغولان که دولت نزاری ایران را نابود کرد، به پایان رسید.
در جنگ با مغولان و انقراض
با آن که مغولان تمام ممالک اسلامی را تصرف کردند و به اطاعت درآوردند، ولی هنوز دو مشکل و دو دشمن بزرگ در غرب آسیا داشتند؛ این دو دشمن بزرگ یکی اسماعیلیان که با فداییان خود باعث آزار و اذیت مخالفین خود میشدند و دومی هم خلافت عباسی که در بغداد مستقر بود و مغولان که میخواستند آخرین قسمت ممالک اسلامی را تصرف کنند، این برایشان بزرگترین مانع بود. در این میان کسانی هم با مغولان متحد شدند و از مغولان درخواست میکردند که به ایران حمله کنند. مسلمانان رعیتی که از دست ملاحده یا اسماعیلیان به جان آمده بودند، مغولان را تشویق به حمله به ایران و برانداختن اسماعیلیان میکردند۔[۲] دومین متحد مغولان ارامنه بودند که میخواستند مغولان مصر و شام را از مسلمانان بگیرند و اسلام را براندازند تا عیسویان صلیبی که در شام و مصر با مسلمانان درگیر بودند، پیروز شوند. برای این کار شاه ارمنستان، هتوم (حاتم) نزد منگوقاآن رفت و با وی متحد شد و منگوقاآن هم برادرش هولاکو را به ایران فرستاد و دستور داد که جورماغون و بایجو و امیرارغون در تحت فرمان هولاکو درآیند. هولاکو به تمام فرمانروایان نامه نوشت که تسلیم شوند تا به سرزمینهای آنان آسیبی نرسد؛ به همین خاطر شاهان آسیای صغیر، عزالدین و رکنالدین، سعد اول (پادشاه فارس)، پادشاه هرات و امیرانی از عراق، آذربایجان، اران و شیروان به دربار هولاکو رفتند و اظهار ایلی و اطاعت کردند.[۳]
در شوال ۶۵۴ ه۔ق بین مغولان و اسماعیلیان الموت، جنگ آغاز شد. این نبرد بعد از گفتگوهای مفصل میان دو طرف درگیر بود۔ دو تن از مغولان از پشت، قلعههای رودبار را محاصره کردند و خود هولاکو نیز به سوی میمون دژ محل اقامت رکنالدین خورشاه رفت و آن را محاصره کرد ولی هولاکو که دریافته بود تصرف قلعه کار دشواری است، دوباره رسولی نزد رکنالدین خورشاه فرستاد با این مضمون که: «هنوز هم دیر نیست. اگر هماکنون فرو آیی ترا امان خواهم داد.» ولی اسماعیلیان به دروغ جواب دادند که «رکنالدین در این قلعه نیست، و ما بیاجازه او نمیتوانیم کاری انجام دهیم.» دوباره جنگ شروع شد و با تنگ شدن محاصره قلعه رکنالدین پیام داد که میخواهد تسلیم شود و امروز یا فردا نزد هولاکو خان میآید. زمانی که رکنالدین میخواست تسلیم شود، در درون قلعه بین دو گروه که مخالف بیرون نرفتن رکنالدین بودند و گروهی که خواهان تسلیم شدن رکنالدین بودند، جنگ درگرفت و عاقبت کسانی که مخالف خروج وی بودند، پیروز شدند و جنگ با شدت شروع شد و مغولان تا گشودن دروازههای قلعه پیش رفتند که رکنالدین دوباره پیام داد که میخواهد تسلیم شود و طلب بخشش کرد و به همراه رسول هولاکو، اکثر بزرگان قلعه به همراه پسر خردسال رکنالدین خورشاه با برادر دیگر رکنالدین، ایرانشاه، تسلیم هولاکو شدند و خود رکنالدین هم به همراه همهٔ افراد خانوادهاش و بزرگانی مثل خواجه نصیرالدین طوسی و چند تن از پزشکان یهودیاش در یکشنبه اول ذی القعده سال ۶۵۴ ه.