غیراستاندارد

حسن صباح

از اسلامیکال
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۴:۰۷ توسط Shahroudi (بحث | مشارکت‌ها) (←‏پیوند به بیرون)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حسن صباح
نگاره‌ای خیالی از حسن صباح
داعی اسماعیلیان
داعی۴۷۱ تا ۴۸۳ هجری قمری
پس ازعبدالملک بن عطاش
پیش ازکیا بزرگ امید
رهبر اسماعیلیان نزاری
رهبری۴۸۳ تا ۵۱۸ هجری قمری
جانشینکیا بزرگ‌امید
متولد۴۴۵ هجری قمری / ۱۰۳۷ میلادی
قم
درگذشته۵۱۸ هجری قمری / ۱۱۲۴ میلادی (۸۷ سال)
قلعه الموت
آرامگاه۵۱۸ هجری قمری / ۱۱۲۴ میلادی
فرزند(ان)دو پسر
نام کامل
حسن بن علی بن جعفر صباح حمیری
دودمانحمیری یمنی
پدرعلی بن جعفر صباح حمیری
دین و مذهباسماعیلی، نزاری

حسن صباح (حسن بن علی بن جعفر صباح حمیری؛ ۴۴۵ هجری قمری / ۱۰۵۰ میلادی – ۲۶ ربیع‌الثانی ۵۱۸ / ۱۲ ژوئن ۱۱۲۴) بنیان‌گذار دولت اسماعیلیان الموت در فلات ایران و حجت امام و داعی بزرگ مذهب اسماعیلیهٔ نزاری بود. وی در سال ۴۴۵ ه‍.ق / ۱۰۵۰ م، در خانواده‌ای از شیعیان امامی در شهر قم زاده شد. در رابطه با کودکی صباح اطلاعات زیادی در دست نیست. پدر او علی بن محمد بن جعفر صباح حمیری از اهالی کوفه بود، اما ادعا داشت که نسبش به حمیری یمنی می‌رسد.

حسن در ری به عنوان شیعهٔ دوازده امامی تعلیم یافت، اما پس از آشنایی با امیره ضراب و ابونصر سراج، به مذهب اسماعیلی گروید و مورد توجه عبدالملک بن عطاش، داعی بزرگ عراق عجم، قرار گرفت. تا پیش از سی سالگی، وی با سفر به مصر، تحصیلات خود را کامل کرد و از اوضاع خلافت فاطمیان آگاه شد. حسن صباح پس از بازگشت از مصر، به عنوان حجت امام در فلات ایران به تبلیغ و ترویج اصول مذهب اسماعیلیه و اندیشه های آزادیخواهانه دست زد. و به نقاط مختلفی از جمله گرگان، ساری و دماوند رفت. وی در سال ۴۸۳ ه‍.ق / ۱۰۹۰ م الموت را به عنوان مرکز خویش برگزید تا از آنجا اسماعیلیان ایران را رهبری کند. او پس از تصرف قلعهٔ الموت، اقدام به تصرف دژهای مختلف از جمله شاهدژ، قهستان، لمسر در مناطق مختلف ایران کرد، تا با توجه به موقعیت استراتژیک و خاص دژها برای دفاع در مقابل سلجوقیان و همچنین سهولت کار برای ترویج مذهب اسماعیلیه، از آنها بهره‌برداری کند.

پس از درگذشت المستنصر بالله، خلیفهٔ فاطمی، در سال ۴۸۷ ه‍.ق / ۱۰۹۴ م در قاهره و بروز اختلاف بر سر جانشینی وی، حسن صباح از نزار فرزند ارشد امام حمایت کرد و با به قتل رسیدن وی توسط برادر کهترش، حسن صباح به عنوان حجت امام، رهبری نزاریان در آسیای مرکزی، ایران، عراق و شام را بر عهده گرفت و ارتباط خود با خلافت فاطمی را به‌طور کامل قطع کرد. وی حکومت اسماعیلیهٔ الموت را بنا نهاد و به ترویج افکار آزادی خواهی دست زد. حسن صباح از تأثیرپذیری سلجوقیان در امر مشروعیت از خلافت بنی عباس و سیاست اقطاع و طبقه‌بندی زمین‌ها ناراضی بود و با تمام نیرو به مقابله با آن‌ها برخاست. او درگیری‌هایی با ملکشاه، برکیارق، سنجر و محمد طپر داشت و در دورهٔ وی، خواجه نظام‌الملک، جان خود را بر سر ستیز و تعصب با اسماعیلیه گذاشت.

حسن صباح از علوم مختلف از جمله فلسفه، هندسه، نجوم و سیاست آگاهی داشت. وی دائماً مشغول نوشتن کتب و مطالعه بود و کتاب فصول اربعه و همین‌طور مقدمه کتاب سیدنا از نوشته‌های صباح است. وی دعوت جدید اسماعیلیه را در برابر دعوت فاطمیان، موسوم به دعوت قدیم ایجاد کرد. او در ۲۶ ربیع‌الثانی سال ۵۱۸ ه‍.ق / ۱۲ ژوئن ۱۱۲۴ م در حالی از دنیا رفت که لرزه بر اندام قدرتمندترین رهبران جهان انداخته بود. وی دو پسر داشت که هر دو را به جرم تخلف از اصول دین به قصاص رساند؛ یکی را به جرم نوشیدن شراب و دیگری را به جرم دخالت در قتل داعی حسین قائنی، که پس از مدتی مشخص شد نقشی در آن ماجرا نداشته‌است. این عمل صباح، نشانگر عزم راسخ و همت شامخ او پیرامون اصول دینی بوده‌است. صباح قبل از مرگ خود کیا بزرگ امید را از لمسر فراخواند و او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. مقبرهٔ حسن صباح تا سال ۶۵۴ ه‍.ق / ۱۲۵۶ م پابرجا بود و جزو زیارتگاه‌های نزاریان به‌شمار می‌آمد تا سرانجام به دست مغولان ویران شد.

شرایط دینی و سیاسی

نیمهٔ دوم سدهٔ پنجم قمری، رخدادهای مهمی از جمله تثبیت و اوج قدرت امپراتوری سلجوقیان در ایران، غلبهٔ طغرل سلجوقی بر آل بویه، کارهای آلپ ارسلان و ملکشاه در گسترش و تقویت حکومت سلجوقیان، شکوفایی دوبارهٔ خلافت عباسی در بغداد، خلافت طولانی مدت المستنصر بالله فاطمی در قاهره و جدایی دو مذهب مستعلوی و نزاری در بین اسماعیلیان را دربرداشت. از خصوصیات بارز این دوره می‌توان به تحکیم مباحث فقهی، زوال علوم عقلی و گسترش تضادهای مذهبی بین مذاهب اسلامی و تأثیرگذاری شدید نهاد وزارت در سلطنت و خلافت به ویژه توسط خواجه نظام‌الملک طوسی اشاره کرد.[۱]

سلجوقیان

گستره قلمرو سلجوقیان (سبز)، فاطمیان (نارنجی)، صلیبیون (خاکستری) و امپراتوری بیزانس (سرمه‌ای) در ۴۹۳ ه‍.ق/ ۱۱۰۰ م

در اوایل سلطنت طغرل، القائم بامرلله، خلیفه عباسی، به شدت در معرض فشار صاحب‌منصبانی همچون ارسلان بساسیری، سپهسالار ترک، که حامی خلیفهٔ فاطمی، المستنصر بالله بود، قرار گرفت و به همین سبب از طغرل‌بیگ درخواست کمک کرد و طغرل نیز با تصرف غرب ایران تا بین‌النهرین، القاب بزرگی همچون «سلطان المعظم و ملک المشرقین و محی الاسلام»، «معین الامام و یمین خلیفه الله» را توسط خلیفهٔ عباسی دریافت کرد. طغرل پیش از مرگش فرزند چغری‌بیگ، سلیمان، را به جانشینی برگزید ولی ادارهٔ قلمرو سلجوقی نیازمند حاکمی قدرتمند بود. به دنبال این انتخاب، شماری از رجال قزوین، به نام ابوشجاع آلپ ارسلان محمد خطبه خواندند و نظام‌الملک هم که ستارهٔ بخت خود را در به قدرت رسیدن وی می‌دانست، تلاش کرد تا آلپ ارسلان به حکومت برسد. زمانی که وی قدرت را به دست گرفت، رسولی نزد خلیفه فرستاد تا سلطنت او را تأیید کند و همچنین ارسلان خاتون، که بیوهٔ طغرل و دختر القائم بود، را به خانه بازگرداند. پس این چنین شد که خلیفه او را «فرزند معتمد» خواند و در سال ۴۵۶ ه‍.ق / ۱۰۶۴ م به او لقب «عضدالدوله» را داد. در این زمان شکوفایی فرهنگی، فکری، تجاری، کشاورزی و… شکل گرفت که می‌توان این دورهٔ ۳۰ ساله، که عصر وزارت خواجه نظام‌الملک توسی بود، را «دوله‌النظامیه» دانست، که مشخصهٔ آن تبین اصول ملک‌داری با استفاده از کتاب سیاست‌نامهٔ خواجه نظام‌الملک بود. آلپ ارسلان در سال ۴۵۸ ه‍.ق / ۱۰۶۶ م ملکشاه را به عنوان وارث خود برگزید. وی پیروزی‌های پدر را ادامه داد و در زمان او حکومت سلجوقی به اوج گسترش خود رسید، اما این پیشرفت‌ها تنها توسط یک شخص صورت نگرفته‌بود؛ نظام‌الملک سهم بزرگی در بهبود اوضاع داشت. وی همچنین در تکاپو بود تا مذهب سنت عراق و ایران را احیا کند و مذاهب و گسست‌هایی که توسط آل‌بویه ایجاد شده و وارد ایران شده‌بود را خنثی کند. در اواخر عصر ملکشاه بود که فدائیان و اسماعیلیان در چندین ناحیهٔ قلمرو سلجوقی ظهور یافتند و با تصرف دژهای مختلف، روند بازگشت به مذهب سنت را کند کردند و این موارد باعث درگیری طولانی مدت سلجوقیان و اسماعیلیان شد.[۲][۳]

فاطمیان

فاطمیان مصر حدود دو قرن (۹۰۹ م / ۱۱۷۱ م) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا، خاورمیانه و دریای مدیترانه حکمرانی می‌کردند. آن‌ها پیشوایان مذهب اسماعیلی بودند و به گسترش علم، هنر و بازرگانی پرداختند. شهر قاهره، که مرکز خلافت فاطمیان بود، به دستور خلیفه المعز لدین‌الله (خلافت ۳۶۵–۳۴۱ ه‍.ق/۹۷۵–۹۵۲ م) ساخته‌شد؛ وی در ۶ رمضان ۳۶۲ ه‍.ق به تخت نشست. او مسجد الازهر را بنا کرد و در سال ۳۷۸ ه‍.ق / ۹۸۸ م بود که آن را به دانشگاه تبدیل کرد و تا اتمام دوران فاطمیان، داعیان در آن مشغول تدریس و تحصیل بودند. وی همچنین اصلاحاتی در تعلیم اسماعیلیان ایجاد کرد. داعیان اسماعیلی موفق شدند پیش از سال ۳۴۷ ه‍.ق / ۹۵۸ م حاکم سند را به کیش اسماعیلی درآورند و مولتان را به دارالهجره تبدیل کنند.[۴] در زمان ابومنصور نزار العزیزبالله (خلافت ۳۸۶–۳۶۵ ه‍.ق/۹۹۶–۹۷۵ م) فاطمیان به اوج قدرت خود رسیدند و بر سرزمین‌های مختلف از جمله شام، یمن، حجاز و شمال آفریقا تا اقیانوس اطلس تسلط یافتند.[۵]

الحاکم بامرالله (خلافت ۴۱۱–۳۸۶ ه‍.ق/۱۰۲۰–۹۹۶ م) دارالحکمه یا دارالعلم‌هایی ایجاد شد. این کانون بزرگ با بیت‌الحکمه مأمون مقایسه می‌شد و مرکز آثار و کتب اسماعیلی بود. در زمان وی کیش اسماعیلی به سرعت گسترش یافت و داعیان در خارج از مرزهای حکومت مشغول گسترش عقاید اسماعیلی بودند.[۶][۷] از ابتدای سدهٔ پنجم ه‍. ق، تلاش داعیان اسماعیلیه، که حامی خلافت فاطمی بودند، افزایش یافته‌بود؛ به شکلی که در جوانی حسن صباح، فعالیت داعیانی همچون ناصرخسرو قبادیانی، ابونصر (بونجم) سراج و عبدالملک بن عطاش، شرق و غرب ایران را فرا گرفته‌بود.[۸]

از سال ۴۲۷ ه‍. ق، المستنصر بالله، فرزند ۷ سالهٔ خانوادهٔ فاطمی، به حکومت رسید و مدت ۶۰ سال خلیفه بود. به دلیل کم سن بودن المستنصر بالله، مادرش قدرت را به دست گرفت و از بدرالجمالی در جهت ادارهٔ امور یاری خواست. در دوران حکومت المستنصر بالله، حکومت فاطمیان به اوج خود رسید. وی از طریق ناصر خسرو قبادیانی با سلجوقیان ارتباط برقرار کرد. پس از مرگ المستنصر بالله، پسر بدرالجمالی، مانع به حکومت رسیدن پسر ارشد خلیفه شد و المستعلی را به حکومت رساند و نزار در اسکندریه به قتل رسید. با این اقدام افضل، اولین انشعاب در بین اسماعیلیان رخ داد.[۹][۱۰]

ولادت و کودکی حسن صباح

حسن صباح در رابطه با تحصیل خود نقل می‌کند:

از ایام صبی و زمان هفت سالگی مرا محبت انواع علوم بوده‌است و خواستمی که عالمی متدین باشم و تا هفده سالگی جویان و پویان دانش بودم و مذهب آبای خویش، اثنی‌عشری داشتم… در ری شخصی امیره‌ضراب نام دیدم، بر عقیدت خلفای فاطمی مصر، احیاناً فائده‌ای فرمودی چنان‌که دیگران پیش از او… امیره ضراب مردی نیکو اخلاق بود… و ما را در مفاوضات با یک‌دیگر مناظره و مباحثه رفت…

اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۰.

