غیراستاندارد

زیاریان: تفاوت میان نسخه‌ها

از اسلامیکال
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(مقاله جدید)
 
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مقاله خوب}}
{{ویکی‌سازی}}
{{جعبه اطلاعات دودمان قدیمی
{{جعبه اطلاعات دودمان قدیمی
|native_name                =زیاریان
|native_name                =زیاریان
خط ۲۶۷: خط ۲۶۷:
{{شاهان زیاری}}
{{شاهان زیاری}}
{{میان‌دوره ایرانی}}
{{میان‌دوره ایرانی}}
{{امپراتوری‌ها}}
{{درجه‌بندی|نیازمند پیوند=خیر|نیازمند رده=خیر|نیازمند جعبه اطلاعات=خیر|نیازمند تصویر=خیر|نیازمند استانداردسازی=بله|نیازمند ویراستاری=خیر|مقابله نشده با دانشنامه‌ها=تاحدودی|تاریخ خوبیدگی=|تاریخ برگزیدگی=|توضیحات=}}
{{داده‌های کتابخانه‌ای}}
{{نوار موضوع
|commons = y|commons-search = Category:Ziyarid_dynasty
|b = y|b-search = :fa:تاریخ_ایران/آل_زیار| q              = y|q-search      = :fa:رده:زیاریان
|portal1= گیلان|portal2= طبرستان|portal3= گرگان|portal4= تاریخ}}


[[رده:زیاریان| ]]
[[رده:زیاریان| ]]
خط ۲۸۶: خط ۲۸۱:
[[رده:دودمان‌های مسلمان]]
[[رده:دودمان‌های مسلمان]]
[[رده:کشورهای پیشین در خاورمیانه]]
[[رده:کشورهای پیشین در خاورمیانه]]
[[رده:تاریخ تالش]]
[[رده:حکومت‌های اسلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۲:۴۳

آل زیار

زیاریان
۹۳۱–۱۰۹۰ م
نقشه قلمرو زیاریان در اوج گستردگی خود در زمان مرداویج، از کتاب اطلس تاریخی ایران، نشر دانشگاه تهران.
نقشه قلمرو زیاریان در اوج گستردگی خود در زمان مرداویج، از کتاب اطلس تاریخی ایران، نشر دانشگاه تهران.
پایتختاصفهان، ری، گرگان و آمل
زبان(های) رایجدری[۱]
طبری[۲]
دین(ها)
اسلام
حکومتامارت
شاهنشاه و امیر 
• ۳۱۹ تا ۳۲۳ ه‍ ق
مرداویج (آغازین)
• ۳۲۳ تا ۳۵۷
وشمگیر
• ۳۵۷ تا ۳۶۶
بیستون
• ۳۶۶ تا ۴۰۳
قابوس
• ۴۰۳ تا ۴۲۱
منوچهر
• ۴۲۱ تا ۴۳۵
انوشیروان
• ۴۴۱ تا ۴۸۳
کیکاووس
• ۴۸۳ تا ۴۸۶
گیلانشاه (واپسین)
تاریخ 
• بنیان‌گذاری
۹۳۱
• فروپاشی
۱۰۹۰ م
پیشین
پسین
اسفار شیرویه
علویان طبرستان
سلجوقیان
باوندیان
اسماعیلیان

زیاریان یا آل زیار یک خاندان کوچک گیلی-دیلمی در سرزمین‌های جنوب‌شرقی دریای مازندران بودند. امیران زیاری در قرن چهارم و پنجم هجری امیر گرگان و طبرستان بودند و در برخی ادوار قومس، دیلم و گیلان نیز تحت فرمانروایی آنان بود. دودمان زیاریان در ۳۱۹ هجری قمری ایجاد گردید و یکی از حکومت‌های دیالمه شد که در میان‌دوره ایرانی توانستند بخش‌هایی از خلافت عباسیان را به کنترل خود درآوردند. به مرور از وسعت قلمرو زیاریان کاسته شد و به حکومتی دست‌نشانده بدل شدند. اطلاعات دربارهٔ آخرین امیران زیاری محدود است اما حداکثر تا ۴۸۶ هجری بخشی از سرزمین‌های موروثی خود را حفظ کرده بودند.

تبار زیار، نیای خاندان، از منطقه داخل گیلان بود. مرداویج بنیان‌گذار این سلسله است که پیش از به حکومت دست یافتن، در خدمت لشکر علویان طبرستان و اسفار بن شیرویه بود. هدف مرداویج احیای امپراتوری ساسانیان و خلع قدرت خلافت عباسی بود. او در حمله به جبال و اصفهان و خوزستان، توانست بخش‌های زیادی از سرزمین‌های اسلامی را فتح کند ولی نهایتاً موفق نشد به اهدافش دست یابد و توسط خدمه‌اش به قتل رسید. پس از مرگ مرداویج، اطرافیان او با برادرش، وشمگیر، بیعت کردند. وشمگیر در همان ابتدای به امارت رسیدن، با لشکرکشی‌های سامانیان و بوییان مواجه شد و این جنگ‌ها در تمام طول حکومتش ادامه یافتند. وشمگیر در نبرد اسحاق‌آباد شکست سختی خورد و نواحی بسیاری از قلمرو او از دست رفت و من‌بعد حکومت زیاریان محدود به گرگان و طبرستان و نواحی پیرامونی آن می‌شد. از آن پس زیاریان، گرچه هنوز رسماً مستقل بودند، اما تابع حکومت‌های همسایه شدند. بیستون روابط نزدیکی با بوییان و خلیفه ایجاد کرد که موجب استقرار آرامش در قلمروش شده و پس از او نیز الگوی رفتار سیاسی زیاریان شد. قابوس اتحاد با بوییان را شکست و با امیران سامانی متحد شد و نبردهای زیادی میان این دو جبهه درگرفت؛ تا آن که قابوس شکست خورده و به دربار سامانیان پناه برد و تا هجده سال از حکومت دور بود. سرانجام در سال ۳۸۸ هجری قابوس موفق شد سرزمین‌های پیشین خود را بازپس گیرد و یکی از درخشان‌ترین دوره‌های زیاری را رغم بزند. پس از او، امیران زیاری تحت‌الحمایه دربار ترک‌تبار غزنویان شدند. در زمان منوچهر، دودمان وارد دوران افول خود شده و وابسته به سلاطین ترک‌تباری شد که در خراسان قدرت بیشتری داشتند. بدین ترتیب در این دوره زیاریان از حکومت مستقل تبدیل به قدرتی تحت سلطه، خراجگزار و دست‌نشانده شدند. از دوران حکومت امیران بعدی زیاری، انوشیروان، دارا، کیکاووس و گیلانشاه، اطلاعات کمی در دسترس است. در سال ۴۳۳ هجری، طغرل بیگ حکومت زیاریان بر طبرستان و گرگان را پایان بخشید و در نهایت بقایای این خاندان هم توسط اسماعیلیان الموت منقرض شدند.

شورش مرداویج مخالفتی علیه خلیفه بود و او سعی داشت امپراتوری ساسانیان را بازگرداند و خلافت را برچیند. دربارهٔ مذهب مرداویج تردید وجود دارد ولی هم مرداویج و هم وشمگیر، برای تأیید شدن حق حکومتشان توسط خلیفه، اعلام اطاعت کردند و به شعائر خلافت تن دادند. وشمگیر هم علی‌رغم پذیرفتن خلافت، در عمل با حکومت‌های حامی خلیفه در جنگی دائمی بود و نبردهای پیاپی حکومتش را تضعیف کردند. زیاریان در دورهٔ او به قلمروی حائل میان سامانیان و بوییان بدل شد که این دو حکومت قدرتمند را از تقابل مستقیم به دور نگه می‌داشت. امیران بویی پیشتر جزء لشکریان مرداویج بودند و حال با فتح پایتخت خلافت، خلیفه را مطیع خود کرده بودند و با سماجت بر سر تصاحب شهر ری با وشمگیر می‌جنگیدند و از سوی دیگر سامانیان که بر خراسان حکومت داشتند، از وشمگیر حمایت می‌کردند تا مانع پیشروی بوییان به شرق شوند. پس از مرگ وشمگیر، پسرانش بیستون و قابوس به نوبت حکومت کردند، که یکی با بوییان و دیگری با سامانیان هم‌پیمان شدند. بیستون توانست با پذیرش کامل خلافت و گرفتن لقب از خلیفه، دوران آرامی را طی کند و این روش پس از این در میان زیاریان باقی ماند؛ اینچنین تنها پس از یک نسل، آرمان‌خواهی زیاری و مخالفت این دودمان با نظام خلافت، جای خود را به افراط ورزیدن قابوس در تسنن داد. در این دوره بوییان موفق به فتح قلمرو زیاری شدند ولی هر دو حکومت سامانی و بویی دچار مشکلات داخلی شدند و قابوس توانست پس از مدتی به سرزمین موروثی بازگردد. او به حکومت جدید و قوی‌تر خراسان، غزنویان، نزدیک شد و فرزندش منوچهر رسماً دست‌نشاندهٔ سلطان محمود غزنوی گردید. پس از منوچهر حکومت عملاً به دست باکالیجار کوهی افتاد و تا زمان به قدرت رسیدن طغرل سلجوقی، غزنویان بر منطقه مسلط بودند. گرچه سلجوقیان انوشیروان زیاری را رسماً در امارتش ابقا کردند، ولی عملاً فرمانروایی زیاریان فروپاشید و یحتمل امیران بعدی این خاندان تنها مقامی تشریفاتی داشتند.

منبع‌شناسی

میترا مهرآبادی منابع اولیه زیاریان را در سه بخش منابع عینی، تاریخ‌های محلی و منابع عمومی تقسیم کرده‌است:[۳]

تاریخ ایران
تاریخ ایران
تاریخ ایران
دوران باستان
نیا-ایلامی ۳۲۰۰–۲۷۰۰ پیش از میلاد
عیلام ۲۷۰۰–۵۳۹ پیش از میلاد
منائیان ۸۵۰–۶۱۶ پیش از میلاد
شاهنشاهی
ماد ۶۷۸–۵۵۰ پیش از میلاد
(سکاها ۶۵۲–۶۲۵ پیش از میلاد)
هخامنشیان ۵۵۰–۳۳۰ پیش از میلاد
سلوکیان ۳۱۲–۶۳ پیش از میلاد
اشکانیان ۲۴۷ پیش از میلاد–۲۲۴ پس از میلاد
ساسانیان ۲۲۴–۶۵۱
سده‌های میانه
خلافت راشدین ۶۵۱–۶۶۱
امویان ۶۶۱–۷۵۰
خلافت عباسیان ۷۵۰–۱۲۵۸
زیاریان
۹۲۸–۱۰۴۳
صفاریان
۸۶۷–۱۰۰۲
آل بویه
۹۳۴–۱۰۵۵
سامانیان
۸۷۵–۹۹۹
غزنویان ۹۶۳–۱۱۸۶
سلجوقیان ۱۰۳۷–۱۱۹۴
خوارزمشاهیان ۱۰۷۷–۱۲۳۱
ایلخانان ۱۲۵۶–۱۳۳۵
چوپانیان
۱۳۳۵–۱۳۵۷
مظفریان
۱۳۳۵–۱۳۹۳
جلایریان
۱۳۳۶–۱۴۳۲
سربداران
۱۳۳۷–۱۳۷۶
تیموریان ۱۳۷۰–۱۴۰۵
قراقویونلو
۱۴۰۶–۱۴۶۸
تیموریان
۱۴۰۵–۱۵۰۷
آق‌قویونلو
۱۴۶۸–۱۵۰۸
معاصر اولیه
صفویان
۱۵۰۱–۱۷۲۱
هوتکیان
۱۷۰۹–۱۷۳۸
افشاریان ۱۷۳۸–۱۷۵۰
زندیان
۱۷۵۰–۱۷۹۴
افشاریان
۱۷۵۰–۱۷۹۶
قاجاریان ۱۷۹۶–۱۹۲۵
معاصر
دودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹
دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰
جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز

منابع عینی

  • مروج الذهب به صورتی مختصر اما مفید نحوه روی کار آمدن زیاریان، درگیری‌های مرداویج و اسفار شیرویه، فتوحات مرداویج، خصوصیات اخلاقی او و داستان قتلش را ارائه کرده‌است. نویسنده این کتاب علی بن حسین مسعودی است که در ۳۴۶ هجری قمری درگذشت و حکومت وشمگیر را درک کرده‌است. او پیوسته در سفر بوده و بنابرین به شکل موفقی توانسته‌است عملکرد مرداویج در شهرها و لشکرکشی‌های مختلفش ثبت نماید. تحلیل او از تغییر خلق و خوی مرداویج بسیار عمیق و نقادانه است.[۴]
  • تجارب الامم و تعاقب الهمم کتابی است که ابن مسکویه (درگذشته ۴۲۱ه‍) در دربار آل بویه نوشته‌است. او مطالب مفیدی دربارهٔ روابط و مناسبات دو دودمان دیلمی زیاری و بویی ثبت کرده که از زمان مرداویج تا قابوس را شامل می‌شود. مفیدترین قسمت این کتاب وقایع پس از ۳۴۰ هجری است که شخصاً در متن حوادث حضور داشت. او روابط نزدیکی با ابن عمید (وزیر آل بویه) و ابی محمد المهلبی و دیگر بزرگان آن سامان داشت. این کتاب یکی از منابع اصلی بررسی اوضاع و احوال آل زیار است. به علت رعایت نکردن ترتیب زمانی وقایع، بی‌دقتی در نوشتن سال وقایع و رگه‌های از طرفداری از آل بویه، از نقدهایی است که به کتاب مسکویه وارد است.[۵]
  • تاریخ یمینی در زمان سلطان محمود غزنوی نوشته شد. در ابتدا نثر کتاب سنگین و فهم آن مشکل بود، تا اینکه در قرن ۷ هجری شرحی بر کتاب نوشته شد. کتاب به سلسله‌های زمان محمود پرداخته‌است. این کتاب در رابطه با احوالات و شرح‌حال قابوس اطلاعاتی دارد، بنابراین می‌تواند منبع دقیقی برای شناخت زمانه او باشد.[۶]
  • تاریخ بیهقی تنها منبعی است که دربارهٔ دوران انوشیروان زیاری و باکالیجار کوهی سخن گفته‌است. ابوالفضل بیهقی (درگذشته ۴۷۰ ه‍) که در دیوان رسائل غزنویان حضور داشت، با دسترسی به اسناد دولتی و نقل دقیق برخی از این اسناد و رسائل، حقایق بسیاری را بر مورخان شناسانده. بیهقی همچنین در لشکرکشی سلطان مسعود به طبرستان حضور داشت و اتفاقات این جنگ را به خوبی ثبت کرده‌است. تاریخ‌های درج شده در این کتاب خیلی قابل اعتماد نیستند و با این که زمان بسیاری از اتفاقات را به روز و ماه نوشته‌است، یحتمل این تاریخ‌ها غلط هستند.[۷]
  • زین الاخبار این کتاب نوشته ابوسعید گردیزی است. کتاب مشتمل بر دو قسمت است. وی قسمت اول را به تاریخ ایران و به مسائل عمومی آن پرداخته و به صورت تاریخ عمومی نوشته‌است اما قسمت دوم کتاب به صورت محلی نگاشته شده‌است و در آن اشاراتی به آل‌زیار و آل‌بویه شده‌است. اکثر مطالب این کتاب در تاریخ بیهقی هست.[۸]
  • کتاب قابوس نامه از جمله منابع مهم دیگر کتاب‌های ادبی است که اثری از کیکاووس زیاری است و در سال ۴۷۵ هجری تألیف شده‌است. قابوس‌نامه از جمله منابع مهم و دقیق برای شناخت زیاریان است که نویسنده خود یکی از امیران زیاری است.[۹]
  • تکلمه التاریخ الطبری پیوستی بر کتاب تاریخ طبری است که توسط محمد بن عبدالملک همدانی نوشته شده و وقایع را تا سال ۴۸۷ هجری آورده‌است. این کتاب اشتباهات فراوانی در سال وقایع دارد.[۱۰]

تاریخ محلی

کتاب‌هایی هستند که در مورد تاریخ شهر یا منطقه‌ای نگاشته شده‌اند. این کتاب‌ها حاوی اطلاعات ارزشمندی هستند؛ زیرا فقط به وقایع آن شهر یا منطقه پرداخته‌اند و جزئیات را ذکر کردند و از منابع مهم به‌شمار می‌آیند.

تاریخ‌های عمومی

دسته‌ای از منابع هستند که به شرح وقایع سرزمین‌های اسلامی می‌پردازند. عده‌ای از تاریخ‌نگاران معاصر با زیاریان به خاطر حضورشان در اوضاع سیاسی آن زمانه، به نوشتن این کتاب‌ها پرداخته‌اند و از جمله منابع مهم برای شناخت زیاریان به‌شمار می‌آیند.

پیش‌زمینه

در قرن چهارم هجری، که سیصد سال از سقوط ساسانیان و فتح ایران توسط مسلمانان می‌گذشت، اکثر مناطق ایران زمین به دین اسلام درآمده‌بودند؛[۲۲] ولی در طبرستان و گیلان وضع متفاوت بود. مردم این نواحی هنوز به دیانت زرتشتی وفادار بودند. چون تا آن زمان حاکمان مسلمان نتوانسته بودند بر این مناطق چیره شوند، نوعی آزادی دینی و سیاسی در منطقه حاکم بود. بخشی از مردم تحت تأثیر علویان زیدی، که از دست خلفا به منطقه می‌گریختند، به مذهب تشیع گرویدند[۲۳] و تا قرون چهارم و پنجم هجری هنوز نیمی از مردم زرتشتی بودند و نیمی دیگر شیعه شده بودند.[۲۴]

در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبش‌ها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند، با ظهور دولت‌های سامانیان، صفاریان و زیاریان، به اوج رسید. همچنین اوایل قرن چهارم هجری در شمال ایران جنبش‌های گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، مرداویج و آل بویه از این دسته‌اند.[۲۵] قدرت متمرکز خلافت شروع به کاهش کرده بود و ماجراجویان جاه‌طلب، جنگ‌سالاران و رهبران نظامی در جای‌جای قلمرو اسلامی شورش می‌کردند و با یکدیگر رقابت می‌کردند. ایران وحدت سیاسی، که در زمان ساسانیان از آن برخوردار بود، را از دست داده بود و به مجموعه‌ای از پادشاهی‌های بی‌ثبات تبدیل شده بود. هیچ صلحی نمی‌توانست دوام بیاورد. بسیاری از مراکز شهری مانند نیشاپور، مرو، بخارا، ری، همدان، قزوین و اصفهان بارها مورد حمله و تخریب قرار گرفتند و ساکنانشان تحت محاصره، گرسنگی، تاراج و کشتار قرار گرفتند.[۲۶] در میان مردمی که عناصر ایرانی داشتند، همچون کردها، دیلمیان و گیل‌ها جنبش‌ها تداوم داشت.[۲۷]

مقام خلیفه هنوز در سرزمین‌های سُنی‌مذهب قداست و احترام گذشتهٔ خود را حفظ کرده بود و دولت‌ها مجبور به پذیرش خلافت بودند تا مقام خود را مشروعیت بخشند.[۲۸] اما بزرگترین چالش برای وجههٔ مذهبی خلیفه، علویان شیعه بودند که ادعای خلافت داشتند.[۲۹] در قرن نهم میلادی (دوم و سوم هجری) دیلمی‌ها که به تازگی اسلام را، حداقل در ظاهر، پذیرفته‌بودند، تحت تأثیر حاکمان زیدی علویان طبرستان قرار گرفتند و احتمالاً در واکنش به سیاست‌های امویان، با شیعیان حس همدردی یافتند. آن‌ها ابتدا به عنوان مزدور، در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم میلادی در سرزمین‌های شرقی اسلام، در ارتش خلفا و جنگ‌سالاران ظاهر شدند و به عنوان مبارزانی سرسخت و شجاع شهرت یافتند.[۳۰] گرچه در طبرستان و دیلم زیدیان طرفداران بسیاری یافته‌بودند ولی پس از دو یا سه نسل علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالت‌طلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. این اوضاع زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند، فراهم نمود و این منطقه نیاز به حکومتی داشت که هر دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند.[۳۱] و این در حالی بود که میان فرزندان ناصر کبیر و داعی صغیر اختلاف روی داده بود و در اردوگاه علویان دو دستگی وجود داشت.[۳۲]

تبار

خاندان زیاریان خود را بازماندگان ارغوش، شاه گیلان در زمان کیخسرو، معرفی می‌کردند.[۳۳] زیاریان جزو مردم کوه‌نشینی چون دیلمیان، گیلیان و کردها بودند که رسیدنشان به قدرت به بیان مینورسکی در میان‌پرده دیلمی (به انگلیسی: Daylami intermezzo) تاریخ منطقه را رقم زد. پس از افول اقتدار مستقیم خلافت در شمال‌غرب فلات ایران و ظهور قدرت‌های محلی چون حکام ساجی در آذربایجان، بسیاری از سران کوه‌نشین به سربازانی جویای نام و مدعی اقتدار بدل گشتند و در خلاء قدرت مدعی حکومت شدند. موفق‌ترین آن‌ها سه برادر بویی از دیلم بودند.[۳۴]

خاندان زیاری مردمی گیلی-دیلمی بودند که در سرزمین‌های جنوب‌شرقی دریای مازندران به قدرت رسیدند.[۳۵] زیار نام پدر مرداویج و وشمگیر بود. دربارهٔ قومیت خاندان زیاریان، نوشته‌اند که گیل بوده‌اند و مدعی شده‌اند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان»[۳۶] یا «ارغوش فرهادان»،[۳۷] می‌رسد که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بود. همچنین برخی منابع «وردانشاه گیلانی» را جد زیار دانسته‌اند.[۳۸] ابوالفدا در یک اثر خطی گفته‌است که زیار از خاندان شاهنشاهوند، شریف‌ترین طایفه از میان چهار خاندان گیل، بود.[۳۹] همسر زیار دختر تیرداذ و برادرزن او، هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بود.[۴۰] خود زیار در دوران فرمانروایی پسرانش، مرداویج و وشمگیر، تا سال ۳۳۷ هجری زنده بود.[۴۱] لازم به ذکرست که گیل‌ها همسایه شمالی دیلمی‌ها در استان گیلان امروزی بودند. این دو قوم بسیار در هم تنیده بودند و در نظر افراد خارج از قلمروشان یکی دانسته می‌شدند. از این رهگذر مورخان، بیشتر از دیلمیان سخن گفته‌اند و گاه گیل‌ها و دیلمی‌ها را به جای یکدیگر به کار برده‌اند.[۴۲]