ق / ۱۲۵۶ م از قلعه خارج و تسلیم هولاکو شد. پس از تسلیم شدن رکنالدین وی به دستور هولاکو فرمانی صادر کرد تا مقدمالدین قلعهدار دژ الموت قلعه را تسلیم کند ولی وی از این کار ممانعت کرد و آماده نبرد شد. هولاکو، رکنالدین را به درون قلعه فرستاد تا آنها را راضی کند که تسلیم شوند ولی موفق نشد. بعد از آن هولاکو، شاهزاده بلغای را مأمور تصرف الموت کرد و خود برای تصرف دژ لمسر حرکت کرد. عاقبت، بعد از چند روز مقاومت دژ الموت شکسته شد و مغولان وارد آن شدند و آن را ویران کردند؛ بنابراین الموت قدیمیترین و بزرگترین دژ اسماعیلیان تسلیم و ویران شد. به گزارش رشیدالدین، زمانی که هولاکو وارد این دژ شد، «از عظمت آن کوه انگشت حیرت به دهان گرفت.» در این زمان بود که بنا به خواهش عطاملک جوینی از هولاکو تنها کتابخانه الموت در امان ماند.[۴]
هولاکو که برای تصرف دژ لمسر رفته بود، بعد از جنگی سخت موفق به تصرف قلعه شد. بعد از آن هولاکو به محتشم قلاع قهستان شمسالدین دستور داد به همراه مأموری از جانب رکنالدین شروع به تخریب قلاع قهستان کند. بعد از این که خبر سقوط الموت و دژهای دیگر به قلعه داران رسید، بعضی از آنها نزد هولاکو آمدند و تسلیم شدند؛ مثل قلعهداران نواحی دیلمان و طارم. در این میان، شاه دژ که بین لار و دماوند قرار داشت، مقاومت سختی کرد ولی بعد از دو روز تسلیم شد. به گفته جوزجانی، قلعه گردگوه مدت بیست سال مقاومت کرد؛ این قلعه در مرز ایالات خراسان و عراق عجم قرارداشت.[۵] بعد از آن رکنالدین از هولاکو درخواست کرد که به دیدن منگو به قراقوروم برود، هولاکو قبول کرد ولی زمانی که رکنالدین خورشاه به قراقوروم رسید منگو ملاقات وی را رد کرد و فرمان داد که برگردد. عاقبت رکنالدین در راه برگشت توسط مغولان کشته شد در سال ۶۵۵ هجری و با مرگ وی حکومت اسماعیلیان بعد از دو قرن حکومت منقرض شدند.[۶]
علل سقوط اسماعیلیان
در واقع علت سقوط اسماعیلیانی که در اوج قدرت بودند را باید در دو عامل داخلی و خارجی بدانیم. عامل خارجی: دو فرقه اهل سنت و شیعه اثنیعشری گرچه با هم اختلاف داشتند ولی در مورد نابودی اسماعیلیان کاملاً هم عقیده بودند. با هم به طوری که میبینیم هر دو فرقه در نابودی اسماعیلیان به مغولان کمک میکنند. عمل خارجی دیگری که در سقوط اسماعیلیان نقش داشت، شیوه یا سیاست (آشکارگری) یا (دوران ظهور) اسماعیلیه بود که با این شیوه در دژهای خود را به روی بیگانگان باز کردند و خیلی از بیگانگانی که به دژها میآمدند، در مدت اقامت خود فنون چگونگی تصرف دژها را یادمیگرفتند و با کمک مغولان بزرگترین ضربه را به اسماعیلیان زدند؛ کسانی مثل: خواجه نصیرالدین طوسی و اطبای یهودی به نامهای رئیسالدوله، موفقالدوله و فرزندانشان و…. علت داخلی: این علت که منجر به سقوط اسماعیلیان شد، اختلاف طبقات بالا و پایین جامعه اسماعیلی بود. به طوری که مالکان و اشراف اسماعیلی برای از دست ندادن مقام و موقعیت خویش خواستار تابعیت از مغولان بودند. در صورتی که طبقه پایین و افراد عادی جامعه اسماعیلی خواستار جنگ با بیگانه و دفاع از دژها و اعتقادات خود بودند. این اختلاف باعث دو دستگی و تفرقه میان اسماعیلیان شد.[۷]
پانویس
- ↑ دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ۳۸۱.
- ↑ بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، ۱۹۷.
- ↑ اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ۵۳.
- ↑ بیانی، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، ۱۱۵.
- ↑ بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، ۲۳۷–۲۴۶.
- ↑ ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ۱۰۹.
- ↑ بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، ۲۰۱–۲۰۲.