حسن صباح در سال ۴۴۵ ه‍.ق / ۱۰۵۰ م در خانواده‌ای از شیعیان امامی در شهر قم متولد می‌شود.[۱۱][۱۲] پدر وی از مردمان کوفه بوده‌است اما ادعا داشت که نسبش به اعقاب پادشاهان حمیری عربستان جنوبی می‌رسد. در کتاب تاریخ خلفای فاطمی شجره نامه او را چنین ذکر کرده‌اند: «محمد الصباح بن یوسف الحمیری_ الحسین_ جعفر_ محمد_ علی_ الصباح_ حسن[۱۳][۱۴] پدر صباح با پای پیاده از یمن به کوفه می‌آید و در آن‌جا مشغول خرید و فروش و تجارت فلزات و سنگ‌های قیمتی می‌شود و پس از به دست آوردن سرمایهٔ فراوان کوفه را ترک می‌کند و رهسپار قم می‌شود.[۱۵] وی پس از تولد صباح عازم ری، که مرکز مهمی برای اندیشه شیعه و فعالیت داعیان اسماعیلیه بود، می‌شود. از مسیر ترک کوفه و هجرت وی به قم و ری اطلاعی در دست نیست. در آن زمان اسماعیلیه جنبشی در حال رشد در ایران و قسمت‌های شرقی مصر بود.[۱۶]

دوران جوانی و تحصیل حسن صباح

در رابطه با دوران کودکی و نوجوانی صباح مطلبی در دست نیست. او به عنوان شیعهٔ دوازده امامی در ری مشغول به تحصیل شد؛ صباح در سن ۱۷ سالگی با یکی از داعیان به نام امیره ضراب آشنا شد و در رابطه با مذهب اسماعیلیه اطلاعاتی به دست آورد. وی سپس توسط ابونصر سراج به این مذهب متمایل شد و نسبت به امام اسماعیلی زمان، یعنی خلیفهٔ فاطمی «المستنصر بالله»، سوگند وفاداری به جای آورد. صباح موفق شد در رمضان سال ۴۶۴ ه‍.ق / ژوئن ۱۰۷۲ م، توجه عبدالملک بن عطاش را جلب کند. ابن عطاش متوجه استعداد و نبوغ حسن شده و به او مقامی را واگذار کرد و صباح را در سال ۴۶۷ ه‍.ق / ۷۵–۱۰۷۴ م همراه خود به اصفهان برد؛ زیرا مرکز اصلی فعالیت‌های اسماعیلیان، اصفهان بود.[۱۷] پس از آن در سال ۴۶۹ ه‍.ق / ۷۷–۱۰۷۶ م از صباح خواست برای تکمیل تحصیلات خود عازم مصر شود.[۱۸][۱۹][۲۰][۲۱]

افسانهٔ سه یار دبستانی

در داستان سه یار دبستانی، که ادوارد فیتز جرالد بر دیباچهٔ ترجمه انگلیسی رباعیات خیام آورده‌است، خیام (۵۱۰–۴۲۷ ه‍.ق)، خواجه نظام‌الملک (۴۸۵–۴۰۸ ه‍.ق) و حسن صباح (۵۱۸–۴۴۵ ه‍.ق)، به هم ارتباط داده‌شده‌اند، اما بر اساس تفاوت سنی آن‌ها، این ماجرا بیشتر شبیه به افسانه است، زیرا در صورت صحت این روایت، حسن و خیام باید بیش‌از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند. همچنین، معاصران خیام نیز هیچ‌کدام به این ماجرا اشاره نکرده‌اند. ماجرا از این قرار است که این سه شخصیت، یاران دبستانی بودند که هم‌قسم شدند که هرکدام زودتر به مقام و منصبی رسید، دیگران را یاری دهد. از این سه، نظام‌الملک پیش از دو تن دیگر، منصب یافت و به وزارت سلجوقی رسید. وی به عهد خود وفا کرد و به این خاطر که خیام مردی دانشمند و اهل علم بود و به مشاغل دولتی علاقه‌ای نداشت، سالی ده هزار دینار به او داد تا به مطالعات خود مشغول شود و به حسن صباح مقام عالی در دستگاه حکومت اعطا کرد. اما دیری نپایید که میان حسن صباح و نظام‌الملک اختلاف افتاد و خواجه سرانجام توانست با نیرنگ، حسن را در چشم سلطان سلجوقی خوار کند. حسن سوگند یاد کرد که انتقام بگیرد و در آخر خواجه نظام‌الملک را کشت. این یکی از افسانه‌هایی است که در ارتباط با اسماعیلیان نزاری در مشرق زمین شیوع یافت.[۲۲][۲۳]

سفر به مصر

حسن صباح پس از سفر به اصفهان، عازم میافارقین شد و در آن‌جا به تبلیغ اسماعیلیه مشغول گشت که به همین خاطر توسط مأموران رانده شد. وی سپس وارد دمشق شد و به علت جنگی که در جنوب شام، به واسطهٔ ترکان پیش آمده‌بود، به بیروت رفت و با کشتی در ۱۸ صفر سال ۴۷۱ ه‍.ق / اوت ۱۰۷۸ م وارد قاهره شد؛ صباح مورد استقبال دربار فاطمی قرار گرفت. رشیدالدین می‌گوید:

حسن صباح به مدت ۳ سال در مصر بود. در آن زمان، بدرالجمالی، که وزیر فاطمیان و امیر سپاهیان بود، به عنوان داعی الدعاه، جانشین موید فی الدین شیرازی شده‌بود. صباح ابتدا در قاهره و سپس در اسکندریه ماند اما موفق نشد المستنصر بالله را ببیند و حمایت و یاری هیئت حاکمه مصر را برای مواجه ایرانیان با ترکان سلجوقی به دست آورد. حسن در مصر به دلیل مشکلاتی که با بدرالجمالی پیدا کرده‌بود به اسکندریه رفت، زیرا این شهر پایگاه مخالفان بدرالجمالی بود. این مشکلات و مناظرات به خاطر جانشینی المستنصر بالله بود؛ حسن برای حمایت از نزار، ولیعهد او اعلام آمادگی کرد؛ اما بر اساس روایت دیگری، المستنصر بالله شخصاً به او گفته‌بود که جانشین، نزار است. به هرحال حسن در ذیحجه سال ۴۷۳ ه‍.ق / ژوئن ۱۰۸۱ م به اصفهان بازگشت. او در دورانی که در مصر اقامت داشت، متوجه چیزهای بسیاری شد که مدتی بعد، از آن‌ها در سیاست انقلابی‌اش بهره برد. وی آگاه بود که دولت فاطمیان رو به انحطاط است و توان لازم برای کمک به اسماعیلیان ایران در مبارزه با سلجوقیان ترک را ندارد.[۲۵][۲۶][۲۷][۲۸]

آغاز فعالیت نظامی-سیاسی حسن صباح

تصرف قلعهٔ الموت

در سال‌هایی که حسن صباح مشغول یادگیری آموزه‌های اسماعیلی و سفر به مصر بود، سلجوقیان به کمک نظام‌الملک طوسی بسیار قدرتمند شدند و ملکشاه، سومین سلطان مقتدر سلجوقی بود، که با خلافت عباسی و خلیفه عبدالله بن محمد بن القائم رابطهٔ دوستانه داشت. نگرانی مشترک خلافت و سلطنت در این دوران، شورش‌های ایجاد شده در سوریه بود که تا مصر، مرکز خلافت فاطمی، راه یافته بود. حسن پس از بازگشت از مصر، ۹ سال به عنوان داعی اسماعیلی در ایران سفر کرد و سیاست انقلابی خود را طرح کرد و همچنین قدرت نظامی سلجوقیان را در مناطق مختلف مورد بررسی قرار داد. او ابتدا به کرمان و یزد رفت و چند ماهی مشغول اشاعه آئین اسماعیلی شد و پس از آن چند ماه در خوزستان و به مدت ۳ سال در دامغان ماند؛ وی سپس به گرگان، ساری، دماوند و قزوین رفت. صباح تا حدود سال ۴۸۰ ه‍.ق / ۱۰۸۷ م، توجه خود را به سواحل دریای مازندران، به خصوص منطقهٔ کوهستانی دیلم متمرکز کرده‌بود. این منطقه از دوران قدیم پناهگاهی برای علویان و شیعیان بود و از مراکز قدرت سلجوقیان در مرکز و مغرب ایران فاصلهٔ بسیار داشت. علاوه بر این‌ها، دعوت اسماعیلیه در دیلم که سنگر شیعیان زیدی بود، تا حدودی گسترش یافته بود. در همین زمان صباح به دنبال مکانی مناسب برای شورش ضد سلجوقیان بود، که بتواند پایگاه عملیاتی خود را در آنجا بنا کند.[۲۹][۳۰][۳۱]

نقشه قلعه الموت

او سرانجام در اواخر سال ۴۸۳ ه‍.ق / ۱۰۹۰ م قلعهٔ الموت را در منطقهٔ رودبار برگزید.[۳۲][۳۳] دعوت اسماعیلی تحت رهبری عبدالملک بن عطاش در ایران ادامه داشت، اما حسن که داعی دیلم شده‌بود، سیاست مستقلی پیش گرفت و به تحکیم دعوت خود در شمال ایران مشغول شد. الموت در آن زمان، در دست مهدی علوی قرار داشت. حسن عده‌ای از داعیان ماهر خود را به آن ناحیه فرستاد تا اهالی را به مذهب اسماعیلی دعوت کنند و همچنین اسماعیلیان را از مناطق مختلف فراخواند و در الموت ساکن کرد. وی سرانجام عازم قزوین شد و در اوایل سال ۴۸۳ ه‍.ق / ۱۰۹۰ م به اشکرود و انجرود از توابع الموت رفت. او در شب چهارشنبه، ۶ رجب سال ۴۸۳ ه‍.ق / ۴ سپتامبر ۱۰۹۰ م مخفیانه وارد قلعه شد و تا مدتی هویت خود را آشکار نساخت و به عنوان معلمی با نام «دهخدا» به کودکان محافظان قلعه درس داد؛ بدین ترتیب بسیاری از محافظان به مذهب اسماعیلیه پیوستند. پیروان صباح در داخل و خارج قلعهٔ الموت افزایش یافت و مهدی علوی برای آن که رهبران اسماعیلی را بشناسد، ابتدا اظهار کرد که مذهب اسماعیلی را پذیرفته‌است، اما پس از مدت کوتاهی رازش برملا شد و چاره‌ای جز کناره‌گیری نداشت، پس قلعه را به صباح واگذار کرد. اسماعیلیان به راحتی در اواخر پاییز سال ۴۸۳ ه‍.ق / ۱۰۹۰ م قلعه را به دست گرفتند. براساس آنچه در سرگذشت سیدنا نوشته شده‌است، صباح به خواست خود دستور داد براتی به مبلغ ۳۰۰۰ دینار به عنوان غرامت به مهدی علوی بدهند و این برات که به عهدهٔ رئیس مظفر بود؛ در زمان مشخص خود پرداخت شد. تسخیر این قلعه آغاز مرحلهٔ قیام مسلحانهٔ اسماعیلیان ایران ضد سلجوقیان و همچنین نشان تأسیس دولت مستقل اسماعیلیان الموت بود.[۳۴][۳۵][۳۶][۳۷][۳۸]