در آن دوره برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و پذیرش همگانی لازم بود حاکمان خود را از نژاد شاهان ساسانی — که از دیرباز جنبهٔ تقدس داشتند — معرفی کنند تا مردم با این هم‌تباری، حکومتشان را به حق بدانند؛ چنان‌که آل بویه — که از نسل فردی ماهی‌گیر بودند — خود را از نسل ساسانیان معرفی کردند.[۴۳] این احتمال وجود دارد که زیاریان به رسم دیگر خاندان‌های حکومت‌گر خود را به شاهان پیش از اسلام منتسب کرده‌باشند و این مطلب جعلی باشد. گفته‌اند که مادر مرداویج از تبار اسپهبدان رویان بوده‌است[۴۴] و در شجره‌نامه‌ای که عنصرالمعالی آورده، نام چندین فرد تاریخی شناخته شده آمده‌است و برخلاف تبارنامهٔ آل بویه، معتبر به نظر می‌رسد. به نظر محمدعلی مفرد، زیار می‌بایست خود از خاندان قابلی بوده باشد که توانسته‌بود با دختر یکی از اسپهبدانی که از نسل ساسانیان بودند، ازدواج کند.[۴۵]

امیران

مرداویج

مرداویج پیش از حکومتش در لشکر علویان طبرستان و گیلان و سامانیان شهرت داشت[۴۶][۴۷] و وقتی اسفار بن شیرویه از خراسان به طبرستان لشکرکشی می‌کرد، از مرداویج به عنوان فرماندهی سرشناس دعوت به همکاری نمود.[۴۸][۴۹] اسفار و مرداویج در سال ۳۱۶ هجری قمری از گرگان به ساری آمدند و به جنگ داعی صغیر، حاکم علویان، رفتند.[۵۰] مرداویج در این نزاع، به انتقام دایی خود، هروسندان، داعی صغیر را به قتل رساند.[۵۱] اسفار سپس علیه خلیفه عباسی و امیر سامانی شورید و سپاهی را که عباسیان برای دفع او فرستادند، شکست داد. مردم قزوین در این جنگ از خلیفهٔ عباسی دفاع کردند و عامل اسفار را کشتند. اسفار پس از صلح با امیر سامانی، به قزوین هجوم بُرد و شهر را تاراج نمود؛[۵۲] چنان‌که مؤذنان را کشت، مسجدها را ویران کرد، بازارها را سوزاند و نماز خواندن را ممنوع کرد و مالیات را افزایش داد.[۵۳]پس از آن، اسفار سپهسالارش، مرداویج، را برای کمک به مهدی بن خسرو فیروز که در نبردی از محمد بن مسافر شکست خورده بود، فرستاد. مرداویج در طارم، محمد بن مسافر را محاصره کرد و از او برای اسفار بیعت خواست. محمد در همین حال، به مرداویج پیام داد و ستم‌ها و اعمال اسفار را یادآور شد و از وی درخواست کرد که به یاری سپاهیانش، لشکریان اسفار را شکست دهد و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفت و اسفار را از این اتحاد آگاه کرده و بر او شورید.[۵۴] سپاهیان مرداویج در طالقان اسفار را سربریدند. ابن اسفندیار مرگ اسفار را در ۳۱۹ و ابن اثیر آن را در سال ۳۱۶ هجری ذکر می‌کنند.[۵۵]

گرچه تا هنگام مرگ مرداویج قلمرو زیاریان وسعت بسیاری یافته بود (آبی‌ها)، ولی جانشینان او سرزمینی محدود به حومهٔ البرز را در اختیار داشتند و قلمرو زیاری هیچگاه به عظمت ابتدایی خود بازنگشت. (فقط آبی پررنگ)

پس از مرگ اسفار، ماکان کاکی به طبرستان بازگشت و در گرگان سکونت گزید.[۵۶][۵۷] مرداویج نیز حاکم دیگر مناطق تحت فرمانروایی او شد؛ ولی به گرگان، پایتخت اسفار، نرفت و از همان‌جا به کشورگشایی پرداخت. نخست به مطیع کردن ممالک سابق اسفار اقدام کرد.[۵۸] مرداویج برای سپاه خود هزینهٔ زیادی می‌کرد که باعث می‌شد عدهٔ زیادی داوطلب حضور در لشکریان او شوند. بخش عمده‌ای از این سربازان از طوایف گیل و دیلم بودند. مرداویج پس از قتل خواهرزاده‌اش، ابی الکرادیس علی بن عیسی طلحی، برای گرفتن انتقام او به شهر همدان حمله کرد و مردم آنجا را قتل عام نمود. خلیفه، مقتدر عباسی، با شنیدن اخبار، هارون بن غریب (پسردایی خود) را با لشکر بزرگی به همدان فرستاد که در اطراف شهر با سپاه مرداویج روبه‌رو شد. در نبردی که روی داد، مرداویج سپاه خلیفه را شکست داد. با پیروزی در جنگ جبال، مرداویج توانست به راحتی نواحی کرمانشاه، لرستان، کردستان و پشتکوه را فتح کند. همچنین ابن علان قزوینی را در رأس سپاهی به دینور فرستاد و آن شهر را هم ابن‌علان غارت و تسخیر کرد. گزارش‌ها حاکی از قتل هفده هزار دینوری در روز نخست حمله دارد. ابن‌علان پس از دینور، به حلوان لشکرکشی و آنجا را نیز غارت کرد؛ سپس با غنائم و اسرا نزد مرداویج بازگشت.[۵۹]

پس از فتح جبال، مرداویج با خلافت مذاکره کرد و به خواست خلیفه نواحی متصرف خود در همدان و دینور و پیرامون آن را تخلیه کرد و به نمایندگان خلیفه سپرد و به جای آن از خلیفه خلعت و لوای حکومت بر نواحی شرقی جبال از شرق همدان تا ری را گرفت و بدین شکل یکی از امیران امارت‌های استیلا شد.[۶۰] مرداویج لباس سیاه (شعار عباسیان) را بر تن کرد[۶۱] و این اتفاق موجب خشم برخی از دیلمیان شد. با خلع و قتل المقتدر بالله در شوال ۳۲۰ هجری، برادرش القاهر بالله به خلافت رسید که نام او بر سکه‌هاس مرداویج نقش بسته‌است و نشان از ادامه این رابطه دارد.[۶۲]در ذی‌الحجه ۳۲۱ هجری[۶۳] مرداویج لشکری به رهبری برادرش، وشمگیر،[۶۴] به سمت اصفهان فرستاد و به سادگی آن شهر را فتح کرد.[۶۵] سپس همراه با سپاه چهل الی پنجاه هزار نفرهٔ خود وارد شهر شد.[۶۶] پس از این تا چهار ماه خلیفه در قبال حمله سکوت کرد و پس از آن ضمن تعیین محمد بن یاقوت به حکومت اصفهان، به مرداویج دستور داد که اصفهان را تخلیه نماید تا حکومت ری و جبال را به او واگذار کند و از جمله دوستان خلیفه شود و نامش از لیست سرکشان خارج شود. مرداویج در پاسخ سریعاً شهر را از نیروهای خود خالی کرد ولی در جمادی‌الاول ۳۲۲ هجری مرداویج مجدداً به اصفهان بازگشت. مشخص نیست که خلیفه بعدی، الراضی بالله، با مرداویج چگونه رابطه‌ای داشته‌است.[۶۷] پس از آن مرداویج محمد بن وهبان فضیلی را برای فتح شوشتر، ایذه و اهواز فرستاد. بن وهبان نیز با پیروزی بر اهواز، خراجی تهیه کرد و نزد مرداویج گسیل داشت.[۶۸] پس از فتوحات در خوزستان، مرداویج غنایم بسیاری را میان سپاهیان تقسیم کرد.[۶۹]

مرداویج پس از فتح اصفهان برای خود دو تخت، یکی زرین و دیگری سیمین، ساخت و هر روز بر روی یکی از آن دو می‌نشست.[۷۰] او جشن سده را در این شهر با تجمل بسیار برپا کرد و قصد داشت شاهنشاهی ساسانیان را احیا نماید[۷۱] ولی در سال ۳۲۳ ه‍جری و در حمام کاخ خود به وسیله چند تن از غلامان ترک خود به قتل رسید.[۷۲]

وشمگیر

بعد از مرداویج، برادرش وشمگیر در شهر ری به حکومت نشست.[۷۳][۷۴] سربازان ترک پس از مرگ مرداویج سپاه زیاریان را ترک کردند و گروهی به علی بویه در شیراز پیوستند و گروهی به خلیفه ملحق شدند. این امر سبب تضعیف سپاه زیاری شد.[۷۵] در شرق، امیر نصر بن احمد سامانی درصدد برآمد نواحی طبرستان، گرگان و ری را به قلمرو خود ضمیمه کند،[۷۶] اما وشمگیر پس از زد و خوردهایی، سلطه سامانیان را پذیرفت تا بتواند با خیال آسوده به مقابله با بوییان، در جنوب و غرب، بپردازد.[۷۷] حسن بویه که گروگان مرداویج بود، با استفاده از فرصت، فرار کرد و به برادرش، علی بویه پیوست که منتظر فرصتی برای فتح جبال بود؛[۷۸] بنابرین حسن را با لشکر مجهزی به اصفهان، همدان و دیگر شهرهای جبال فرستاد و حسن یکی یکی آن‌ها را برای بوییان فتح نمود. از سوی دیگر وشمگیر با آماده‌سازی لشکری به مقابله با او شتافت و نبردهایی در شهرهای اصفهان، همدان، کاشان، قم، کرج، ری، قزوین و… رخ داد. علی که بغداد را پیشتر در دست گرفته بود، خلیفهٔ عباسی را مجبور کرد که سپاهیان بصره را برای مقابله با وشمگیر راهی میدان نبرد کند.[۷۹] در شمال وشمگیر با فرستادن نامه‌ای به ماکان بن کاکی، حکومت گرگان را به او پیشنهاد کرد[۸۰][۸۱] و بدین ترتیب وشمگیر از قدرت نظامی سامانیان کاهید[۸۲] و با اتحاد وشمگیر و ماکان، زنگ خطر برای دولت سامانی به صدا درآمد.[۸۳]

در زمان وشمگیر، زیاریان به حومهٔ البرز محدود شدند و سامانیان از این قلمرو به عنوان کشور حائل و سپر دفاعی، میان خود و آل بویه استفاده می‌کردند.