موقعیت الموت

بقایای قلعه الموت

الموت از نظر طبیعی صخرهٔ برج‌گونه‌ای دارای دامنه‌های شیب‌دار در اطرافش است و قلهٔ آن به حدی بزرگ است که می‌توانند بر روی آن ساختمان‌هایی ایجاد کنند. بدین ترتیب، قلعهٔ الموت که بر روی این کوه بنا شده‌بود، در منطقه‌ای کوهستانی و استراتژیک قرار داشت و دسترسی به آن ساده نبود. قلعه مشرف بر راه کوتاهی بین قزوین و مازندران بود و نظارت بر آن، جادهٔ بین عراق عجم و مازندران را می‌بست. ساکنان این منطقه جنگجو و با گرایش شیعی بودند.[۳۹][۴۰] صباح پس از سال ۴۸۵ ه‍.ق / ۱۰۹۲ م یعنی در دوران نزاع‌های خانگی سلجوقیان، الموت را به شکل غیرقابل دسترسی سازمان داد. او استحکامات قلعه را توسعه داد و انبارهای بسیار بزرگی برای آذوقه و تدارکات خود ترتیب داد. گفته شده‌است او انبارهایی را در دل کوه حفر کرد، که مقدار فراوانی غذا در آن نگهداری می‌شد، بدون این که ضایع شود. همچنین سیستم آبیاری برای مزارع اطراف الموت شکل داد و قلعه را از نظر طبیعی بی‌نیاز کرد، به شکلی که الموت توان مقاومت در برابر محاصره‌های طولانی‌مدت را داشته و تسخیرناپذیر باشد. صباح سپس نفوذ خود را در سرتاسر دیلم و رودبار افزایش داد و همچنین مردم بیشتری را به مذهب اسماعیلی دعوت کرد. وی قلعه‌های بسیاری را تسخیر ساخت یا بنا کرد. پس از مدت کوتاهی، سپاه سلجوقی به فرماندهی امیر یورنتاش، که نواحی الموت جز اقطاع او بود، به قلعهٔ الموت حمله کرد و از این هنگام اسماعیلیان ایران وارد مبارزه طولانی مدت با سلجوقیان شدند.[۴۱][۴۲]

استقلال قهستان

حسن در سال ۴۸۴ ه‍.ق / ۱۰۹۱ م، یکی از داعیان اسماعیلی به نام حسین قائنی را به قهستان، در جنوب شرقی خراسان، فرستاد. اسماعیلیان از توهین سلجوقیان به خاندان سیمجوری، که مورد احترام اهالی قهستان بود، استفاده کردند و با سرعت و در سطح گسترده، به قیام عمومی ضد سلجوقیان دست زدند. آن‌ها شهرهای مهم قائن، طبس، تون و زوزن را به تصرف خود درآوردند.[۴۳][۴۴] به این ترتیب اسماعیلیان در قهستان، موفق به تثبیت قدرت خود شدند و آن منطقه به دومین سرزمین عمده و مهم اسماعیلیان ایران تبدیل شد و ادارهٔ آن در دست رهبری انتصابی از الموت قرار گرفت، که «محتشم» خوانده‌می‌شد. صباح در آن زمان در رودبار و قهستان دولتی مستقل تشکیل داد و به مبارزه با سلجوقیان پرداخت. اسماعیلیان در سال ۴۸۴ ه‍.ق / ۱۰۹۱ م قلعهٔ دیگری به نام صنم‌کوه در نزدیکی ابهرکوه را نیز تصرف کردند. آن‌ها به موازات الموت در حاشیهٔ شرقی رشته کوه البرز، تعدادی از شهرهای شمالی و جنوبی را به تصرف خود درآوردند. ملکشاه سلجوقی به توصیهٔ نظام‌الملک در سال ۴۸۵ ه‍.ق / ۱۰۹۲ م، لشکریانی را برای نبرد با اسماعیلیان راهی رودبار و قهستان کرد. تعداد اسماعیلیان در قلعه الموت محدود بود؛ پس حدود ۳۰۰ نفر از اسماعیلیان قزوین و ری به یاری آن‌ها برخاستند و همچنین اسماعیلیان ساکن در قسمت‌های مختلف رودبار به یاری آنان شتافتند که به سبب آن، موفق شدند سلجوقیان را شکست دهند. قبل از این‌که حملهٔ دیگری شکل گیرد، ملکشاه و نظام‌الملک در همان سال به قتل رسیدند.[۴۵][۴۶][۴۷]

شکل‌گیری نزاریه و گسست اسماعیلیان ایران از فاطمیان

در زمان گسترش قیام اسماعیلیان ایران به رهبری صباح، خلیفهٔ فاطمی المستنصر بالله در سال ۴۸۷ ه‍.ق / ۱۰۹۴ م در قاهره درگذشت و درگیری بر سر جانشینی وی، اسماعیلیه را به دو بخش نزاری و مستعلی تقسیم کرد.[۴۸][۴۹][۵۰] صباح سیاست مستقلی را پیش گرفت و رهبری اسماعیلیان را در سرزمین سلجوقی عهده‌دار شد. او در رابطه با جانشینی المستنصر بالله، از نزار حمایت کرد. نزار ولیعهد المستنصر بالله بود، اما وزیر قدرتمند فاطمی به نام افضل، پسر بدرالجمالی، نزار را از جانشینی محروم ساخت و خواهر افضل به عقد یکی از پسران جوان المستنصر بالله، که ابوالقاسم احمد ملقب به مستعلی نام داشت، درآمد. اکثر اسماعیلیان در یمن، مصر، گجرات و شام جانب مستعلی را گرفتند و او را به عنوان امام خود پذیرفتند، اما تمام اسماعیلیان در ماوراءالنهر، عراق، بدخشان از نزار حمایت کردند و او را به عنوان نوزدهمین امام خود و جانشین به حق پدرش پذیرفتند. نزار به همراه تعدادی از نظامیان ضد افضل و با حمایت قاضی اسماعیلی اسکندریه، به آنجا پناه برد و امامت و حکومت او با لقب «المصطفی لدین‌الله» حامیانی پیدا کرد. وی سپس شورش کرد و سال بعد سرکوب شد. نزار در سال ۴۸۸ ه‍.ق / ۱۰۹۵ م در زندان به همراه یکی از پسرانش و با دستور مستعلی به قتل رسید. تا حدود ۷۰ سال پس از مرگ نزار، نام او را روی سکه‌هایی که در الموت ضرب می‌شد، حک می‌کردند و به نسل او بدون آن که نامی از آن‌ها برده شود، سلام و دعا می‌فرستادند. با آغاز حکومت مستعلی، حسن سریعاً رابطهٔ خود را با دولت فاطمی قطع ساخت و به این ترتیب مستعلی را که بر تخت نشسته بود، تأیید نکرد. افضل نیز از سیاست سخت‌گیرانهٔ پدر خود استفاده کرد و راه او را ادامه داد. دولت مصر در طول این دوران هیچ نوع حمایتی از اسماعیلیان ایران نکرد. آن‌ها نیز پس از آن هیچ پیوندی با فاطمیان نداشتند و بدون ترس از دخالت قاهره، سیاست‌های خود را ادامه دادند.[۵۱][۵۲] لازم است ذکر شود که اسماعیلیان ایران در زمان وقوع این حوادث، تحرکی از خویش نشان ندادند و هیچ‌یک از نوادگان نزار را به عنوان مدعی قدرت در مصر به رسمیت نشناختند.[۵۳]

این اختلاف یک توجیه آئینی بود، که اسماعیلیان به وسیلهٔ اسماعیل، پسر جعفر صادق، ششمین امام شیعه، با آن پیوند داشتند. به عبارتی جعفر صادق، اسماعیل را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده‌بود و تعیین فرزند بعدی او نمی‌توانست انتخاب اول را خنثی کند. افضل ادعا می‌کرد که المستنصر بالله در بستر مرگ مستعلی را جانشین خود ساخته‌است، اما اسماعیلیان، نزار را که جانشین نخستین بود، به امامت خود پذیرفتند. مسئلهٔ دیگر این بود که نزار جانشینی برای خود انتخاب نکرده‌بود و کسی نمی‌توانست ادعای امامت کند. پس صباح دعوت مستقل نزاریه را شکل داد، اما هیچگاه نام جانشین نزار را علنی نساخت و از آن پس اسماعیلیان ایران با نام نزاریه شناخته شدند. در این دوره آن‌ها امامی نداشتند و همانند دورهٔ پیش از برپایی خلافت فاطمی، دورهٔ ستر، دورهٔ غیبت امامشان، را تجربه کردند. در این زمان مردم حسن صباح را که مهم‌ترین داعی بود، به عنوان حجت امام پذیرفتند.[۵۴][۵۵][۵۶]

حجت در سلسله مراتب روحانی به شخصیتی گفته می‌شد که بعد از امام قرار داشت، اما در این زمان کاربرد آن بسیار حساس‌تر شده‌بود، زیرا صباح تا ظهور امام، رهبری اسماعیلیه را بر عهده داشت و در آن زمان به عنوان مؤمن شناخته شده‌بود. حسن، ظهور قریب‌الوقوع امام را پیشگویی می‌کرد و خودش را حجت او می‌دانست. گسترش این باور باعث واکنش دستگاه اهل سنت و عباسیان شد و غزالی از طرف خلیفه مستظهر وظیفه پیدا کرد که رسالهٔ جامعی در رابطه با رد «باطنیه» بنویسد. او قبل از سال ۴۸۸ ه‍.ق / ۱۰۹۵ م رساله‌ای به نام «فضائح‌الباطنیه» نوشت، که بعداً به رسالهٔ المستظهری شهرت یافت و در آن عقیدهٔ تعلیم را رد کرد و از آن پس اسماعیلیه ایران به تعلیمیه معروف شد و این امر نشان از ارزش بسیار عقیدهٔ تعلیم در نزد آن‌ها بود.[۵۷][۵۸][۵۹]

توسعهٔ حوزهٔ قدرت اسماعیلیهٔ الموت

تصرف گردکوه، لمسر، شاهدژ و قلعه‌های دیگر

از زمان مرگ ملکشاه تا هنگام جانشینی برکیارق اوضاع سلجوقیان نابسامان بود؛ پس از مرگ ملکشاه، خاندان و جانشینان او، به ویژه محمود و برکیارق و بعدها سنجر و محمد وارد نزاع‌های خانوادگی شدند. محمود در برابر برادرش برکیارق قرار گرفت و تتش، عموی آن‌ها نیز در سوریه اعلام قدرت کرد. فوت محمود در سال ۴۸۷ ه‍.ق و کشته شدن تکش خوارزمشاه در سال ۴۸۸ ه‍. ق، راه سلطنت برکیارق را هموار کرد و خلیفهٔ عباسی، المستظهر سلطنت او را به رسمیت شناخت و تا زمان مرگ برکیارق اوضاع نسبتاً آرام بود. اسماعیلیان در بروز درگیری‌های میان سلجوقیان نقش داشتند، اما حسن صباح در چنین شرایطی ترجیح می‌داد مستقیماً درگیر نشود؛ چرا که امکان داشت سلجوقیان متحد و مشغول مبارزه با اسماعیلیان شوند.[۶۰][۶۱]

پرونده:Gerd2.JPG
بقایای قلعه گرد کوه

پس در چنین شرایطی بهترین تصمیم این بود، که اسماعیلیان اقتدار و نفوذ خود را در ایران افزایش دهند. اسماعیلیان در ایران با توجه به شرایط و ساختار حکومت سلجوقی، روش‌های مبارزه‌ای خاصی را به کار گرفتند. صباح به خوبی از ماهیت غیر متمرکز حکومت سلجوقیان آگاهی داشت و می‌دانست که پس از سلطان ملکشاه، سلطان قدرتمند دیگری نیست که نیاز به براندازی به وسیلهٔ سپاهی بزرگ را داشته باشد. قدرت نظامی و سیاسی حکومت سلجوقی بین امیرانی تقسیم شده‌بود که هر کدام، ناحیه‌ای را در اختیار داشتند؛ پس حسن از طریق قلعه‌های نفوذناپذیر توانست بر آن‌ها غلبه کند. این قلعه‌ها دستورهای خود را از الموت دریافت می‌کردند، اما آزادی عمل داشتند.[۶۲][۶۳]

اسماعیلیان به کمک رئیس مویدالدین مظفر اسماعیلی که به ظاهر از امیران باوفای سلجوقی بود، در سال ۴۹۲ ه‍.ق / ۱۰۹۹ م یکی از امیران سلجوقی را مجبور ساختند تا قلعهٔ گردکوه را از برکیارق بازستاند و مظفر را در آنجا بگمارد. (فرهاد دفتری) بیان می‌کند که امیرداد حبشی از نیت مظفر و اسماعیلی شدن او به دست عبدالملک بن عطاش خبر نداشت و پس از گرفتن قلعه، او را به رئیس مظفر واگذار کرد و بدین طریق قلعهٔ گردکوه به تصرف رئیس مظفر درآمد. او همانند صباح برج‌های دژ را مستحکم ساخت و آذوقهٔ فراوانی برای مقابله با محاصره‌های طولانی‌مدت گردآورد. در جنگی که در سال ۴۹۳ ه‍.ق / ۱۱۰۰ م در قهستان، بین حامیان رئیس مظفر و سلطان سنجر رخ داد، سلجوقیان موفق شدند راه را برای برکیارق هموار کنند؛ آن‌ها با پنج هزار نفر اسماعیلی جنگیدند و در پایان، نبرد به نفع برکیارق به پایان رسید و حامی رئیس کشته شد؛ سپس رئیس مظفر گنجینهٔ خاص خود را به گردکوه انتقال داد. اسماعیلیان قلعه‌های اطراف دامغان و ناحیهٔ شرقی کوه‌های البرز که قومس نام داشت و چند قلعه در منطقهٔ مرزی خوزستان و فارس در ناحیهٔ ارجان را به تصرف خود درآوردند. رهبر ارجان ابوحمزه بود که همانند صباح، برای تکمیل معلومات خود چند سالی را در مصر گذرانده بود. اسماعیلیان در رودبار نیز قلعه‌های مهمی را به تصرف خود درآوردند و البته در همان دوران ضعف سلجوقیان، صباح موفق شد ابو محمد زعفرانی را که در نزدیکی ری و دامنه‌های جنوبی البرز جلوه‌گری می‌کرد، شکست دهد.[۶۴][۶۵]

دژ لمسر

یکی از مهم‌ترین قلعه‌ها لمسر یا لنسر، در ناحیهٔ علیای شاهرود و در مغرب الموت بود. کیا بزرگ امید رودباری در سال ۴۸۹ یا ۴۹۵ ه‍.ق / ۱۰۹۶ م موفق به تسخیر قلعهٔ لمسر شد و تا زمانی که برای جانشینی به الموت احضار شد، حکمران آن بود. دفتری معتقد است، اسماعیلیان توجه خود را به نواحی نزدیک به مقر سلجوقیان در اصفهان متمرکز کرده‌بودند. رهبری این منطقه با پسر عبدالملک بن عطاش، احمد بود. قلعه شاهدژ یا دز از نظر سیاسی و نظامی اهمیت بسیاری داشت. احمد عطاش مدیر مدرسه‌ای در قلعه بود که موفق شد توجه آن‌ها را جلب کند و با تصرف قلعه در سال ۴۹۴ ه‍.ق / ۱۱۰۰ م، پیروزی بزرگی در حومهٔ اصفهان به دست آورد؛ به شکلی که سی هزار نفر را وارد این مذهب کرد. با گذشت مدت کوتاهی، اسماعیلیان موفق شدند مالیات‌های نواحی مختلف را جمع‌آوری کنند و همین کار باعث شد ضربهٔ بزرگی به خزانهٔ سلجوقی وارد شود. اسماعیلیان در همان دوره، دومین قلعه یعنی خان‌لنجان را در نزدیکی اصفهان تصرف کردند. گفته‌اند پدر احمد تحت حمایت حسن صباح در همین زمان به الموت بازگشت و علت آن را شدت دشمنی مردم اصفهان با او دانسته‌اند، اما در صحت آن جای شک و تردید است. گزارش‌های سنیان به این نکته اشاره کرده‌است که احمد عطاش، جانشین پدر به عنوان داعی اصفهان و احتمالاً سرکردهٔ نهضت نزاریان شد.[۶۶][۶۷]

درگیری با برکیارق و سنجر

در دورهٔ سلطنت برکیارق، اسماعیلیهٔ ایران همچنان در حال پیشروی بود و تا نزدیکی اصفهان، پایتخت سلجوقیان نیز پیش رفته بودند و تلاش عبدالملک عطاش در اصفهان و اطراف آن برای دعوت به اسماعیلیه همچنان ادامه داشت و بدین شکل دروازه‌های پایتخت سلجوقی در معرض خطر قرار گرفته‌بود. در چنین اوضاعی، سلجوقیان با یکدیگر متحد شدند تا علیه اسماعیلیان وارد عمل شوند. در این زمان رابطهٔ امرای برکیارق با اسماعیلیان جالب نبود و از طرفی نیروهای مخالف برکیارق، همهٔ افراد او را به اسماعیلی بودن متهم کرده‌بودند. از نظر جغرافیایی، اسماعیلیان میان قلمرو سنجر در شرق و قلمرو برکیارق و جانشین وی، محمد تپر، در غرب قرار داشتند. در سال ۴۹۴ ه‍.ق / ۱۱۰۱ م که برکیارق در غرب و سنجر در خراسان دچار واهمه شده‌بودند، توافق کردند هر یک به نحوی به مبارزه با اسماعیلیان بپردازند؛ آن‌ها دانستند اسماعیلیان تهدید بزرگی برای امپراطوری سلجوقی به‌شمار می‌آیند و علیه آن‌ها وارد عمل شدند.[۶۸] برکیارق افراد بسیاری را در اصفهان و بغداد و شهرهای دیگر به جرم گرایش به اسماعیلیه کشت و همین امر باعث واهمهٔ سرهنگان سپاه شد و تعدادی از آن‌ها گریختند. سنجر نیز از طریق تعدادی از دوستان اسماعیلی خود که با افراد اسماعیلی آشنایی داشتند، نفوذیان این مذهب را به قتل رساند و قشونی علیه آن‌ها به قهستان فرستاد که ویرانی‌های بسیاری را به جای گذاشت. او سه سال بعد لشکر دیگری را ارسال کرد و تا حدی که می‌توانست آن‌جا را ویران کرد؛ این لشکرکشی عنوان «جهاد» به خود گرفت و داوطلبان سنی مذهب را به سمت خود کشاند؛ آن‌ها پس از اتمام جنگ اسرای اسماعیلی را به عنوان «مرتد» به بردگی گرفتند. به گفتهٔ (لوئیس) یک سال بعد اسماعیلیان ترشیز در قهستان بر سر یکی از کاروان‌های سنیان قرار گرفتند که از غرب به سمت ری می‌رفت و کاروان را غارت کردند؛ اسماعیلیان همچنین در رودبار نیز موقعیت خود را محکم کردند.[پ ۱] آشفتگی درون سلجوقیان و نزاع بین برکیارق و محمد تپر باعث شد نزاریان حکومت قلاع خود را افزایش دهند. تا مرگ برکیارق در سال ۴۹۸ ه‍.ق / ۱۱۰۵ م، صباح داعیان اسماعیلی را به رهبری حکیم منجم در سال ۴۹۶ ه‍.ق / ۱۱۰۳ م از الموت به حلب، شمال شام فرستاد و آن‌ها فعالیت‌های خود را در شام گسترش دادند و سلجوقیان نیز موفق نشدند از پیشروی آن‌ها جلوگیری کنند.[۶۹][۷۰][۷۱]

صلح با سنجر

سنجر از سال ۴۹۰ تا ۵۱۱ ه‍.ق از جانب برکیارق به عنوان حاکم خراسان انتخاب شد و پس از درگذشت او در سال ۵۱۱ ه‍.ق / ۱۱۱۸ م، سلطنت خود را در قلمرو شرقی سلجوقیان آغاز کرد. سال‌های نخست حکومت وی در خراسان و ماورالنهر با آرامش همراه بود؛ اما در حوالی خوارزم، خوارزمشاهیان، در جنوب غوریان و در شرق غزان قدرت یافته‌بودند؛ این مسائل باعث افزایش مشکلات سنجر در این مناطق شده‌بود؛ ولیکن هیچ‌کدام از این قدرت‌ها در دو دههٔ آغازین حکومت وی مشکل اساسی ایجاد نکردند. دغدغهٔ اصلی سنجر زمانی آغاز شد که رقابت‌های جانشینی در غرب قلمرو بین برکیارق و محمد بن ملکشاه شکل گرفت و سنجر نیز خود را شایستهٔ مداخله در این بحث دید. به دستور سلطان سنجر، برغش، سپهسالار او، همراه با اشخاصی که از اسماعیلیان ناراضی بودند، به آن‌ها حمله کردند؛ البته باید در نظر داشت که صباح در تلاش بود تا با سلطان سنجر از در صلح وارد شود، پس برای ایجاد وحشت در او به چنین اقدامی دست زد:

این مسئله باعث شد سنجر بنا به سه شرط با صباح صلح کند؛ اول این‌که قلعهٔ جدیدی ایجاد نکند، سلاح و مهمات خریداری نکند و مردم را به آئین خود دعوت نکند. اما این کار باعث شد فقها سنجر را نهی کنند و ملحد شناخته شود. با این حال مدتی بین این دو صلح برقرار بود.[۷۳][۷۴][۷۵]

مبارزه با سلطان محمد بن ملکشاه

سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی، مبارزهٔ سخت‌تری نسبت به اسماعیلیه در پیش گرفت و با حکمرانی وی بسیاری از مبارزات سلسله‌ای و منازعات داخلی پایان پذیرفت. در این زمان رضوان در سوریه، بارها اسماعیلیان را قتل‌عام کرد. آن‌ها با مرگ فخرالملک رضوان در سال ۵۰۷ ه‍.ق / ۱۱۱۳ م از حلب به مناطق دیگر رفتند تا محل امنی را بیابند.[۷۶]

قلعه الموت (مینیاتور سده ۱۵ م)

دفتری می‌گوید، مهم‌ترین نقشهٔ محمد، راندن اسماعیلیان از اطراف اصفهان بود. احمد عطاش دست به مذاکرات طولانی با محمد زد و تا مدتی در قلعهٔ شاهدژ باقی ماند و تظاهر کرد که از شیعیان امامیه است که در نتیجه به عنوان رئیس قانونی قلعه انتخاب شد تا در خط سلطان محمد حکومت کند، یعنی بیشتر از همه مالیات بدهد و در جنگ‌ها نیز همراه او باشد، اما علمای سنی با این نظر که اسماعیلیان مسلمان واقعی نیستند و به باطن اهمیت بسیاری می‌دهند؛ در ۶ شعبان سال ۵۰۰ ه‍.ق / آوریل ۱۱۰۷ م دستوری صادر کردند با این مضمون که اسماعیلیان بدون درگیری به قلاع دوردست خود بروند، اما هسته‌ای که در پادگان مستقر بود، به محض گریختن دیگران باید تسلیم می‌شد. با این حال هنگامی که اخبار وصول اسماعیلیان به مقاصد خود رسید، آنان همچنان به مدت سه ماه به مبارزهٔ خود ادامه دادند. سرانجام محمد تپر تعداد زیادی از دولتمردان، که شایع بود باطنی هستند، را مجازات کرد؛ سلطان، سعدالملک ابوالمحاسن آوی را به همراه چهار تن از دوستانش دستگیر کرد و در کنار دروازهٔ شهر دار زد. پس از تصرف قلعهٔ شاهدز و با وجود مقاومت‌های بسیار، احمد عطاش دستگیر شد. او را بر شتری سوار کردند و در اطراف شهر با فضاحت تمام گرداندند و زنده زنده پوستش را کندند و خارج از شهر به نمایش گذاشتند. سپس سر او را نیز همراه سر پسرش از تن جدا کردند و برای خلیفه مستظهر فرستادند. اما بنابر آنچه راوندی بیان می‌کند، زمانی که ابن عطاش و پسرش دستگیر شدند، فوراً به قتل رسیدند و حدود صد هزار نفر از مردم اصفهان اعم از زن و مرد شاهد سوختن ابن عطاش بودند.[۷۷] لشکرکشی به الموت پس از قشون‌کشی احمد بن نظام‌الملک وزیر و امیر چاولی، به انوشتگین شیرگیر، امیر ساوه، محول شد که تقریباً از سال ۵۰۳ ه‍.ق / ۱۱۰۹ م تا ۵۱۱ ه‍.ق / ۱۱۱۸ م به مدت هشت سال ادامه داشت. او نواحی نزدیک قزوین را تصرف کرد و در هر سال یک لشکرکشی به رودبار انجام داد. او بالاخره در سال ۵۱۱ ه‍.ق/ ۱۱۱۸ م رودبار را کاملاً محاصره کرد. در همین زمان بود که صباح، همسر و دو دختر خود را به قلعهٔ گردکوه فرستاد، تا همراه با زنان دیگر از طریق ریسندگی معیشت ساده‌ای به دست آورند و هرگز آن‌ها را به نزد خود بازنگرداند. این محاصره‌ها هیچ نتیجه‌ای در برنداشت و تنها باعث مخارج بسیار برای سلجوقیان شد. هنگامی که خبر مرگ محمد رسید، سپاهیان به رغم درخواست شیرگیر متفرق شدند و این چنین الموت نجات یافت. از زمان درگذشت سلطان محمد در سال ۵۱۱ ه‍.ق / ۱۱۱۷ م تا مرگ صباح در ۵۱۸ ه‍. ق، سلجوقیان باز با مشکل جانشینی روبرو شدند و این موضوع برای نزاریان ایران فرصتی شد که شکست‌های خود را جبران کنند.[۷۸][۷۹][۸۰]