پس از آن که وشمگیر توانست اوضاع گرگان و شرق ایران را آرام کند و آذربایجان را مطیع سازد، به مقابله با بوییان شتافت و توانست در سال ۳۲۷ قمری آل‌بویه را شکست دهد و اصفهان را فتح کند و با اخراج حسن بویه، خطبه به نام خود کند. [۸۴] وشمگیر علی‌رغم حملات بوییان و سامانیان از دو سو، توانست تا سال ۳۲۸ هجری، قلمرو مرداویج را نگهدارد.[۸۵] در سال ۳۲۹ هجری دو سپاه سامانی و بویی علیه وشمگیر اتحاد جدیدی برساختند[۸۶] و در نبرد ری به مصاف او رفتند. در این جنگ ابوعلی چغانی موفق شد قلب سپاه وشمگیر را محاصره کند و در فرصت پیش آمده، ماکان کاکی را کشت. وشمگیر از معرکه گریخت و به آمل رفت. چغانی هم سر ماکان و دیگر سران سپاه وشمگیر را به بخارا فرستاد. گفته شده که تلفات لشکریان وشمگیر در این نبرد شش هزار نفر بوده‌است. پس از شکست وشمگیر و فرار او به طبرستان، عمادالدوله علی بویه ابتدا به ری رفت و تا پایان زمستان آنجا ماند. سپس زنجان، ابهر، قزوین، قم، کرج، اراک، همدان، نهاوند، دینور و تا مرز حلوان را گشود و بر همه جا عامل و حاکمی مقرر کرد تا باج گیرد. ولیکن بدان جهت که بوییان توان نبرد با سپاه سامانی را در خود نمی‌دیدند، به قلمروشان تعرضی نمی‌کردند و نتیجتاً سامانیان هم با مشکل چندانی روبرو نشدند. وشمگیر هم از معرکه گریخت و به طبرستان رفت تا پس از تجدید قوا به ری بازگردد.[۸۷]

پس از نبرد ری، قدرت سیاسی و نظامی زیاریان به سواحل دریای مازندران محدود شد و وشمگیر به عاملی از طرف سامانیان بدل شد. او برای حفظ قدرتش در برابر دشمنانی مانند حسن فیروزان و بوییان مجبور بود به چنین چیزی تن بدهد.[۸۸] وشمگیر خیلی زود تبعیت از سامانیان را پذیرفت.[۸۹][۹۰] سامانیان هم که به دنبال حکومتی برای حائل قرار دادن بین خود و بوییان می‌گشت، کم‌کم مایل به همکاری با او شد و از او حمایت کرد.[۹۱][۹۲] بوییان با سماجت برای تسخیر سرزمین‌های اندک وشمگیر می‌جنگیدند و وشمگیر جنگ‌های بسیاری با بوییان داشت که بیشتر حالت دفاعی و حفظ حدود پایتختش را داشتند،[۹۳] بر این اساس او تا پایان زندگیش در حال دفاع در برابر بوییان بود و طبرستان و گرگان و ری بارها بین این دو دست به دست شد. وشمگیر در آینده برای در امان ماندن از این جنگ‌ها حتی حاضر شد با خلیفه القاهربالله رابطه برقرار کند. او به واسطهٔ سامانیان از خلیفه خواست که وساطت نماید و از بوییان بخواهد که از تعرض به سرزمین‌هایش دست بردارند.[۹۴] در سال ۳۵۷ هجری، درست زمانی که سپاه سامانی برای عملیات مشترک علیه حسن بویی به گرگان رسیده بود، وشمگیر در اثر یک حادثه درگذشت.[۹۵]

بیستون

در محرم ۳۵۷ هجری، که وشمگیر درگذشت، لشکریان سامانیان برای کمک به او به گرگان آمده بودند و محمد بن ابراهیم سیمجور آن‌ها را فرماندهی می‌کرد. وشمگیر دو پسر داشت؛ بزرگ‌ترشان که بیستون نام داشت، در طبرستان بود و کوچک‌تر، به نام قابوس، در لشکرگاه پدر را همراهی می‌کرد. پس از مرگ وشمگیر، ابراهیم سیمجور و بزرگان طبرستان با قابوس، یعنی برادر کوچک‌تر، بیعت کردند. بیستون سریعاً به گرگان آمد و به ملاقات سیمجور رفت.[۹۶][۹۷] سپس امیری زیاریان را بر عهده گرفت و چون لشکریان سامانی خواستار آذوقه شدند، گفت برای تهیهٔ آذوقه بایستی به طبرستان بازگردد و بدین گونه آن‌ها را رها کرد.[۹۸] آنگاه پیکی نزد رکن‌الدوله حسن بویی فرستاد و به شهر ری رفت.[۹۹] لشکریان سامانی که آذوقه کافی نداشتند، پراکنده شدند و مجبور شدند بازگردند. بیستون هم با بوییان متحد شد و با دختر عضدالدوله بن رکن‌الدین ازدواج کرد.[۱۰۰][۱۰۱] بیستون پایتخت خود را به طبرستان برده و در آمل مستقر شد و گرگان توسط قابوس که برتری او را به رسمیت شناخته بود، اداره می‌شد.[۱۰۲][۱۰۳][۱۰۴] او نخستین فرد از زیاریان است که خلیفه بدان لقب و لوا و منشور حکومت اعطا کرد و لقب «ظهیرالدوله» بخشید. بیستون در ازای آن اعلان اطاعت کرد و شصت هزار دینار همراه لباس و اسبی به هدیه، برای خلیفه فرستاد. بدین ترتیب بیستون بر خلاف پدر و عمویش توانست با واقع‌بینی و دوری از تعصبات مذهبی، با قدرت‌های بزرگ‌تر رابطه ایجاد کند و این گونه بتواند حکومتی آرام و به دور از آشوب و تشنج داشته باشد. حاکمان بعدی زیاری هم در این زمینه، به پیروی از روش بیستون پرداختند.[۱۰۵] لقب بخشیدن خلیفه به بیستون، علاوه بر این که نشان می‌دهد آل بویه در این دوره بر خلافت و زیاریان تسلط داشتند، حاکی از آن است که آل زیار پس از تنها یک نسل، از شعارها و آرمان‌های مذهبی ابتدایی خود صرف نظر کردند و برای دستیابی به قدرت و مشروعیت دینی، به اطاعت از خلافت تن دادند.[۱۰۶] بیستون در سال ۳۶۶ یا ۳۶۷ هجری درگذشت و پدرزن او، دباج گیلی، سعی کرد میراثش را تصاحب کند که موفق نگردید.[۱۰۷]

قابوس

برج گنبد قابوس مقبرهٔ قابوس بن وشمگیر، چهارمین امیر آل زیار، است که پیش از مرگ برای خود بنا کرده بود. این بنا امروزه در گنبد کاووس، استان گلستان قرار دارد و از میراث جهانی یونسکو است.

پس از بیستون، تعداد زیادی از فرماندهان و لشکریان زیاری، قابوس را به پادشاهی برگزیدند. قابوس دو دوره حکومت کرد: دورهٔ نخست به آرامی آغاز شد، اما بعد از مرگ رکن‌الدوله، فرمانروای بوییان، سرزمین‌های تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. فخرالدوله در رقابت شکست خورد و به دربار قابوس پناهنده شد. قابوس از تسلیم فخرالدوله به برادرانش امتناع کرد و میان آن‌ها جنگی درگرفت که اتحاد قابوس و فخرالدوله شکست خورد و این دو به خراسان پناه بردند و در درگاه امیر نوح سامانی اقامت گزیدند. در رمضان ۳۷۱ هجری، لشکری به کمک امیر سامانی عازم گرگان شد تا نواحی از دست رفته را به قابوس بازگرداند.[۱۰۸] اتحاد شکل‌گرفته توانست شهر گرگان را برای ۲ ماه در محاصره نگه دارد ولی با کاردانی‌های صاحب بن عباد، وزیر مؤیدالدوله، گروهی از محاصره‌کنندگان در روز نبرد به سمت دشمن رفتند و با تضعیف روحیهٔ سربازان سامانی-زیاری، این اتحاد در نبرد شکست خورد و منهزم شد.[۱۰۹][۱۱۰]

قابوس قریب ۱۸ سال از حکومت محروم بود و در پناه دربار امیران سامانی می‌زیست.[۱۱۱][۱۱۲] با مرگ عضدالدوله و تضعیف آل‌بویه، قابوس اسپهبد شهریار بن دارا باوندی را که از سرداران وفادار او بود، به منطقهٔ شهریار کوه فرستاد. در آن زمان، رستم بن مرزبان دشمنزیار از سوی بوییان به آن منطقه حکمرانی می‌کرد. شهریار توانست رستم را شکست دهد و سکه و خطبه به نام قابوس کند. از سوی دیگر باتی بن سعید، حاکم رستمدار، در نامه‌نگاری با قابوس از او حمایت کرد و در استرآباد والی بویی گرگان، فیروزان پسر حسن را شکست داد. اینچنین قابوس توانست پس از مدت مدیدی دوری از وطن، در شعبان ۳۸۸ هجری به پایتخت خود، گرگان، بازگردد.[۱۱۳][۱۱۴] قابوس تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد و بر دامنهٔ متصرفات خود از هر سوی افزود و گرگان، شهریارکوه، چالوس، رویان و دیلم را ضمیمهٔ قلمرو خود کرد و برخی قلاع قومس را فتح نمود.[۱۱۵]

منوچهر

با مرگ قابوس بن وشمگیر، منوچهر رسماً در سال ۴۰۳ هجری بر تخت امارت زیاریان نشست و سکه و خطبه به نام خود کرد. قادر، خلیفهٔ عباسی، نیز برایش خلعت، لوا و منشور حکومت قابوس را فرستاد و او را به رسمیت شناخت و ضمن تسلیت درگذشت پدرش، لقب «فلک‌المعالی» را به او بخشید. با آغاز حکومت منوچهر زیاری، این دودمان وارد دوران افول خود شد و به سلاطین ترک‌تباری وابستگی پیدا کرد که در خراسان قدرت بیشتری داشتند.[۱۱۶] بدین ترتیب در این دوره زیاریان از حکومت مستقل تبدیل به قدرتی تحت سلطه و دست‌نشانده شدند.[۱۱۷][۱۱۸][۱۱۹]

منوچهر از همان آغاز امارت خود سعی کرد با وابستگی به دربار غزنویان، دست رقیبان را از رسیدن به قلمروش کوتاه کند. او می‌توانست با تکیه بر قدرت نظامی و سیاسی سلطان محمود غزنوی، حکومت خودش را مستحکم کند و هرگونه مخالفت احتمالی را سرکوب سازد. او ابتدا گروهی از بزرگان گرگان را همراه هدایای ارزشمندی نزد سلطان غزنوی فرستاد و اعلام اطاعت کرد. سلطان محمود فرمانبرداری منوچهر را پذیرفت و دستور داد خطبه و سکه را در قلمرو زیاری به نام او بزنند. همچنین خراج سالانه‌ای به مبلغ پنجاه هزار دینار برای منوچهر تعیین کرد. منوچهر درخواست‌های سلطان محمود را پذیرفت و از آن پس در مساجد گرگان، طبرستان و قومس خطبه به نام محمود غزنوی خوانده می‌شد.[۱۲۰][۱۲۱] همچنین منوچهر در ۴۰۹ هجری، با دختر سلطان ازدواج کرد.[۱۲۲] فلک‌المعالی منوچهر، با آن که صورت ظاهری استقلال زیاریان را حفظ کرد، در عمل حکومتی دست‌نشانده داشت و برخلاف آرمان‌های اولیه‌ای که مرداویج در زمان تأسیس دودمان زیاری داشت، او بیش از پیش به خلافت عباسی و اهل تسنن وابستگی یافت.[۱۲۳] در حالی که هیچ‌کدام از امیران قبلی آل زیار خراجگزار دیگر حکومت‌های همسایه نبودند، پس از منوچهر پرداخت خراج سالانه‌ای، اغلب به مبلغ پنجاه هزار دینار، مرسوم شد.[۱۲۴][۱۲۵] برخلاف امیران پیشین زیاری، از زمان منوچهر و جانشینان او اطلاعات چندانی وجود ندارد زیرا منابع اولیه دربارهٔ آن‌ها، که قدرت پیشین خود را از دست داده بودند، مطالب چندانی ننوشته‌اند و افزون بر این، سکه‌های محدودی از این فرمانروایان زیاری در دست است.[۱۲۶]