دوران وقفه

هرچند سپاهیان سلجوقی موفق نشدند قلعهٔ الموت را تصرف کنند، اما کار قیام نسبتاً پایان گرفته‌بود. اسماعیلیان حدود ۳۰ سال در تکاپو بودند تا در سراسر قلمرو سلجوقی نفوذ یابند. آنان توانستند در اصفهان و اطراف آن قدرت بسیاری کسب کنند اما پس از مدتی حامیان و دوستانشان در همین شهرها قتل‌عام شدند یا قلعه‌هایشان نابود گشت. در واقع نیرویی که باقی مانده بود، تا زمانی که به صورت کامل بازسازی نمی‌شد یا قوای تازه‌ای کسب نمی‌کرد، توان قیام عمومی را نداشت. قیام اسماعیلی در مناطقی همچون رودبار و قهستان به پیروزی دست یافته‌بود، زیرا آن‌ها خود را مستقل از سلجوقیان می‌دانستند و حتی از این استقلال دفاع می‌کردند، اما انتظار می‌رفت با شکست‌هایی که آن‌ها متحمل شده‌بودند، افراد باقی‌مانده به گروه‌های محلی تقسیم بشوند و براساس مقاصد خاص جذب ساخت سیاسی و اجتماعی سنی شوند، اما اسماعیلیان اینچنین برخورد نکردند و ارتباط میان خود را حفظ کردند و تا جایی که توان داشتند به مبارزه ادامه دادند.[۸۱]

سیاست صباح

اگر به تقویم رویدادهای سیاسی توجه کنیم، متوجه خواهیم شد، حسن صباح همزمان با قدرت یافتن سلاجقه، دوران جوانی خود را سپری کرده و در زمان اوج آن‌ها نهضتی را پایه‌گذاری کرد، که برای سلجوقیان تهدیدی بزرگ محسوب می‌شد. سیاست صباح را باید به چهار اصل تقسیم کرد:

  • برخورد با سلجوقیان که از طرفی به دنبال برچیدن اندیشه‌های سیاسی و مذهبی و نابودی نهضت قلاع بودند و از جانبی دیگر درصدد اقتدار بخشیدن به سلطنت از طریق مردان حرب و دیوان‌سالاران با تدبیری بودند که اسماعیلیان نزاری را مهم‌ترین دشمن خود به‌شمار می‌آوردند.[۸۲]
  • برخورد با خلافت عباسی به خصوص در مسائل دینی، که در قالب رویارویی مذهب شیعهٔ اسماعیلی با مذهب رسمی اهل سنت و همچنین مسئلهٔ امامت و خلافت جلوه‌گر شد.[۸۳]
  • قطع ارتباط با خلافت فاطمی مصر که به موجب اقدام مستعلی در شکست جانشین بر حق المستنصر بالله یعنی نزار و تصاحب قدرت وی صورت گرفت و تبعیت همهٔ نزاریان از این اقدام را در پی داشت. حسن صباح نیز در ایران نهضت نزاری را با طرح مسئلهٔ غیبت امام نزار پایه‌گذاری کرد.[۸۴]
  • آموزه‌ای بدیع به‌عنوان «دعوت جدید» در برابر «دعوت قدیمیه» اگرچه در پیوند با جدایی مستعلی و نزاری شکل گرفت، اما صباح با این عمل، راه را برای آموزش آموزه‌های خود به عنوان پیشوای جامعهٔ نزاری در زمان غیبت امام فراهم کرد و با استفاده از آثاری همچون «فصول اربعه» سیاست‌های این نهضت را ایجاد کرد.[۸۵]

حسن صباح، ترکان را با عنوان «ترک جاهل» یا «جنیان» خطاب می‌کرد. در قیام وی گروه‌های مزدکی نیز بودند که با نام پارسیان همراه شده‌بودند و همچنین کسانی از بین دستگاه سلطنت سلجوقی با وی همدست شدند و در قلعه‌های تسخیر شدهٔ نزاریان جای گرفتند. به گفتهٔ (الله‌یار خلعتبری) می‌توان برخاستن و قدرت یافتن این جنبش را مقابله‌ای با سیاست‌های سلجوقی برشمرد، یا می‌توان از نظر تحولات درون جامعه‌ای مورد بررسی قرار داد و گفت سیاست‌های ضد شیعی سلجوقیان و ستم زمین‌داران از عوامل مهم و تأثیرگذار در پیشروی این نهضت به رهبری اسماعیلیان بوده‌است. گویا نظام‌الملک، وزیر سلجوقی، متوجه این امر شده‌بود که در سیاست‌نامهٔ خود ذکر می‌کند «پایداری ملک به عدل است نه به ظلم». با این حال نظام‌الملک اولین قربانی دشنهٔ فدائیان اسماعیلی بود؛ یکی از فدائیان به نام ابوطاهر ارانی از روستازادگان الموت او را در قسمت غربی ایران، در شهر «صحنه» از پای درآورد.[۸۶]

شیوه‌های مبارزه

تشکیل دارالهجره

نهضت نوپای نزاری در چنان شرایط سخت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شکل گرفت، که اگر صباح احتیاط نمی‌کرد، ریشه‌های آن را می‌خشکاندند. او در اولین مرحله، قلعه‌های منطقهٔ الموت را به تصرف خود درآورد. صباح در هرجا که تکه‌سنگ مناسبی می‌یافت، قلعه‌ای می‌ساخت. از این‌رو قلعه‌های برافراشته شده بر رفیع‌ترین کوه‌ها، مهم‌ترین کارکرد اجتماعی و سیاسی خود را در دوران اقتدار نزاریان ایفا کردند. فعالیت‌های مخفیانه، دور از دسترس بودن و پیگیری سیاست‌های باطنی، از اقدامات مهم صباح بود. رهبری قیام در سال‌های نخست، در نواحی فعالیتشان متمرکز شده‌بود و دعاه مختلف با یکدیگر همکاری داشتند. بیشتر نهضت‌هایی که هدف خود را اصلاح جامعهٔ اسلامی قرار داده‌بودند، از الگوی هجرت محمد به مدینه بهره می‌بردند. پس اسماعیلیان نیز مکانی را به نام دارالهجره برای عملیات خود به وجود آوردند، که پیشینهٔ سیاسی و مذهبی طولانی داشت و آن‌ها از آن‌جا به صورت موفقیت‌آمیز، همانند بازگشت پیروزمندانهٔ محمد به مکه، به جامعهٔ اسلامی بازمی‌گشتند. دارالهجره‌های مختلفی برای اسماعیلیان وجود داشت که به اندازهٔ گروه‌های محلی بود. آن‌ها تا جایی که می‌توانستند قلعه‌ای را برای خودشان تسخیر می‌کردند و با حاکم منطقه درگیر می‌شدند. این دارالهجره‌ها یک جامعه را شکل می‌داد و اگر یکی از آن‌ها از دست می‌رفت، افراد ساکن در آن، در قلعه‌های دیگر پناه می‌گرفتند. قبل از حسن صباح، فاطمیان نیز دارالهجره‌هایی را در آفریقا بنا کرده‌بودند. دارالهجره‌های صباح در الموت، قهستان، شاهدژ، گردکوه، لمسر، اصفهان و… بود.[۸۷][۸۸]

سراسرنمایی از قلعه قائن

در هر شهر یک مأمن مخصوص برای اسماعیلیان وجود داشت، که مکانی برای استقرار گروه‌های مسلح مخالف سلجوقیان بود. این‌ها کلید قلعه‌ها را به صورت پایگاه دفاعی به دست می‌آوردند، یا امرای سلجوقی که خواهان حمایت از اسماعیلیان بودند، را به آن‌ها معرفی می‌کردند. این قلعه‌ها به شکل پادگان درآمده بود؛ یعنی لشکر اسماعیلی تحت امر فرماندهان خود بود و اسماعیلیان به وسیلهٔ همین فرماندهان با سلجوقیان ارتباط داشتند و در صورت نیاز، حاضر می‌شدند پادگان نظامی خود را به امیران سلجوقی تسلیم کنند. تسلیم به این معنی بود که قسمتی از مالیات ارضی خود را به سلجوقیان بدهند، یا در جنگ‌ها سربازان آن‌ها را تأمین کنند، تا بدین طریق موقعیت خود را حفظ کنند. وفاداری و عضویت در گروه اسماعیلیه، مخفیانه شکل می‌گرفت و فقط رهبران عمومی، آن هم با شایعات مردم شناخته می‌شدند. الگوی این قیام با زمان هماهنگ بود؛ پس از مرگ ملکشاه، حاکم توانای دیگری نبود و سرزمین‌های تحت حاکمیت آن‌ها حتی پیش از مرگ ملکشاه، تحت تسلط امرای پادگان‌ها درآمد. ساختار اجتماعی شهرها در آن زمان به شکلی بود که قدرت در دست قضات و علما قرار داشت و به ندرت پیش می‌آمد که لشکر منظم آن‌ها هدفی برای تصرف نواحی مختلف داشته باشد؛ یعنی این که به تسلیم یک ناحیه منجر شود.[۸۹]

فدائیان

حسن صباح به تربیت گروهی از جان برکفان نهضت پرداخت که در تاریخ به عنوان فدائیان شناخته شدند. این افراد از عوامل مهم در پیشبرد این نهضت بودند، که برای پیروزی نهضت، هر کاری می‌کردند و می‌توانستند در برابر نیروهای نظامی بسیار، با قتل رهبران دینی و نظامی آنان پیروز شوند. فدائیان از نظر مخالفان اسماعیلیه آدم‌کش‌های متعصبی بودند که جنایتی بزرگ را علیه دین و اجتماع آغاز کرده‌بودند؛ اما بنابر آنچه خلعتبری نقل می‌کند، فدائیان معتقد بودند، با انجام فرامین به دستور پیشوای خود عمل کرده، کار نیکی انجام داده و در نهایت وارد بهشت می‌شوند.[پ ۲] بی‌محابا بودن آن‌ها باعث شد در رابطه با عمل آن‌ها در تاریخ افسانه‌سازی شود. به خاطر وحشت عمومی، عده‌ای از اسماعیلیان را با القابی همچون باطنیه «مردان باطن، معنی باطنی متون»، ملاحده «کفار» و در سوریه نیز حشاشیه «استفاده‌کننده از حشیش» خطاب می‌کردند. صلیبی‌ها از این نام، واژهٔ (به انگلیسی: Assassin) را ساختند که به معنی آدم‌کش است؛ این اسم برای اسماعیلیان نزاری به کار می‌رفت و پس از آن برای کسانی که مرتکب قتل‌های عمومی می‌شدند، مورد استفاده قرار گرفت. هانری کوربن معتقد است، افسانه‌هایی که در مورد فدائیان شکل گرفته، به دلیل خیال‌پردازی‌های صلیبیان و مارکوپولو است. در قرن ۱۹ م، جوزف فون هامر اعمالی را به اسماعیلیان نسبت داد، که اروپائیان به فراماسون‌ها نسبت می‌دادند؛ در نتیجه در سال ۱۸۱۸ م، «کتاب تاریخ آدمکشان» نوشته‌شد و در سال ۱۸۳۸ م، س. دساسی نیز «کتاب شرح دیانت دروزیان» را نوشت و سعی کرد واژهٔ آدمکشان (Assassin) را مشتق شده از واژهٔ حشاشین نشان دهد. به نظر هانری، این مسائل ناشی از تعصبی است که عده‌ای گرفتار آن هستند و قصد دارند اقلیت‌های دینی و فلسفی را به بدترین موارد اخلاقی متهم کنند و اینچنین است که خاورشناسان باعث تبلیغات تند ضد اسماعیلی شده‌اند.[۹۰][۹۱]

رسول جعفریان بیان می‌کند، که فدائیان در زمان حسن صباح، ۴۸ نفر را با دشنه‌های خود در برابر دیگران به قتل رساندند، تا جلوهٔ بیشتری داشته باشد.[۹۲] صباح در امر ترور به روشی روی آورد که غلات، خوارج، شیعه، صلیبیان و خود سلجوقیان نیز آن را به کار می‌بردند، اما این سیاست را به شکلی اغراق‌آمیز به اسماعیلیه ایران و شام نسبت دادند و به همین خاطر، هر قتلی که در سرزمین‌های مرکزی اسلام رخ می‌داد، به فدائیان اسماعیلی نسبت داده‌می‌شد.[۹۳] در سال ۴۶۸ ه‍.ق / ۱۰۹۳ م شایعه شد، که زوجی در اصفهان جوانان را اغوا می‌کنند و آنان را درون کوچه‌ای طویل و باریک می‌کشانند، به این بهانه که نابینا هستند و توان پیمودن راه را ندارند. پس جوانان آنان را تا خانه‌شان راهنمایی می‌کردند و سپس در همان خانه، با وسایل شکنجه توسط آن زوج به قتل می‌رسیدند. مردم می‌گفتند این افراد اسماعیلی هستند و با این اتهام، آن زوج را به همراه کسانی که به همدستی با آن‌ها متهم شده‌بودند، زنده زنده در آتش سوزاندند.[۹۴][۹۵]