انوشیروان

پس از مرگ منوچهر، در سال ۴۲۰ یا ۴۲۱ هجری، انوشیروان به حکومت موروثی دست یافت و محمود غزنوی حکومتش را به رسمیت شناخت.[۱۲۷] مدت کوتاهی پس از بر تخت نشستن انوشیروان، که سن کمی داشت، محمود غزنوی درگذشت و بیشتر دورهٔ نخست امارت انوشیروان نوجوان مقارن با سلطنت مسعود غزنوی (پسر و جانشین محمود) است. در قلمرو انوشیروان به نام مسعود سکه ضرب می‌زدند و خطبه می‌خواندند.[۱۲۸] باکالیجار کوهی سپهسالار انوشیروان و ناپدری او بود؛ گویا این که پس از مرگ منوچهر، باکالیجار با بیوهٔ او، که مادر انوشیروان بود، ازدواج کرد.[۱۲۹] باکالیجار که موجب تثبیت قدرت انوشیروان شده بود، تصمیم گرفت تدریجاً او را از صحنه کار بزند و خود بر تخت نشیند.[۱۳۰] در همین ایام شرح مشاوره‌ای از سلطان مسعود با خواجه احمد بن حسن میمندی در کتاب بیهقی وجود دارد که در آن خواجه به سلطان پیشنهاد می‌دهد حکومت شهر ری را به باکالیجار بسپارند، ولی مسعود ضمن اذعان به توانایی باکالیجار مخالفت می‌کند؛ زیرا ترس آن دارد که انوشیروان نتواند بدون حضور باکالیجار از پس کنترل طبرستان برآید.[۱۳۱] طبق آنچه برخی منابع اولیه معاصر نوشته‌اند، در سال ۴۲۳ هجری، باکالیجار در نامه‌ای به دربار سلطان مسعود مدعی شد دیگر از تبار مرداویج و وشمگیر فرد ذکوری نیست که توانایی کنترل گرگان و طبرستان را داشته باشد و درخواست نمود فرمانرواییش را به رسمیت بشناسند. سلطان مسعود که مشغول جنگ با مخالفانش بود، با درخواست باکالیجار موافقت کرد و از او خواست چند نفر را برای تحویل منشور حکومت بر آن قلمرو، به دربارش بفرستد.[۱۳۲]

پس از به قدرت رسیدن باکالیجار در سال ۴۲۳ هجری، حداقل تا ربیع‌الاول سال ۴۲۶، هیچ خبری از انوشیروان نیست و از سرگذشت او در این مدت، اطلاعی در دست نیست.[۱۳۳] اما در سال ۴۳۳ هجری، انوشیروان با استفاده از ضعف سلطان مسعود و به تبع آن، بی‌پشتوانه ماندن باکالیجار توانست مجدداً بر تخت امارت زیاری بنشیند. معلوم نیست که انوشیروان چگونه توانست باکالیجار را برکنار کند چون اطلاعی دقیقی از نحوهٔ ارتباط این دو تن موجود نیست.[۱۳۴] در ادامهٔ سال ۴۳۳ هجری، طغرل بیگ، رهبر سلجوقیان که به تازگی در نبرد دندانقان مسعود را شکست داده‌بود، از نابسامانی در ملک انوشیروان و رویدادهای آنجا مطلع شد و برای تسخیر گرگان، نیرو فرستاد. چغری بیک بدون مقاومت با لشکریانش وارد گرگان شد. طغرل سپس مرداویج بن بسو دیلمی را، که در لشکرش بود، به عنوان حاکم گرگان تعیین کرد و خراج سالیانه‌اش را پنجاه هزار دینار اعلام کرد. طبرستان یا بخشی از آن هم به انوشیروان سپرده شد تا تحت نظر مرداویج بن بسو به حکومت خود ادامه دهد.[۱۳۵] به این ترتیب، زیاریان تا اواخر قرن تحت امر طغرل و فرمانروایی سلجوقیان، بر ولایت گرگان و طبرستان ادامه دادند.[۱۳۶] میترا مهرآبادی، مورخ معاصر، می‌گوید: «عصر انوشیروان و باکالیجار را باید آغازی بر پایان حاکمیت نسبتاً مستقل زیاریان دانست؛ اگرچه شاید حتی نتوان از همان آغازین روزهای تشکیل حکومت زیاری توسط مرداویج، حاکمیت زیاریان را کاملاً مستقل خواند.» او در ادامه پذیرش تابعیت سلجوقیان را پایان راه «اندیشهٔ استقلال‌خواهی از نوع زیاری» و آغازی بر پایان حاکمیت اسمی زیاری، حتی از نوع مطیعانه‌اش، می‌داند. او با مقایسه نوع پذیرش حاکمیت سلجوقیان با پذیرفتن تابعیت خلفا، سامانیان، غزنویان و بوییان، موارد پیشین را جدی تلقی نمی‌کند.[۱۳۷][۱۳۸]

دورهٔ پایانی

دوران پس از طغرل برای زیاریان نامعلوم و تاریک است.[۱۳۹] گرچه سخن از امارت دارا در سال‌های ۴۳۶ تا ۴۴۱ هجری به میان آمده‌است، ولی عده‌ای از مورخان معاصر این نام را به انوشیروان نسبت می‌دهند[۱۴۰][۱۴۱] و عده‌ای دیگر دارا و اسکندر (دیگر فرزند قابوس) را یکی می‌پندارند.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴] محمدعلی مفرد، تاریخ‌نگار معاصر، احتمال می‌دهد که جستان پسر انوشیروان در ۴۳۵ هجری به جانشینی او، مدتی بر قلعه‌هایی در مناطق کوهستانی طبرستان حاکم بود و هم‌زمان دارا یا اسکندر بن قابوس در قسمت دیگری از کوه‌ها امارت داشتند.[۱۴۵]

گرچه کیکاووس بن اسکندر رسماً وارث امارت زیاریان شد؛ ولی مورخان در مورد حکومت او، پسر و پدرش مشکوکند و بسیاری انوشیروان را واپسین امیر این دودمان برمی‌شمارند.[۱۴۶] کیکاووس حاصل ازدواج اسکندر زیاری با دختر مرزبان بن رستم (از دودمان باوندیان) بود. عنصرالمعالی کیکاووس سالیان سال در دربار حکومت‌های مختلفی همچون غزنویان و شدادیان می‌زیست و دانش و تجربهٔ بسیاری کسب نمود که حاصل آن کتابی به نام قابوس‌نامه است. این کتاب یکی از معدود منابع دوران واپسین زیاریان است.[۱۴۷] کیکاووس طی نبردی در قفقاز کشته شد و پسرش گیلانشاه جایگزین او شد.[۱۴۸] گیلانشاه پسر کیکاووس حاصل ازدواج او با دختر سلطان محمود غزنوی بود و کیکاووس کتابش را در خطاب به او نوشته‌است.[۱۴۹] احتمالاً اسماعیلیان الموت در نهایت بقایای آل زیار را منقرض کردند.[۱۵۰]

گیلانشاه زیاریکیکاووس زیاریدارا زیاریانوشیروان زیاریمنوچهر زیاریقابوس بن وشمگیربیستون زیاریوشمگیرمرداویج زیاری


نژادگرایی

نمی‌توان فهمید که مردآویج از ابتدا چه افکار و عقایدی داشت؛ او در آغاز کار خود چندین بار رویکرد خود را تغییر داد که شاید صرفاً در جهت دستیابی به قدرت بیشتر یا پیشبرد اهدافش بوده باشد. مرداویج در ابتدای امر، هنگام مخالفت با اسفار شیرویه، توهین او به اسلام را بهانهٔ جنگ با او قرار داد ولی مدتی بعد در جنگ جبال، به بی‌احترامی لشکریانش به قرآن و مسلمانان وقعی ننهاد و با رویکردی تأییدگرانه رفتار نمود.[۱۵۱] پس از فتح جبال، مرداویج به خلیفه عباسی نامه نوشت و از او خواست ناحیه‌هایی را که بدست آورده بود، به مقاطعه بگیرد و این گونه از شورش در نواحی مجاور قلمرو خلافت پیشگیری کند. او با پوشیدن لباس سیاه، که نشان عباسیان بود، خلیفه را وادار به به‌رسمیت شناختن خود کرد. در این زمان، وشمگیر، برادر مرداویج، که هنوز در گیلان می‌زیست، به خاطر سیاه پوشیدن مرداویج، او را ملامت می‌کند که می‌تواند نشان دهد که دشمنی با دستگاه خلافت در میان مردمان آن سرزمین امری واضح و ریشه‌دار بود.[۱۵۲] با این حال، مرداویج زمانی که موفق به تصرف اصفهان شد و از قدرتش اطمینان حاصل کرد، نشانه‌های طغیان علیه خلیفه را بروز داد. از این دوره به بعد، او با دوری جستن از خلافت، خود را علاقمند به تاریخ ایران نشان می‌داد و از پادشاهان ساسانی الگوبرداری می‌کرد. برای خود دو تخت از جنس طلا و عاج ساخت و هر روز بر یکی می‌نشست و برای حلقهٔ اطرافیان خود تخت‌هایی از جنس نقره ساخته بود. تاجی به سبک ساسانی بر سر نهاد و دستور داد تا ایوان کسری را برای او بازسازی کنند. او در پنج ماه پایانی حکومتش به فکر حمله به بغداد بود و از نامه‌ای که به یکی از سرداران خود نوشت، می‌توان این گونه پنداشت که شکست دادن لشکریان خلیفه برای او کار مشکلی نبود و محاسبه‌های لازم برای فتح عراق عرب را انجام داده بود.[۱۵۳][۱۵۴] مورخان متفق‌القولند که مرداویج قصد سرنگونی خلافت عباسی و احیای شکوه پادشاهی ساسانیان را داشته و به دین اسلام پایبند نبوده‌است.[۱۵۵][۱۵۶]

مرداویج پس از اظهار علاقه و گرایش به ایران، با عرب‌ها و ترک‌هایی که در خدمتش بودند، رفتار نامناسبی پیش گرفت. او خود را به سلیمان و ترکان لشکرش را به اجنه تشبیه می‌کرد و همین تحقیرها باعث قتل او توسط سربازان ترک‌تبار خودش شد. این افکار مرداویج تنها در واپسین دورهٔ حضور او مشاهده شد و پس از آن، دیگر امیران زیاری چنین اندیشه‌هایی بروز ندادند. وشمگیر به تاریخ چندان علاقه‌ای نداشت و در پی بازسازی عظمت ساسانیان نبود و قابوس هم به بازگشت به سنت‌های پیش از اسلام نمی‌اندیشید؛ لذا ایران‌دوستی تنها عنصری آغازگر برای این دودمان بود و با مرگ مرداویج، به پایان رسید؛ از آن پس پاره‌ای قوم‌گرایی نسبت به مردمان طبرستان و گرگان در امیران زیاری دیده می‌شود که توجیه‌گر حکومتشان بر این نواحی بود ولی ایران‌دوستی به‌طور کامل کنار گذاشته شد.[۱۵۷]

در طبرستان، پس از به قدرت رسیدن علویان طبرستان، زبان حاکمان منطقه زبان عربی شده‌بود و مشاهیر طبرستانی آن دوره هم کتاب‌های خود را به عربی می‌نوشتند و زبان‌های فارسی و طبری در حال فراموشی بودند؛ ولی با برقراری حکومت زیاریان در طبرستان، به علت مخالفتی که امیران این خاندان با برتری نژاد عرب داشتند، فارسی و مازندرانی جانی دوباره گرفتند. حسین اسلامی زبان رسمی دربار زیاری را مازندرانی می‌داند و معتقدست چون این زبان دارای خط نبود، به خوبی حفظ نشد. او سپس به تألیف کتاب‌ها و سرودن شعرهایی به طبری در این دوره، از جمله مرزبان‌نامه، نیکی‌نامه، قابوس‌نامه و اشعار مسته‌مرد، اشاره می‌کند.[۱۵۸]

علی‌رغم این که امیران آل زیار توجه به احیای آیین‌ها و سنن ایران باستان را کنار گذاشتند؛ ولی همچنان اثرات گرایش به فرهنگ ایرانی در آنان زنده بود.[۱۵۹][۱۶۰] برگزیدن نام‌های سرهٔ فارسی و احیای جشن‌های ایرانی از نمودهای گرایش زیاریان به ملیت ایرانی[۱۶۱] و دین زرتشتی بود.[۱۶۲]

مذهب

منارهٔ مسجد تاریخانه در دامغان که نام ابوحرب بختیار، والی منوچهر زیاری در قومس، در فاصلهٔ سال‌های ۴۲۰–۴۱۷ قمری، بر کتیبهٔ آن آمده‌است.

هیچ منبع اولیه‌ای مستقیماً دربارهٔ اعتقادات مذهبی مرداویج سخن نگفته‌است. برخی منابع او را غیرمسلمان، کافر، زرتشتی، اسماعیلی یا سنی دانسته‌اند که به نظر صحیح نمی‌آید و با توجه به این که مرداویج ابتدا در خدمت سرداران علوی بود، می‌توان حدس زد که در آن دوران به آیین تشیع و شاید زیدیه درآمده باشد؛ لیکن مرداویج آن‌چنان مقید به دین نبود و حتی نزدیکانش او را به‌سبب پایبند نبودن به اسلام شماتت می‌کردند. مرداویج تنها از دین در جهت پیشبرد اهداف سیاسی و نظامی خود استفاده می‌کرد؛ کمااین‌که او از سویی با خلفای فاطمی نامه‌نگاری داشت و از سوی دیگر لباس و شعار سیاه خلفای عباسی را به تن کرد.[۱۶۳][۱۶۴] پس از مرگ مرداویج، وشمگیر به امارت رسید که با واقع‌بینی وضعیت خود را میان قلمرو خلافت و نمایندگان در خراسان، دریافت و از آنجا که توان مقاومت در برابر تمامی دشمنان را نداشت، سر به اطاعت نهاد.[۱۶۵] در سکه‌هایی که از دوران وشمگیر باقی است، نام خلیفه در کنار آیات قرآن به چشم می‌خورد ولی بیش از این دربارهٔ روابط او و دستگاه خلافت چیزی دانسته نیست. به نظر می‌رسد وشمگیر همان‌گونه که پیش از رسیدن به امارت با خلافت دشمنی داشت، پس از آن هم تنها در ظاهر امر مطیع شد و بر اساس عقاید شیعی خود، حکومت عباسیان را به رسمیت نمی‌شناخت و حتی فرزندان ناصر کبیر (از امامان زیدی و علویان طبرستان) را به عنوان حاکم شرع منصوب کرد و در برهه‌ای با ثائر علوی متحد شد. شاید وشمگیر نسبت به مرداویج در عقاید دینی متعصب‌تر بود و تنها با اصرار درباریان حاضر شد لباس سیاه به تن کند و سکه به نام خلیفه کند. روایت‌هایی وجود دارد که خلیفه را عامل دسیسه علیه امارت وشمگیر می‌پندارد و جنگ‌های پیاپی او با بوییان و سامانیان را حاصل این دشمنی می‌داند.[۱۶۶]

بیستون نخستین امیر زیاری بود که از جانب خلیفه لقب دریافت کرد و به «ظهیرالدوله» ملقب گردید. این مسئله نشانگر تغییر در رفتار و عقاید آل زیار، تنها پس از یک نسل می‌باشد. بعد از بیستون، برادرش قابوس به حکومت رسید که کاملاً شیوه‌ای متفاوت از پدرش را در پیش گرفت و از اهل سنت در برابر شیعیان دفاع می‌نمود. از او نامه‌ای به جا مانده‌است که در آن به برتری خلفای راشدین نسبت به دیگر صحابه پرداخته و حتی گزارش‌هایی از ممنوعیت فعالیت شیعیان و معتزله در قلمرو او وجود دارد. قابوس با سلطان محمود غزنوی، حاکم سنی متعصب غزنویان، روابط نزدیکی برقرار کرد و علیه اسماعیلیان برخورد سختی نشان داد. با مرگ قابوس و امارت منوچهر، بار دیگر حکومت زیاری به شیعیان گرایش پیدا کردند و منوچهر به حمایت از زیدیان گیلان پرداخت و مؤید بالله و ناطق بالله در عصر او شهرت یافتند و مدارس دینی زیدیه گسترش پیدا کرد. اما منوچهر از سوی دیگر داماد سلطان محمود بود و سکه به نام خلیفه می‌زد و از خلیفه لقب «فلک‌المعالی» گرفته بود. پس از منوچهر امیران زیاری ضعیف بودند و دیگر توان تصمیم‌گیری مخالف با پادشاهان ترک را نداشتند؛ لذا انوشیروان، دارا و کیکاووس همگی سنی مذهب بودند. کیکاووس آن گونه که از کتاب قابوس‌نامه بر می‌آید، فردی دین‌دار بود؛ او به سفر حج رفت و فرزندش را به رعایت احکام و شئون اسلامی توصیه می‌کرد. در این دوره علویان زیدی هم رو به ضعف گذاشتند و در برخی مناطق کوهستانی دیلم اسماعیلیه رفته‌رفته پیروانی می‌یافتند.[۱۶۷]

نظامی‌گری

نقاشی یک سواره‌نظام دیلمی

حکومت زیاریان از ابتدا نظامی بود و نظامیان در ساختار قدرت این دوره جایگاه ویژه‌ای داشتند. مرداویج و وشمگیر به تجهیز سپاهیان اهمیت بسیاری می‌دادند و ارتشیان در رفاه بودند. در قرن‌های سوم و چهارم، به دلیل شرایط خوب جغرافیایی منطقه، تراکم جمعیت زیاد شده و جوانان جویای اشتغال به کارهای مختلفی شدند و به خصوص جوانان روستایی بسیاری به نظامی‌گری روی آوردند و برخی از آن‌ها توانستند از مدارج بالایی برخوردار شوند. اولویت جذب نیروی نظامی زیاریان نیز با اهالی سرزمین اجدادیشان، دیلم و گیلان، بود و قسمت عمدهٔ لشکریان و وفادارترین نظامیان آل زیار از این نواحی بودند. با این حال، زمانی که امیران زیاری به سوی نواحی مرکزی و جنوبی ایران پیشروی کردند، لشکریان دیگری به آنان پیوستند و بافت ارتش تغییر یافت. آن گونه که کیکاووس در کتاب قابوس‌نامه اشاره کرده‌است، این رسم بود که سپاهیان را از اقوام مختلف برمی‌گزیدند تا فرماندهان بهتر توانایی ادارهٔ آن‌ها را داشته باشند. ترک‌ها، عرب‌ها و کردها در لشکریان زیاری حضور داشتند؛ ترک‌ها که در آن زمان به جنگاوری شهره بودند و قسمت عمده‌ای از لشکریان حکومت‌های مختلف را تشکیل می‌دادند، در میان سپاهیان مرداویج بسیار بودند و تعدادشان به چهل هزار نفر می‌رسید. مرداویج با تمسخر و تحقیر ترک‌ها موجب دلخوری آنان شده و همین مسئله نهایتاً بساط قتلش را مهیا نمود. پس از آن، ترک‌ها لشکریان زیاری را شبانه رها کرده و به خدمت خلیفه درآمدند. وشمگیر از سربازان ترک استفاده نمی‌کرد و لشکریان دیلمی و گیل به او وفادار بودند. بعدها، زمانی که قابوس پس از شکست در نبرد به سامانیان پناه برد، بخشی از لشکریان او که به کمک امیر سامانی مهیا شده بودند، از افراد ترک بودند و از قضا یکی از همین سرداران به قابوس خیانت کرده و موجب شکست او شد. عرب‌ها بخش قابل توجهی از سپاهیان باکالیجار را تشکیل می‌دادند و در زمان بازگشت قابوس به طبرستان نیز گروهی از نظامیان عرب از جبههٔ مخالف به حمایت او شتافتند. لشکریان زیاری معمولاً به امیران خود وفادار بودند ولی مواردی از خیانت‌های آنان نیز وجود داشته‌است. هنگامی که امیران زیاری قدرت خود را از دست می‌دادند، سپاهیان پراکنده شده و بعضاً به لشکرهای دیگری می‌پیوستند یا کشاورزی و ماهی‌گیری پیشه می‌کردند. به نظر می‌رسد پس از دوران قابوس لشکریان زیاری تقلیل می‌یابند و گویا پس از آن، همین قدر سرباز داشتند که کنترل مرزها را در اختیار داشته باشند و به دربار امرای اطراف نیرو اعزام کنند. دلیل این امر می‌تواند پذیرش حاکمیت غزنویان باشد؛ آل زیار دیگر نیازی به جنگیدن نداشتند و غزنویان که باج می‌گرفتند، وظیفهٔ دفاع از آن‌ها را بر عهده داشتند.[۱۶۸]

فرهنگ

ترقیمهٔ نسخهٔ خطی قابوس‌نامه اثر عنصرالمعالی کیکاووس.

امیران نخستین زیاری بیشتر عمر خود را در جنگ و رقابت‌های نظامی سپری کردند، اما امیران میانی و پایانی این خاندان مجال بیشتری برای فراگیری علم، ادب و فضیلت‌های زمانه داشتند. ارتباط با دانشمندان بزرگ معاصر، همچون ابوریحان بیرونی و ابوعلی سینا در ایجاد روحیهٔ این امیران بی‌تأثیر نبود.[۱۶۹]

وشمگیر، دومین امیر زیاری، علی‌رغم آن که بیشتر دوران حکومتش را در حال جنگ و تعقیب و گریز بود، یک کتاب به سبک بازنامه و به نام شکره‌نامه ماهانی نوشت، که به زبان طبری تألیف کرده‌بود و امروزه تنها چند سطری از آن باقی است.[۱۷۰] فرزند کهتر او، شمس‌المعالی قابوس، بیشترین نقش را در ترویج فرهنگ و هنر داشت و از فضلای زمانهٔ خود برشمرده می‌شد. قابوس دارای تألیفاتی بود که از آن جمله، کمال‌البلاغه، که مجموعه نامه‌های او به زبان عربی است، تعدادی از اشعارش به عربی و فارسی[۱۷۱] و رساله‌ای در «تفضیل عمر، ابوبکر، عثمان و علی»، شناخته شده‌اند.[۱۷۲] قابوس تعدادی از شاعران به زبان طبری، همچون دیواره‌وز یا مسته‌مرد، را تحت حمایت خویش قرار داد و برخی از علماء و شاعران معاصر، همچون خسروی سرخسی، ابوالفرج علی هندو، ابوبکر خوارزمی، ابومنصور عبدالملک ثعالبی، قاضی ابوبشر فضل جرجانی، ابوعامر جرجانی، قاضی‌القضات ابوالعباس رویانی و ابوالفرج رشید بن عبدالله در نظام او جایگاهی داشتند.[۱۷۳][۱۷۴] سبک مورد علاقهٔ قابوس در ادبیات، سجع بود.[۱۷۵]

عنصرالمعالی کیکاووس، که یکی از واپسین چهرهای خاندان زیاری است، بیشتر یک شخصیت ادبی است تا یک سیاستمدار و امیر؛ چنان‌که مورخان در به حکومت رسیدن او تردید دارند.[۱۷۶] او کتاب معروفش، قابوس‌نامه، را خطاب به پسر خود نوشت، که یکی از فصیح‌ترین کتاب‌های ادبیات فارسی و فرهنگ‌نامهٔ کاملی در باب زندگی مردمان قرن پنجم هجری است. قابوس‌نامه دارای چهل و چهار باب است و در هر یک از این ابواب دربارهٔ حرفه‌ای یا مسائل خاصی در مورد زندگی صحبت می‌شود که نشانگر دانش بالای نویسنده و آگاهی او از محیط زندگی و جامعه‌اش می‌باشد.[۱۷۷] علاوه بر نویسندگی، کیکاووس به حمایت از اهل قلم نیز می‌پرداخت و فصیحی جرجانی با پشتیبانی او داستان وامق و عذرا را به نظم درآورد.[۱۷۸]