اسماعیلیان در راه تحقق اهداف معینی در زمینهٔ سیاسی و نظامی از وجود فدائیان بهره می‌بردند. در مواقعی که قدرت و امکانات فردی یکی از مقامات به درجه‌ای می‌رسید که به هیچ طریق، توان غلبه بر وی وجود نداشت و علاوه بر آن، این فرد در رتبه‌ای بود که به تحرکات و جریان‌های یک منطقه جهتی می‌داد که بر خلاف میل اسماعیلیان بود، آنان به قتل این شخص از طریق فدائیان روی می‌آوردند تا به وسیلهٔ حذف شخصیت موردنظر، موتور جنبش ضد اسماعیلی در منطقه را متوقف کرده و به عبارت دیگر با حذف رأس هرم، سیستم متحرکهٔ ضد خود را متلاشی سازند چرا که دیگر تعهدی در میان نخواهدبود. به عنوان مثال آنان از این روش در جهت جلوگیری از حمله به قهستان استفاده کردند و با قتل ملکشاه سلجوقی عملاً لشکرکشی به آن ناحیه را پایان بخشیدند زیرا در نظر آنان عامل اصلی حمله به قهستان، نه دولت بلکه شخص ملکشاه بود. آنان پس از مدتی به استفادهٔ منظم از این روش در برابر دشمنان خود به خصوص اشخاص معروف روی آوردند اما اوقاتی نیز اتفاق می‌افتاد که به این حربه متوسل نمی‌شدند. اما اشتهار آنان به این عمل موجب گشت که بسیاری از بزرگان سنی به اقدامات احتیاط‌آمیزی همچون پوشیدن زره در زیر لباس اقدام کنند. فدائیانی که انجام این اعمال را بر عده داشتند، از احترام خاصی برخوردار بودند و در صورت کشته شدن در حین مأموریت خویش، همچون دیگر مسلمانان، از واژهٔ شهید برای آنان استفاده می‌شد.[۹۶]

صباح هیچگاه حملهٔ گسترده‌ای را علیه سلجوقیان آغاز نکرد، مگر زمانی که قصد اجرای ضد حمله داشت. ضدحمله‌ها در اواخر حکومت ملکشاه، برکیارق و محمد تپر باعث شد، فشار نیروهای سلجوقی تاحدی کم شود. صباح در تمام این دوران سعی می‌کرد با اقامت در قلعه‌ها، پیروان خود را با شیوه‌های صحیح هدایت کند و جز آموزه‌های دینی، سفارش‌های سیاسی و اجتماعی را نیز به آن‌ها آموزش دهد. با به‌کارگیری این شیوه‌ها، صباح موفق شد از هستهٔ مرکزی خلافت فاطمی جدا شود و در دستگاه سلجوقی نیز رخنه کند و هر دو را در خطری جدی قرار دهد.[۹۷]

مرگ حسن صباح و جانشینان او

حسن صباح زمانی‌که متوجه شد، به زودی خواهد مرد، کیا بزرگ امید را از قلعهٔ لمسر احضار کرد و او را به عنوان جانشین خود در الموت معرفی کرد. حلمی بیان می‌کند که حسن صباح شورایی متشکل از ۳ تن از بزرگان نزاری را ترتیب داد، که کیا بزرگ امید را تا ظهور امام نزاری یاری کنند؛ این ۳ تن عبارت بودند از دهدار ابوعلی اردستانی، حسن آدم قصرانی و کیا باجعفر. صباح به دلیل بیماری کوتاهی که داشت، در ۲۶ ربیع‌الثانی سال ۵۱۸ ه‍.ق / ۱۲ ژوئن ۱۱۲۴ م (یا شاید ۲۰ روز زودتر) درگذشت.[۹۸][۹۹] او را در نزدیکی قلعهٔ الموت دفن کردند. مقبرهٔ کیا بزرگ امید و دیگر رهبران نزاریه نیز در آن‌جا بود و زیارتگاه اسماعیلیان نزاری به‌حساب می‌آمد، تا زمانی که به دست مغولان در سال ۶۵۴ ه‍.ق / ۱۲۵۶ م ویران شد.[۱۰۰][۱۰۱][۱۰۲]

ویژگی‌های شخصیتی صباح

حسن صباح موفق شد دعوت و دولت نزاریه را در ایران بنیان‌گذاری و در آن دوران پرآشوب، رهبری کند. وی متکلم، منجم، فیلسوف، مدبر و مسلط به ریاضی، به خصوص «هندسه»، بود.[۱۰۳] صباح به امور نظامی و سیاسی آگاهی داشت و به‌خوبی آن‌ها را به انجام می‌رساند؛ او در سیاست رقیب بزرگی به حساب می‌آمد.[۱۰۴] وی عالمی آگاه، محققی ماهر، خطیبی نافذ و پیشوایی تأثیرگذار بود؛ به شکلی که زندگی زاهدانه وی سرمشق دیگر نزاریان شده‌بود؛ نزاریان بسیار به او علاقه داشتند و صباح را «سیدنا» می‌خواندند. صباح به زبان لاتین و یونانی آگاهی داشت. وی بیش از سی سال در الموت ساکن بود؛ گفته‌شده هیچ‌گاه از آن بیرون نیامده‌است و تنها دو بار از اتاق خود به پشت‌بام رفته و دائماً در حال مطالعه، ادارهٔ دولت و کتابت تعالیم اسماعیلیه نزاری بوده‌است. اما شک بسیاری بر این عزلت‌نشینی وارد است، زیرا صباح، اسماعیلیه را در ایران و سوریه گسترش داد.[۱۰۵][۱۰۶][۱۰۷][۱۰۸]

وی کتاب‌خانهٔ بزرگی در الموت ساخت، که شامل موضوعاتی در رابطه با سنت‌های دینی مختلف، متن‌های علمی، فلسفی و تجهیزات علمی بوده‌است، که تا حملهٔ مغول پابرجا بود. صباح زبان فارسی را، زبان مقدس نزاری‌ها اعلام کرد؛ این تصمیم باعث شد، که برای چندین قرن، تمامی متون اسماعیلیه نزاری در ایران، افغانستان، سوریه و آسیای مرکزی، به فارسی رونویسی شود[۱۰۹] و علاوه بر به چالش کشیدن مشروعیت زبانی دستگاه خلافت، فرصت مناسبی برای بیان احساسات ملی ایرانی به وجود آید؛ البته پیشینهٔ آن در نزد اسماعیلیان ایران به دوران ناصر خسرو قبادیانی می‌رسید.[۱۱۰][۱۱۱] صباح نسبت به دستورهای شریعت بسیار حساس بود و با دوست و دشمن یکسان سخت‌گیری می‌کرد. از این رو دو پسر خود را به قتل رساند؛ یکی برای قتل داعی حسین قائنی محکوم شد که پس از آن مشخص شد ادعایی کذب بوده و پسرش هیچ دخالتی در این ماجرا نداشته‌است و دیگری که محمد نام داشت، به جرم نوشیدن شراب به قتل رسید. وی همچنین شخصی که در قلعه نی نواخته بود، را بیرون کرد و بعد از آن هرگز اجازهٔ ورود به او نداد. صباح به امر معروف و نهی از منکر بسیار اهمیت می‌داد.[۱۱۲][۱۱۳] صباح به رغم شکست‌های مختلفی که تجربه کرد، هیچگاه دست از تلاش برنداشت و به هدف خود که تشکیل دولت و مبارزه با سلطهٔ سلجوقیان بود، هر روز نزدیک‌تر شد.[۱۱۴] مارکوپولو در سفرنامهٔ خود، از معادل سوریه‌ای «شیخ الجبل» برای معرفی حسن صباح در اروپا استفاده می‌کند و او را آدم حقه‌بازی می‌داند، که با طراحی نقشه‌ها، مردهای جوان را به نزد خود می‌کشاند.[۱۱۵] یک نسخه خطی چینی که در سال ۱۲۶۳ تکمیل شد نیز روایتی شبیه به روایت مارکوپولو را بیان می‌کند.[۱۱۶]

تالیفات

آیین اسماعیلی در قاهره تحول پیدا کرد و داعیان و سایر مقامات در خصوص تعلیم و تعالیم توده‌ای در آن نقش داشتند. معارف جدیدی در رابطه با این نهضت شکل گرفت، که قابل مقایسه با معارف کهن نبود. این مسئله به معنای ایجاد سیستم جدیدی نبود، بلکه به معنای تغییر و تحول آیین جاافتادهٔ قبلی اسماعیلیان، آیین تعلیم، بوده‌است.[۱۱۷] سنی مذهبان که با نهضت اسماعیلی آشنا بودند، این آیین را تئوری اصلی اسماعیلیان می‌دانستند و نوشته‌های اسماعیلی نیز نشان از آیینی است، که با زمان قیام پیوند داشته‌است. این آیین را به حسن صباح منسوب کرده‌اند، که طی یک رسالهٔ کلامی- فارسی به نام «فصول اربعه»، آن را شرح داده‌است؛ شهرستانی نیز این کتاب را تلخیص کرده، اما نمی‌توان گفت که او به تنهایی آن را متحول کرده‌است؛ مثلاً در آن زمان عبدالملک عطاش هم از لحاظ فکری فعال بوده و در برههٔ مطرح شدن این آیین، او نیز از صباح مهم‌تر بوده‌است، اما نوشته‌ای از او باقی نمانده‌است.[۱۱۸][۱۱۹][۱۲۰] «سیدنا» کتاب دیگری است که توسط مؤلفی ناشناس در هفت باب در رابطه با فرقهٔ اسماعیلیه و حسن صباح نوشته شده‌است. مورخان در آغاز عقیده داشتند، قسمت مقدمهٔ این کتاب به دست صباح به رشته تحریر درآمده، اما با توجه به قدمت کتاب که مربوط به ۸۰ سال پس از مرگ اوست، این احتمال رد شده‌است.[۱۲۱]

آرای حسن صباح

شیعیان معتقد بودند، سنیان واقعیت‌های مذهبی، به خصوص شریعت را از دیدگاه خود تفسیر کرده‌اند؛ آن‌ها پس از درگذشت محمد، ابوبکر را به جانشینی او برگزیدند، اما درک شیعه از واقعیت‌های مذهبی و شریعت بر اساس تعالیمِ ائمه واقعی بود؛ یعنی کسانی که با تأیید الهی انتخاب می‌شدند. آن‌ها معتقد بودند، علی از جانب خدا به عنوان جانشین انتخاب شده‌است. پس شیعیان در برابر تعبیر و تفسیر خودسرانهٔ سنیان، آیین ویژهٔ خود را ایجاد کردندٔ که براساس این آیینٔ مرجعیت معارف (تعلیم) را باید بر عهدهٔ ائمهٔ علوی گذاشت. حسن صباح در این رابطه چنین بیان می‌کند:

  1. آیا مردم برای درک واقعیت غایی[پ ۳] نیازمند معلم هستند یا خیر؟ اگر نیازمند معلم نباشند، پس نمی‌توانند نظریات یک نفر را بر نظریات یک نفر دیگر ترجیح دهند. چون این، مسئلهٔ پذیرفتن مرجعیت یک نفر در خصوص این ارجعیت است. این اصل موقعیت مسلمانان را در برابر فیلسوفان که نیاز به هر مرجعیتی را انکار می‌کردند، محکم کرد.[۱۲۲][۱۲۳]
  2. آیا نیاز است که معلم دارای مرجعیت باشد یا این که هر معلمی توان انجام این کار را دارد؟ اگر هر معلمی می‌تواند این کار را انجام دهد، پس وضع ما بدتر از قبل می‌شود، چون زمینه‌ای برای ترجیح معلمی بر معلم دیگر نداریم. با این اصل، تأکید شیعیان در رابطه با تعلیم در مقابل سنیان تثبیت می‌شد؛ زیرا سنی‌ها در هر نسل باید متکی به گروهی از علما می‌شدند، که هیچ‌کدام از آن‌ها از نظر ارثی مرجعیتی بر دیگری نداشت.[۱۲۴]
  3. اصل سوم حسن صباح، اصلی بود که تضعیف خود شیعیان را به دنبال داشت. چه مرجعیت یک عالم ثابت می‌شد و چه معلم به عنوان یک نفر مرجع پذیرفته‌می‌شد؛ مسئله‌ای به وجود می‌آمد که کدام یک از آن‌ها موقعیت قبلی ما را تعیین می‌کرد یا کدام مرجعیت بالاخره مورد اثبات قرار می‌گرفت؟[۱۲۵][۱۲۶]
  4. حسن صباح در چهارمین اصل نشان داد، که چگونه مرجعیت معلم نهایی توسط دانش او قابل شناخت است. تمام دانش‌ها نیازمند تقابل دو عامل متضاد است، که تنها از این راه و به کمک یکدیگر می‌توان آن‌ها را شناخت؛ مثلاً «واجب ارسطویی» را تنها در تقابل با یک چیزِ ممکن می‌توان تصور کرد و ممکن در تقابل با چیزی که واجب است، پس هیچ‌یک بدون دیگری قابل شناخت نیست. در عبارت (لا اله الا الله) خدا در مقایسه با خدایان متعدد دیگر قابل تصور است و ابطال این خدایان را تنها با وجود «الله» می‌توان درک کرد. عبارت (لا اله الا الله) نیز بدون (محمدا رسول‌الله) کامل نیست و توحید را تنها می‌توان از طریق وحی پیامبر درک کرد، که عقیده به نبوت و اعتقاد به خدا را دنبال دارد. این اصل یعنی پیوند بین افرادی که خواهان شناخت هستند و معلم مرجعی که باید او را کشف کنند. اگر فرد، استدلال و احتیاج را دنبال کند، وی به همان بن‌بست قضیهٔ سوم می‌رسد؛ یعنی عقل موفق نخواهد شد حقیقت غایی را کشف کند و حتی نمی‌تواند تشخیص دهد کدام تعلیم را به کار گیرد و از سمت دیگر معلم نهایی نمی‌تواند با توسل به هر دلیلی دعوت خود را اثبات کند و در این شرایط باید از معلم نهایی بودن دست بکشد. اما اگر استدلال افراد و معلم غایی جمع شود، می‌توانند معماهای یکدیگر را حل کنند. استدلال فرد نیازش به امام را نشان می‌دهد، پس می‌توان گفت هنگامی که عقل به این درجه رسد، امام می‌تواند خود را در این مقام معرفی کند.[۱۲۷]