قابوس بن وشمگیر پیش از مرگ خود برج گنبد قابوس را بنا کرد، که مهم‌ترین اثر معماری در دوران زیاری است و درون آن دفن شد.[۱۷۹] معاصر با برج قابوس، سه برج دیگر نیز در قرن پنجم هجری، در قلمرو زیاری ساخته شد، که عبارتند از رادکان، لاجیم و رِسکِت؛ البته هر سهٔ این برج‌ها به دستور اعضای خاندان باوند بنا شدند.[۱۸۰] با این حال، زیاریان در مقایسه با دودمان بوییان، کوشش چندانی برای ساخت بناهای عام‌المنفعه نکردند و به جز برج گنبد کاووس، از آنان آثار تاریخی چندانی بر جای نمانده‌است.[۱۸۱]

آموزش

پیشین‌ترین نهاد آموزشی در دوران اسلامی «مکتب» بود و کودکان از پنج یا شش سالگی که توانایی شست و شو و طهارت شخصی خود را پیدا می‌کردند، می‌توانستند به مکتب بروند. در این مکتب‌ها بزرگسالان جایی نداشتند و هدف از آن‌ها تعلیم الفبا و قرآن به مبتدیان بود. اما، نهاد اصلی آموزش در دوران زیاریان، «مسجد» و شیوهٔ معمول آموزشی مبتنی بر املاء بود. این نظام را «آمالی» می‌خواندند و بسیاری از قضات و بزرگان شهرهای استرآباد و گرگان که در قرون سوم و چهارم به مدارج و مقامات عالی دیوانی و مذهبی می‌رسیدند، در حلقه‌های فقه همین نظام آمالی رشد یافته بودند. علاوه بر حلقه‌های فقه، درس‌های مذهبی دیگر، همچون حدیث، نیز تدریس می‌شد و آثار مهمی از این دوره باقی مانده‌است.[۱۸۲]

احتمالاً به خاطر تغییراتی که در روش آموزش به وجود آمد، نهاد آموزشی دیگری به نام «مدرسه» در امارت‌های اسلامی به وجود آمد. از نخستین مدرسه‌های ایجاد شده، مدرسه‌ای در شهر آمل بود که ناصر کبیر، امام و داعی علویان، در سال ۳۰۲ هجری تأسیس کرد و در آن به تدریس شعر، ادب، فقه و حدیث می‌پرداخت. این گونه مدارس رفته‌رفته در قرون چهار تا ششم، که زیاریان بر منطقه فرمانروایی می‌کردند، گسترش می‌یافتند. علاوه بر نهادهای نامبرده، از قرن چهارم به بعد در شهرهای بزرگ جهان اسلام، دانشمندان و فضلا در خانه‌ای جمع می‌شدند و جلساتی ترتیب می‌دادند و چنین سبقه‌ای در تاریخ گرگان، پایتخت زیاریان، هم ثبت شده‌است؛ برای مثال «محمد بن فضل بن عبدالله بن مخلد بن ابیعه تمیمی» (متوفی ۳۲۴ ه‍) اهل علم را در خانهٔ خود در «کوی عبدالواسع ابی طیبه» دعوت کرد و در پایان جلسات هم هدایایی به حاضران اهدا نمود. همچنین پس از حضور ابن سینا در شهر، گرچه او در طول روز به دربار می‌رفت، شب‌ها شاگردانی به خانه‌اش می‌رفتند تا از او درس بیاموزند.[۱۸۳]

اقتصاد

یک ظرف شیشه‌ای از دورهٔ زیاریان که در موزهٔ هنر متروپولیتن نیویورک نگهداری می‌شود.

وضع اقتصادی و مالی آل زیار علی‌رغم کشمکش‌های دائم و درگیری‌های پیاپی امیران این دوره، بسیار خوب و حتی در اواخر آن دوران، متعادل بود.[۱۸۴] دودمان زیاریان به عنوان یک سلسلهٔ حکومتی نیاز به پایگاه‌های اقتصادی داشتند تا مخارج امور مملکتی و لشکرکشی و کشورگشایی را برطرف سازند. این خاندان ریشه‌ای از طبقهٔ اشراف نظامی و شاید اقتصادی داشت. پس از تسلط زیاریان بر مناطق گیلان و طبرستان، با توجه به حاصل‌خیزی این مناطق، اتکای اقتصادی این دودمان بر کشاورزی، دامداری و ماهی‌گیری بنا شد و بی‌رقیب بودن امیران زیاری در منطقه موجب شد منابع اقتصادی سرشاری نسیب آنان گردد و به نسبت سایر نواحی، در آن عصر از رفاه خوبی برخوردار بودند. بزرگترین منبع درآمد حکومت زیاریان گرفتن خراج سالیانه از مردم بود که همواره برقرار بود؛ با این حال بار مالیاتی سنگینی بر دوش عامه نبود و مردمان محلی زندگی نسبتاً راحتی داشتند. علاوه بر این، صادرات محصولات کشاورزی، تجارت ابریشم، پارچه، سفال و دیگر آلات معیشت منبع درآمد خوبی هم برای مردم منطقه و هم برای حاکمان زیاری داشت.[۱۸۵] پطروشفسکی معتقدست گرگان، پایتخت زیاریان، در این دوره اوج قدرت صنعتی و علمی خود را طی می‌کرده و صاحب صنایع پارچه‌بافی، سفال‌گری، شیشه‌سازی، دامپروری و پرورش گل‌های معطر بوده‌است.[۱۸۶]

اقدامات مستقیم و غیرمستقیم دستگاه خلافت عباسی و عوامل آن تشکیل حکومت‌های ملی را مغایر با منافع خود می‌دانست و علیه آن‌ها دسیسه‌چینی می‌کرد ولی با توجه به این که پایهٔ اقتصادی منطقهٔ مذکور بر اجتماعات شهری و روستایی استوار بود که بدون توجه به تغییرات و تحولات سیاسی و نزاع‌های جاری، به ادامه کسب و زراعت خود اشتغال داشتند، لطمه‌ای به آن وارد نشد.[۱۸۷] باسورث با توجه به شکوفایی جهان اسلام در این دوران، می‌گوید: «بی‌شک سکه‌های اولین امرای زیاری در سرتاسر جاده‌های تجاری به روسیه و بالتیک به مبادله رواج داشته‌است.»[۱۸۸] ولی حسین اسلامی با اشاره به این که سکه‌های معدودی در مازندران پیدا می‌شوند و این سکه‌ها یک‌جا و به صورت انبوه کشف نمی‌شوند، این گونه نتیجه‌گیری می‌کند که اهالی محلی مازندران به جای خرید و فروش با پول، به صورت مبادله کالا به کالا در بازارهای محلی خرید و فروش می‌کردند.[۱۸۹]

عدم دسترسی دودمان‌های رقیب به کوه‌ها و جنگل‌های صعب‌العبور، موجب می‌شد حاکمان این ناحیه بتوانند در سالیان متمادی گنجینه‌های بسیاری را در قلعه‌های دورافتادهٔ خود پنهان نمایند. منابع در ذکر وقایع این دوران چندین بار به خزائن مخفی آل زیار اشاره نموده‌اند؛ این گنجینه‌ها می‌توانست در تنگناهای محاصره یا شکست پشتیبان خوبی برای امرای زیاری باشد. همچنین گاهی امیران زیاری با تسلط بر قلعه‌های پادوسپانی، باوندی و… بر گنجینه‌های آنان نیز دست می‌یافتند. در کل، غارت مناطق تصرف شده و غنائم حاصل از لشکرکشی از منبع‌های درآمد زیاریان بود و به خصوص مرداویج در ابتدای امر، اتکای ویژه‌ای بدین شیوهٔ کسب ثروت داشت. علاوه بر جمع‌آوری غنائم، مناطق فتح شده می‌بایست باج و خراج سالیانه‌ای نیز به حکومت جدید خود می‌پرداختند و حتی گاهی هزینهٔ لشکریان فاتح بر عهدهٔ طرف شکست‌خورده بود.[۱۹۰] امیرانِ پس از مرداویج، گرچه محدود به نواحی کوچک‌تری بودند، ولی به راحتی از پس مخارج خود برمی‌آمدند و پس از شکست در جنگ، مجدداً لشکر می‌آراستند و به میدان بازمی‌گشتند. پیش از منوچهر هیچ‌یک از امیران آل زیار خراجی به دیگر حکومت‌ها نمی‌پرداختند ولی از این دوره بود که زیاریان تابع سلطنت غزنوی شد و غالباً در حدود پنجاه هزار دینار خراج سالیانه به غزنویان و پس از آنان به سلجوقیان، می‌پرداختند. علاوه بر این، هر از چند گاهی امیران زیاری مجبور به پرداخت مبالغ اضافه‌ای نیز بودند.[۱۹۱]

سکه‌های زیاری از جنس طلا (دینار)، نقره (درهم) و مس ضرب می‌شدند. این سکه‌ها که در ضرابخانه‌های شهرهای گرگان، استرآباد، آمل، سارویه، کرج و ری ضرب می‌شدند، همگی حاوی نام و القاب امیران زیاری، سال و نام شهری که سکه ضرب شده، می‌باشند.[۱۹۲]

پیوست

تبارنامه

ورداندختر تیرداد
زیار
مرداویج
فرمانروایی ۳۱۹ تا ۳۲۳
وشمگیر
فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۵۷
فرهادلنگر
(سالار)
بیستون
فرمانروایی ۳۵۷ تا ۳۶۶
قابوس
فرمانروایی ۳۶۶ تا ۳۷۱
مجدداً ۳۸۸ تا ۴۰۳
منوچهر
فرمانروایی ۴۰۳ تا ۴۲۱
دارا
فرمانروایی ۴۳۶ تا ۴۴۱
اسکندر
انوشیروان
فرمانروایی ۴۲۱ تا ۴۲۲
و مجدداً ۴۳۳ تا ۴۳۵
کیکاووس
فرمانروایی ۴۴۱ تا ۴۸۳
جستانگیلانشاه
فرمانروایی ۴۸۳ تا ۴۸۶

سالشمار تاریخ طبرستان

زیاریان به رنگ نارنجی در قرون ۴ و ۵ هجری متمایز هستند:

سید کمال‌الدینسید رضی‌الدینسید عزالدین حسنمیر عمادالدینروزافزونروزافزونمیرمرادمیرزاخانمیرسلطان‌مراد خانخان کوچکمیرشاهیعبدالکریم دوم مرعشیشمس‌الدین مرعشیزین‌العابدین مرعشیعبدالله مرعشیعبدالکریم یکم مرعشیمحمد مرعشیمرتضی مرعشیسید عل ساریکمال‌الدین مرعشیمیربزرگکیا حسین دوم چلاویاسکندر شیخیکیا افراسیاب چلاویحسن دوم باوندیشرف‌الملوکشاه کیخسروشهریار پنجمیزدگرد باوندیمحمد باوندیاردشیر دوم باوندیرستم پنجماردشیر یکم باوندیحسن یکم باوندیشاه غازی رستمعلاءالدوله علیقارن سوم باوندیشهریار چهارممرزبان بن رستمرستم دوم باوندیشهریار دومشروین دومرستم یکمقارن یکمشهریار یکمشروین یکمسهراب دوممهرمردان باوندیسهراب یکمفرخزاد هرمزخواجه شمس‌الدین ابن فضل‌اللهامیر مسعودعبدالرزاق باشتینیابوسعید بهادرخانمحمد خدابنده الجایتوغازان‌خاناحمد تگوداراباقا خانهولاکو خانامیر ارغونگرگوزنوسالجنتموررکن‌الدین خورشاهمحمد سوم بن حسن سومحسن سوم بن جلال الدین بن محمد دوممحمد دوم بن حسن بن محمدحسن بزرگ امیدمحمد بن بزرگ‌امیدکیا بزرگ‌امیدحسن صباحفخرالدوله دیلمیمؤیدالدولهکیکاووس زیاریدارا زیاریانوشیروان زیاریمنوچهر زیاریقابوس بن وشمگیربهستونوشمگیرمرداویجمؤیدالدولهناصرالحق اطروشداعی الی الحقحسن بن زیدمازیارونداد هرمزدقارن سومسوخرا چهارمالنداملک جهانگیر چهارمملک محمد سومملک جهانگیر دومملک کیومرث سومملک کاووس سومملک اشرفملک تاج‌الدولهملک اسکندر دومملک بهمن دومملک جهانگیر سومملک عزیزملک کیومرث چهارمملک بهمن یکمملک بیستون دومملک جهانگیر یکمملک کاووس یکمکیومرث یکم پادوسپانیسعدالدوله طوسعضدالدوله قبادفخرالدوله شاه‌غازیاسکندر دومتاج‌الدوله زیارشهریار چهارم پادوسپانیمحمد دوم پادوسپانیکیخسرو پادوسپانیناماور سومشهراگیمناماور دومبیستون یکم پادوسپانیزرین‌کمرهزاراسپ دومکیکاووس یکم پادوسپانیشهریوشهزار اسپ یکمناماور یکماستوندادمحمد یکم پادوسپانیشهریار سوم پادوسپانیهروسندانشهریار دوم پادوسپانیپادوسپان سومفریدون بن قارنعبدالله بن وندادامیدوندادامیدشهریار یکم پادوسپانیپادوسپان دومخورزادپادوسبان یکمگیل گیلانشاهاسپهبد خورشیددادمهرفرخان بزرگدابویهگیل گیلانشاه

پانویس

  1. Eaton، «The Persian Cosmopolis».
  2. اسلامی، مازندران در تاریخ، ۱۰۴.
  3. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۲.
  4. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۲.
  5. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۲–۳.
  6. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۱۳_۲۰.
  7. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۳–۴.
  8. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۱۳_۲۰.
  9. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۱۳_۲۰.
  10. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۴.
  11. رضوی و فروغی، «بررسی تطبیقی «تاریخ طبرستان» و «محاسن اصفهان»»، ۲۳۷–۲۴۲.
  12. کاهن، «تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی»، ۸۰.
  13. مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۵_۶.
  14. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۱۳_۲۰.
  15. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۵.
  16. قدرت دیزجی، «اولیاءالله آملی»، ۴۵۳.
  17. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار.
  18. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۱۳_۲۰.
  19. رضازاده لنگرودی، «ابن اثیر»، ۷۰۳.
  20. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۵.
  21. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۱۳_۲۰.
  22. وکیلی، لعل شاطری و رضانژاد، رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار، ۱۳۰.
  23. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۰–۱۶۱.
  24. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۰–۱۵۳.
  25. سجادی، «آل بویه»، ۶۲۹.
  26. Yarshater، «IRAN ii. IRANIAN HISTORY (2) Islamic period».
  27. Bosworth، «Mardawidj»، ۵۳۹.
  28. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷–۲۰۹.
  29. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷–۲۰۹.
  30. Yarshater، «IRAN ii. IRANIAN HISTORY (2) Islamic period».
  31. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۰–۱۵۳.
  32. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲.
  33. Madelung، «Abū Isḥāq Al-Ṣābī on the Alids of Tabaristān and Gīlān».
  34. Bosworth، «ZIYARIDS».
  35. Bosworth، «Ziyārids».
  36. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
  37. (Madelung 1975، صص. 212)
  38. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
  39. Bosworth، The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past، ۲۰.
  40. (Madelung 1975، صص. 210-212)
  41. رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
  42. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
  43. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۷۱.
  44. رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
  45. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۷۱.
  46. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۵.
  47. رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
  48. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۵.
  49. Bosworth، «ZIYARIDS».
  50. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
  51. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
  52. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۸.
  53. Bosworth، «ASFĀR B. ŠĪRŪYA»، ۷۴۷–۷۴۸.
  54. رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
  55. مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
  56. مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
  57. Bosworth، «Mardawidj»، ۵۳۹.
  58. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
  59. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۳.
  60. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
  61. رضازاده لنگرودی، «مَرداویج»، ۶۴۴۲.
  62. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
  63. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
  64. Bosworth، «Mardawidj»، ۵۳۹.
  65. عماری، «آل زیار».
  66. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
  67. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
  68. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
  69. عماری، «آل زیار».
  70. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
  71. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
  72. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۵۸–۶۲.
  73. ملک‌زاده بیانی، «سکه‌های زیاری (۱)»، ۵۶.
  74. عماری، آل زیار.
  75. Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، ۲۱۲.
  76. ملک‌زاده بیانی، «سکه‌های زیاری (۱)»، ۵۷.
  77. Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، ۲۱۲-۲۱۳.
  78. اقبال آشتیانی، تاریخ مفصل ایران، ۸۸–۸۷.
  79. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۹۲.
  80. فهیمی، «وشمگیربن زیار».
  81. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۹۲.
  82. ملک‌زاده بیانی، «سکه‌های زیاری (۱)»، ۵۷.
  83. کبیر، زیاریان طبرستان و گرگان (۲)، ۱۹۲–۱۹۴.
  84. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۹۴.
  85. Kramers، Wus̲h̲mgīr، ۲۲۱.
  86. عماری، آل زیار.
  87. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۹۶–۹۷.
  88. Bosworth، «ZIYARIDS».
  89. Nazim، «Mākān b. Kākī»، ۱۶۴–۱۶۵.
  90. Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، ۲۱۳.
  91. Bosworth، «ZIYARIDS».
  92. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۲۱۷-۸.
  93. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۲۱۷-۸.
  94. مفرد، ظهور و سقوط آل‌زیار، ۲۱۷-۸.
  95. Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، ۲۱۴.
  96. مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
  97. Bosworth، «ZIYARIDS».
  98. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۶–۱۰۷.
  99. مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
  100. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۶–۱۰۷.
  101. Bosworth، «ZIYARIDS».
  102. عماری، آل زیار.
  103. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۱۰۳.
  104. اسلامی، مازندران در تاریخ، ۳۷۷–۳۷۸.
  105. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۱.
  106. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۷.
  107. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۷–۱۰۸.
  108. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۹–۱۱۱.
  109. موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۳.
  110. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۲.
  111. ملک‌زاده بیانی، «سکه‌های زیاری (۱)»، ۶۰.
  112. Bosworth، «ZIYARIDS».
  113. موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۴–۳۱۵.
  114. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۷–۱۱۸.
  115. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۲.
  116. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷–۱۲۸.
  117. اسلامی، تاریخ دو هزار ساله ساری، ۱۵۳.
  118. Bosworth، «ZIYARIDS».
  119. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۶.
  120. مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۳۲–۱۳۳.
  121. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۸.
  122. مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۳۴.
  123. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی.
  124. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۸.
  125. اسلامی، تاریخ دو هزار ساله ساری، ۱۵۳.
  126. Bosworth، «Mardawidj»، ۵۴۰.
  127. Bosworth، «ANŪŠERVĀN»، ۱۳۹-۱۴۰.
  128. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۴.
  129. زریاب، «باکالیجار کوهی»، ۱۰۴۳.
  130. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۴.
  131. زریاب، «باکالیجار کوهی»، ۱۰۴۳.
  132. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۵.
  133. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۷–۱۴۰.
  134. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۱–۱۴۲.
  135. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۲–۱۴۳.
  136. باسورث، تاریخ ایران کمبریج، ۱۸۶.
  137. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۲۰۹–۲۱۰.
  138. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۵.
  139. Bosworth، «Mardawidj»، ۵۴۰.
  140. زرین‌کوب، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۲۳۹.
  141. باسورث، نکاتی چند در باب وقایع تاریخی مربوط به آل زیار در گرگان و طبرستان، ۳۹۸.
  142. مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۲۱۶–۲۱۸.
  143. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۵–۹۶.
  144. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۷.
  145. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۴.
  146. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۶.
  147. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۸.
  148. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۶.
  149. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۳۱.
  150. Bosworth، The Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000–1217).
  151. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۳–۱۵۴.
  152. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۸۹.
  153. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۴–۱۵۶.
  154. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»، ۲۱-۲۲.
  155. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۱.
  156. Bosworth، The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past، ۱۹-۲۰.
  157. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۴–۱۵۶.
  158. اسلامی، تاریخ مازندران، ۱۰۳–۱۰۶.
  159. وکیلی، لعل شاطری و رضانژاد، رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار، ۱۳۱.
  160. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۳.
  161. وکیلی، لعل شاطری و رضانژاد، رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار، ۱۳۱–۱۳۳.
  162. Van Gorder، Christianity in Persia and the Status of Non-Muslims in Modern Iran، ۸۱.
  163. رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»، ۲۲-۲۵.
  164. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲–۱۶۴.
  165. کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۳.
  166. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۵–۱۶۶.
  167. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۷–۱۷۰.
  168. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۹۲–۱۹۶.
  169. فضلی، «آموزش و نهادهای آموزشی آل زیار و انعکاس آن در قابوسنامه»، ۷۲.
  170. نوری، تاریخ ادبیات و فرهنگ مازندران، ۴۰۲.
  171. فضلی، «آموزش و نهادهای آموزشی آل زیار و انعکاس آن در قابوسنامه»، ۷۲–۷۳.
  172. معطوفی، تاریخ فرهنگ و ادب گرگان و استرآباد، ۲۹.
  173. فضلی، «آموزش و نهادهای آموزشی آل زیار و انعکاس آن در قابوسنامه»، ۷۲–۷۳.
  174. عماری، «آل زیار».
  175. Blair، «GONBAD-E QĀBUS iii. MONUMENT»، ۱۲۶–۱۲۹.
  176. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۸۴.
  177. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۸۴.
  178. مهرآبادی، «زیاریان».
  179. Blair، «GONBAD-E QĀBUS iii. MONUMENT»، ۱۲۶–۱۲۹.
  180. معطوفی، تاریخ فرهنگ و ادب گرگان و استرآباد، ۲۹.
  181. مهرآبادی، «زیاریان».
  182. فضلی، «آموزش و نهادهای آموزشی آل زیار و انعکاس آن در قابوسنامه»، ۷۴–۷۶.
  183. فضلی، «آموزش و نهادهای آموزشی آل زیار و انعکاس آن در قابوسنامه»، ۷۶–۷۷.
  184. ملک‌زاده بیانی، سکه‌های زیاری (۲)، ۲۳.
  185. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۶.
  186. پطروشفسکی، تاریخ ایران، ۲۳۸-۲۵۱.
  187. ملک‌زاده بیانی، سکه‌های زیاری (۲)، ۲۳.
  188. باسورث، نکاتی چند در باب وقایع تاریخی مربوط به آل زیار در گرگان و طبرستان، ۳۸۱.
  189. اسلامی، تاریخ مازندران، ۱۰۶.
  190. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۷.
  191. مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۸.
  192. ملک‌زاده بیانی، سکه‌های زیاری (۲)، ۲۸.

منابع