امام راستین، امامی است که برای اثبات خود نیازی به دلایل خارجی و عارضی نداشته‌باشد، بلکه وجودش به عنوان برآوردهٔ این نیازها کفایت کند. این تعلیم، موقعیت امام را نشأت گرفته از مقام پیامبر نمی‌دانست، بلکه نبوت را حاصل مقام امام می‌دانست؛ به این ترتیب آموزهٔ اسماعیلی، مستقل از دیگر آموزه‌های جامعه و دقت آن منطبق با جنبشی در حال قیام بوده‌است. می‌توان گفت تکیهٔ این آموزه بر قیام بود نه بر هدفی که جنبش وسیله‌ای برای آن به حساب می‌آمد. تعدادی از منتقدان می‌گویند معلم نهایی چیزی جز صلاحیت خود را آموزش نمی‌داده، اما برای مردم در حال طغیان دقیقاً همین وفاداری به امام که وفاداری به قیام بود، اهمیت داشته‌است. زمانی که افراد درگیر جنبش شدند، مجالی برای اندیشیدن به اختلافات یا پرسش‌های مابینشان نداشتند و در واقع همین آموزهٔ تعلیم حسن صباح بود که توانست آن‌ها را از تفرقه دور کند و وحدت بخشد.[۱۲۸][۱۲۹][۱۳۰]

رشد فرهنگی در دوران حسن صباح

رشد و شکوفایی علم و ادب در هر دوره به نظر حاکمان بستگی دارد. نزاریان ایران بیش از هشت دهه بود که جنبش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را به رهبری حسن صباح آغاز کرده‌بودند. کانون‌های بسیاری در پی شکل‌گیری قدرت‌های محلی پدید آمد و آنان دربار حاکمان را به محلی برای فعالیت‌های روشن‌اندیشانه تبدیل کردند. این کانون‌ها در اصفهان، ری، شیراز و همدان پراکنده بود و فعالیت گروه‌های مختلف، از جمله حنفی و اسماعیلی را ممکن ساخت. در این دوران، کتاب‌خانه‌ها و دارالعلم‌های بسیاری تشکیل شد که کتابداران آن از فرهیختگان بودند و این امر باعث شد دانشمندان مختلف برای جلوگیری از نابودی کتاب‌هایشان، آن‌ها را به کتاب‌خانه و دارالعلم‌ها اهدا کنند.[۱۳۱] دستورالمنجمین از نسخه‌های نجات یافته الموت است، که به دلیل دقت و امانت‌داری نویسندهٔ ناشناس، در ذکر منابع و نام مؤلفان کتب موجود در الموت اهمیت بسیاری دارد. نویسندهٔ این اثر، از اتباع حسن صباح بوده، که بین سال‌های ۴۸۷_۵۱۳ ه‍.ق آن را نوشته‌است.[۱۳۲]

منبع‌شناسی

نگرش و جهت‌گیری منابع پیرامون اسماعیلیان

پژوهشگران تاریخ اسماعیلیه در مسیر شناخت آنان، با شرایطی روبرو هستند که برای محققان سایر سلسله‌های پادشاهی ناشناخته است، زیرا تمامی سالشمارهای اسماعیلی در طول تاریخ دستخوش تغییرات گوناگونی قرار گرفته‌اند و محققان در این زمینه باید به سالنامه‌نویسان سنی مذهبی متکی باشند که دشمنی با اسماعیلیان را پیشهٔ خویش ساخته و چشمانشان را به روی تحولات جامعهٔ اسماعیلی بسته بودند. اگرچه در این میان استثنایی همچون رشیدالدین فضل‌الله وجود دارد که از جهت‌گیری و غرض‌ورزی دوری گزید و با در پیش گرفتن انصاف، حتی شالودهٔ مطالب خویش پیرامون آنان را بر اطلاعات موجود در سالنامه‌های اسماعیلی استوار کرد. به عبارت دیگر، دشمنی وقایع‌نگاران با این گروه، همچون سدی در برابر آگاهی محققان امروزی قرار گرفته‌است و منجر به عدم تسلط و شناخت بر نهادها و پیش‌فرض‌های فکری اسماعیلیان گشته‌است. برای آگاهی از اوضاع جاری در میان مسلمانان سنی مذهب، به منبع گسترده‌ای از منابع و آثار به‌جای مانده دسترسی داریم که متأثر از سنت و تواتر فرهنگی سنیان است، اما سنت اسماعیلی تنها قادر به ضبط مقدار اندکی از نوشته‌های ادوار گذشته در گذر زمان شده‌است، که دایرهٔ آن، محدود به چند کتاب و رسالهٔ تعلیمی می‌شود. این شرایط موجب شده که حتی در مواقعی که بر تاریخ یک رویداد مشخص به همراه سیما و نشانه‌های آن وقوف داریم، قادر به درک و معناکاوی آن در قالب اسماعیلی نباشیم. آشنایی اولیهٔ جهان غرب با اسماعیلیان نیز بر روایت‌ها و تفاسیر جنگجویان صلیبی و سنی مذهبان استوار بود، که منجر به شکل‌گیری تصویری منفی از اسماعیلیان شد. تصویری که نمایانگر فرقهٔ آدمکشانی بود که شرارت و دژخویی از صفاتشان بود و تحت رهبری پیر کوهستان که رییسی مرموز اما بلند همت و قدرتمند بود و وفاداری به وی، منش و خصلت انسانی را از یاد برده‌بودند. اما دیگر بر این زاویهٔ دید نمی‌توان تکیه کرد و آن را جدی گرفت، زیرا زمانی که به تحقیق و تفحص در اسناد اسماعیلی به‌جای مانده می‌پردازیم و از زاویه‌ای انتقادی به سالنامه‌ها می‌نگریم، هویت پیش‌ساخته و افسانه‌ای تصویر مذکور بر ما آشکار می‌گردد. اگرچه لازم است ذکر شود که حتی وقایعی که با بهره‌گیری از این منابع، پیش روی مخاطب قرار می‌گیرد، باعث شگفتی بوده و رنگی افسانه‌ای دارد. واقعیتی به رنگ افسانه که در آن روستانشینان و تهیدستان با تکیه بر تفکری که در مواجهه با عالم اسلام در اقلیت است و استواری بر اندیشه‌ها و خیالات و اهداف بلند خویش، دهه‌ها در برابر سیل فشارها و تهاجمات از تمامی قلمرو اسلامی مقاومت کردند و تفکرات خویش را همواره بازسازی نمودند. تصویری که منابع از حسن صباح ارائه می‌کنند، وی را برتر از رهبری عادی به تصویر می‌کشد که شخصیتش برای دیگر اسماعیلیان الهام‌بخش بوده‌است، به نحوی که سرسختی و مقاومت را با قاطعیت و به وسیلهٔ تکیه بر شخصیت رهبرشان، پیشهٔ خویش ساخته‌بودند. پیرامون شخصیت صباح نیز اسناد و مدارک نسبتاً دقیقی در دست می‌باشد.[۱۳۳]

منابع اولیه

  • هفت باب بابا سیدنا: در هفت باب با موضوع عقاید اسماعیلیه و حسن صباح به رشتهٔ تحریر درآمده‌است. کتاب را منسوب به بابا سیدنا یعنی حسن صباح می‌دانند. در واقع این عمل آغاز سنت تاریخ‌نگاری بود که در الموت شکل گرفت. همچنین تعدادی از مورخان همانند عطاملک جوینی، رشیدالدین فضل‌الله و عبدالله بن علی کاشانی، در دوران مغول از این کتاب بهره برده و در بخش تاریخ اسماعیلیه آن را ذکر کرده‌اند.[۱۳۴][۱۳۵]
  • ملل و نحل: توسط محمد بن عبدالکریم شهرستانی (۴۷۹–۵۴۸ ه‍.ق) نوشته شده‌است. وی سنی اشعری یا شیعهٔ اسماعیلی بوده‌است. نویسنده در بیان مطالب پیرامون دین‌ها، عقاید و فرقه‌ها کوشیده‌است و توانسته گزارش خوبی از آن‌ها ارائه کند؛ به همین خاطر ملل و نحل دارای اهمیت فراوانی است. مؤلف انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند؛ دسته‌ای که کتاب دارند، مانند: مسیحیان، زرتشتیان، مانویان و… و دستهٔ دوم شامل افرادی است که کتابی ندارند و عقاید دینی آن‌ها از اندیشه‌های خود است؛ همانند: صابئین و برهمنان.[۱۳۶] ظاهراً شهرستانی در ملل و نحل اسماعیلیهٔ نزاری را تأیید کرده‌است و به وجود امام زنده، که پیوسته در این عالم حاضر و در دسترس باشد، اعتقاد داشته‌است. همچنین، شهرستانی اثری از حسن صباح را از زبان فارسی به عربی ترجمه کرد.[۱۳۷]

منابع ثانویه

منابع ثانویه که اطلاعات بسیاری دربارهٔ اسماعیلیه و به‌خصوص حسن صباح در اختیار مورخان می‌گذارد، عبارت‌اند از: تاریخ جوینی، جامع‌التواریخ و زبده التواریخ است. این کتاب‌ها که در دوران ایلخانان نوشته شده‌است، از کتابی به نام سرگذشت سیدنا بهره برده‌است که تنها در همان دوره در دسترس بوده و پس از آن از بین رفته‌است. ظفرنامه، تاریخ وصاف، الکامل فی التاریخ و مجمع التواریخ السلطانیه نیز اطلاعات مفیدی از حسن صباح دربردارند. کتب نویسندگانی همچون ابن تغری، ابن ازرق، ابن میسر و ابن خلکان نیز به شکل‌گیری نزاریه و فاطمیان پرداخته‌است.[۱۳۸]

  • تاریخ جهانگشای جوینی: به دست علاءالدین عطاملک جوینی دربارهٔ تاریخ مغول، خوارزمشاهیان و اسماعیلیان تا حدود سال ۶۵۰ ه‍.ق و به زبان فارسی تألیف شده‌است. وی هنگامی که وارد امور دیوانی و حکومتی شد به خدمت حکمران امپراتوری مغول، امیر ارغون درآمد و سپس همراه وی سفر به مغولستان را آغاز کرد. عطاملک در همین زمان نوشتن تاریخ خود را سر گرفت. وی با هلاکوخان در جنگ‌هایی که از سال ۶۵۴ ه‍.ق آغاز شد، همراه بود و نبردهایی که بین ایلخانان، اسماعیلیان الموت و خلیفهٔ عباسی شکل گرفت را شرح داده‌است و به بیان تاریخ ملوک اسماعیلیان الموت و مذهب اسماعیلیه تا زمان انقراضشان پرداخته‌است. کتاب جوینی در باب اسماعیلیان، اهمیت بسیار دارد، زیرا پس از فتح قلاع اسماعیلی و کتابخانهٔ الموت به دستور هلاکو، این کتابخانه در دسترس عطاملک قرار گرفت و وی بدین طریق، منابع اسماعیلی را از آنجا استخراج کرد.[۱۳۹][۱۴۰]
  • جامع‌التواریخ: تألیف رشیدالدین فضل‌الله همدانی، وزیر و طبیب معروف ایلخانی است، که در اواخر سدهٔ هفتم و اوایل سدهٔ هشتم ه‍.ق نوشته شده‌است. این کتاب دربارهٔ تاریخ مغول است که به تشویق غازان خان، تألیف آن انجام شد. رشیدالدین در نوشتن کتاب از اسناد و مدارک دولتی بسیاری استفاده کرده و به جز آن‌ها، از اطلاعات و معلومات فضلا و محققان نیز بهره برده‌است، به شکلی که کاترمر می‌گوید: «این نسخه گرانبها با بهترین اسباب و وسایل و در بهترین اوضاع و شرایط که بیش از آن هرگز برای هیچ نویسنده‌ای دست نداده‌است تألیف گردیده‌است.» این کتاب شامل سه قسمت است: بخش اول تاریخ مغول، بخش دوم تاریخ عالم و تاریخ الجایتو و بخش سوم جغرافیای عالم را شرح داده‌است. جامع‌التواریخ در باب تاریخ اسماعیلیه و نزاریان، اطلاعات بسیار مهمی دربردارد که حاصل استفاده از مآخذ مختلف و تحقیق بسیار بوده‌است. در واقع رشیدالدین این بیانات را بدون هیچ تعصب و غرض‌ورزی نگاشته‌است و برای تکمیل سرگذشت اسماعیلیان و وقایع رخ داده از روایات و نظریات همین فرقه بهره برده‌است. نویسنده همچنین در تکمیل بخش‌های مربوط به حسن صباح و اسماعیلیان، از الکامل ابن اثیر و اثر عطاملک جوینی استفاده کرده‌است.[۱۴۱][۱۴۲]
  • ظفرنامه: این کتاب توسط شاعری ایرانی به نام حمدالله مستوفی در قرن ۸ ه‍.ق نوشته شده‌است. در این اثر، تاریخ ایران به شکل ۷۵۰۰۰ بیت شعر به نظم کشیده‌شده‌است که به سه بخش مجزا تقسیم می‌شود: بخش آغازین آن را دوران پیامبر تا تصرف بغداد شکل داده‌است. بخش دوم حکومت‌های اسلامی ایران است که شامل سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، اسماعیلیان و… می‌شود و بخش آخر مربوط به تاریخ مغول و حکومت ایلخانی است.[۱۴۳]
  • تاریخ وصاف: توسط شرف‌الدین عبدالله شیرازی در سال ۶۹۹ ه‍.ق به زبان فارسی نوشته شده‌است. وصاف این اثر را در پنج بخش به رشتهٔ تحریر درآورده‌است. این کتاب به سبب استفادهٔ زیاد از واژگان عربی دارای نثری پیچیده‌است و جزو دشوارترین متون فارسی است. سه بخش اصلی کتاب شامل: تاریخ عمومی (مصر، شام، چین و هند)، تاریخ ایران (ایلخانان)، تاریخ محلی (فارس و همسایگان) است. وصاف از توجه هلاکو به غرب ایران و اسماعیلیان، نابود ساختن کتابخانهٔ الموت، عقاید حسن صباح و جنگ‌های وی با سلاطین سلجوقی حکایت می‌کند. ویژگی مهم تاریخ وصاف در راست‌گویی و انصاف نویسنده در بیان وقایع تاریخی است.[۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶]
  • الکامل فی التاریخ: در قرن ۷ ه‍.ق توسط عزالدین بن اثیر نوشته شده‌است. این کتاب دربارهٔ رابطهٔ میان قرمطیان و فاطمیان اطلاعات سودمندی در دست دارد. قرمطیان شاخه‌ای از اسماعیلیان بودند که تنها در وجوه اندکی با آن‌ها تمایز داشتند و در موارد بسیاری با یکدیگر اشتراک داشتند. آن‌ها دارای روابط مهمی با فاطمیان بودند که ابن اثیر به‌طور کامل به بیان این روابط پرداخته‌است. منبع اصلی نویسنده برای بیان مطالب تا قرن ۳ ه‍. ق، تاریخ طبری بوده اما روش ابن اثیر در بیان وقایع با روش طبری تفاوت عمده‌ای داشت. ابن اثیر تنها به بیان روایات مختلف پیرامون یک واقعهٔ تاریخی نپرداخته؛ بلکه صحیح‌ترین را انتخاب کرده و در آخر، نظر خود را نیز بیان کرده‌است. نویسنده، وقایع تاریخی را تا حدود سال ۶۲۸ ه‍.ق ذکر کرده‌است.[۱۴۷]
  • زبدة التواریخ: تألیف شمس‌الدین یا جمال‌الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد ابی طاهر کاشانی است. وی تاریخ‌نگاری شیعه مذهب در دستگاه رشیدالدین فضل‌الله همدانی بود که نوشته‌هایش نامش را جاودان ساخت. می‌توان گفت زبدة التواریخ کتابی است نزدیک به کتب این نسل، چرا که نویسنده، منابعی را که در طول نگارش کتاب استفاده کرده به صورت کامل نام برده‌است. اگر کتاب کاشانی را به سه بخش تقسیم کنیم، بخش اول شامل آغاز فتح بغداد و تاریخ فاطمیان و نزاریان، بخش دوم تاریخ ایلخانان، اتابکان و حکومت‌های کوچک محلی و در نهایت بخش سوم شامل تاریخ الجایتو است. در بخش فاطمیان و نزاریان، نویسنده شکل‌گیری نزاریه و رابطهٔ آن‌ها با فاطمیان را به صورت کامل توضیح داده‌است.[۱۴۸]
  • مجمع التواریخ السلطانیه: تألیف شهاب‌الدین عبدالله بن لطف‌الله بن عبدالرشید هروی مشهور به حافظ ابرو است. وی از تاریخ‌نگاران و جغرافی‌دانان معاصر امیر تیمور گورکان و فرزندش شاهرخ میرزا تیموری در سال‌های ۷۶۳–۸۳۴ ه‍.ق / ۱۳۶۲–۱۴۳۱ م بوده‌است. مجمع التواریخ السلطانیه یکی از مفصل‌ترین و مهم‌ترین کتب فارسی پیرامون تاریخ عمومی جهان است که در چهار جلد به رشتهٔ تحریر درآمده‌است. جلد سوم این کتاب در بیان تاریخ پادشاهان ایران، اسلام و حکومت‌های مختلف است؛ در همین بخش، دربارهٔ اسماعیلیان، حکومت مصر، کتابخانهٔ الموت و احوال خلفای فاطمی نیز حکایت می‌کند و برای بهبود و تکمیل مطالب خود از کتاب جامع التواریخ رشیدالدین فضل‌الله همدانی و زبده التواریخ کاشانی نیز بهره برده‌است.[۱۴۹]

یادداشت‌ها

  1. رودبار مکانی بود که سایر قلعه‌ها، مستقل از الموت در آن قرار داشتند که اکثراً با رهبران محلی در توافق و سازش بود و اسماعیلیان علیه سلطه ری و قزوین از آن‌ها کمک دریافت می‍کردند.
  2. فدائیان معتقد بودند اگر حین عمل کشته شوند شهید محسوب می‌شوند.
  3. واقعیت دربارهٔ خدا

پانویس

  1. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۲.
  2. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۲.
  3. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ۵۹–۷۵.
  4. دفتری، «اسماعیلیه»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۹۰–۶۹۱.
  5. ناصری طاهری، فاطمیان در مصر، ۸۳–۸۵.
  6. ناصری طاهری، فاطمیان در مصر، ۷۹–۹۵.
  7. دفتری، «اسماعیلیه»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۹۰–۶۹۱.
  8. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۲.
  9. ناصری طاهری، فاطمیان در مصر، ۷۹–۹۵.
  10. دفتری، «اسماعیلیه»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۹۰–۶۹۱.
  11. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۰.
  12. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۱.
  13. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۰.
  14. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۱.
  15. سیف آزاد، تاریخ خلفای فاطمی، ۱۶۶.
  16. Daftary, The Isma'ilis, 311.
  17. دفتری، «حسن صباح»، دانشنامه جهان اسلام، ۳۴۲.
  18. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۳۲.
  19. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۰.
  20. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۵۹.
  21. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۱.
  22. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۰.
  23. Daftary, “ḤASAN ṢABBĀḤ”, Encyclopaedia Iranica, 34-37.
  24. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۵۹.
  25. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۰.
  26. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۱.
  27. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ۴۰۴.
  28. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۵۰.
  29. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۱.
  30. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۰.
  31. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۲.
  32. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۳۲.
  33. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۲۶.
  34. Daftary, “ḤASAN ṢABBĀḤ”, In Encyclopaedia Iranica, 34-37.
  35. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۵۰.
  36. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۸۱.
  37. فرای، تاریخ ایران، ۴۵۲.
  38. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۰۵.
  39. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۳.
  40. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۵۸.
  41. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۹.
  42. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۸۶.
  43. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۵۰.
  44. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۴۴.
  45. Daftary, “Ḥasan-i Ṣabbāḥ”, In Encyclopaedia of Islam.
  46. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۲.
  47. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۰۵.
  48. Daftary, “ḤASAN ṢABBĀḤ”, Encyclopaedia Iranica, 34-37.
  49. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۲۸.
  50. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۸۱.
  51. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۳–۱۱۴.
  52. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۱.
  53. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ۴۱۲.
  54. دفتری، «حسن صباح»، در دانشنامه جهان اسلام، ۳۴۴.
  55. فرای، تاریخ ایران، ۴۵۲.
  56. کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ۹۶.
  57. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۳.
  58. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۴.
  59. دفتری، «اسماعیلیه»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۹۸.
  60. Daftary, “Ḥasan-i Ṣabbāḥ”, In Encyclopaedia of Islam.
  61. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۰.
  62. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۳–۶۱۴.
  63. موسوی بجنوردی، تاریخ جامع ایران، ۶۱۴.
  64. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۸–۴۱۹.
  65. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۶.
  66. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۸۷–۲۸۸.
  67. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۰–۶۱۷.
  68. دفتری، «حسن صباح»، دانشنامه ایران، ۳۴۵.
  69. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۷–۴۱۸.
  70. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۷.
  71. دفتری، «اسماعیلیه»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۹۸.
  72. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۱۰۵–۱۰۶.
  73. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۲.
  74. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۷.
  75. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۶.
  76. Daftary, “Ḥasan-i Ṣabbāḥ”, Encyclopaedia of Islam.
  77. موسوی بجنوردی، تاریخ جامع ایران، ۶۱۵.
  78. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۳–۱۱۲.
  79. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۰–۶۱۷.
  80. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۰۷.
  81. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ۴۲۱.
  82. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۴.
  83. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۴.
  84. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۴.
  85. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۰۴.
  86. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۲۸.
  87. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۳–۱۱۴.
  88. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۴.
  89. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۵۰.
  90. کوربن، تاریخ فلسفهٔ اسلامی، ۱۱۶.
  91. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۶–۴۱۷.
  92. Xishiji, The Mountain without the Old Man.
  93. دفتری، «حسن صباح»، دانشنامه جهان اسلام، ۳۴۴.
  94. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۸۴.
  95. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۶–۴۱۷.
  96. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ۴۱۵.
  97. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۴.
  98. اعظمی، سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت، ۱۰۱.
  99. فرای، تاریخ ایران، ۴۵۲.
  100. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۲۸.
  101. Daftary, “ḤASAN ṢABBĀḤ”, Encyclopaedia Iranica, 34-37.
  102. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۱۶.
  103. Brown, Literary History of Persia, 201.
  104. خلعتبری، رویارویی سیاسی _ نظامی حسن صباح با سلجوقیان، ۱۳۷.
  105. ِDaftary, The Isma'ilis, 318_324.
  106. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۱۰۶.
  107. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ۴۶۳.
  108. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۰۷.
  109. Daftary, The Ismā'īlīs: Their History and Doctrines, 316.
  110. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۳۳.
  111. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۷۳–۲۷۴.
  112. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۶.
  113. Crenshaw, THE Assassins: a terrorcult.
  114. Daftary, “ḤASAN ṢABBĀḤ”, Encyclopaedia of Islam.
  115. Aziz، A Brief History of Ismailism، preface.
  116. "The Mountain without the Old Man: Xishiji on Ismailis. PROCEEDINGS OF THE 2ND INTERNATIONAL ISMAILI STUDIES CONFERENCE" (PDF). Carleton University, Canada. March 2017. Retrieved 8 January 2018.
  117. دفتری، «حسن صباح»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۶۱۵.
  118. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۷۳.
  119. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۰۸–۴۰۹.
  120. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۳۲.
  121. دفتری، «حسن صباح»، دانشنامه جهان اسلام، ۳۴۲.
  122. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۷۴.
  123. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۰.
  124. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۰.
  125. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۷۵.
  126. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۰.
  127. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۰.
  128. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۳۳–۳۴.
  129. لوئیس، اسماعیلیان در تاریخ، ۲۷۵.
  130. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان، ۴۱۰.
  131. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۲۹–۳۱.
  132. کریمی زنجانی اصل، دستورالمنجمین و علوم متداول نزد نزاریان ایران در عهد حسن صباح، ۳۵–۳۸.
  133. بویل، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ۹۹–۳۹۸، ۴۰۴.
  134. دفتری، حسن صباح، ۳۴۲.
  135. حسن صباح، هفت باب بابا سیدنا، ۱۷۶.
  136. خواجه میرزا، شهرستانی ملل و نحل، ۱–۵.
  137. استیگروالد، «ملل و نحل»، دانشنامه جهان اسلام.
  138. دفتری، «حسن صباح»، دانشنامه جهان اسلام، ۳۴۲.
  139. ورهرام، منابع تاریخی ایران در دوران اسلامی، ۶۱.
  140. ربیعی، «تاریخ جهانگشای»، دانشنامه جهان اسلام، صفحه.
  141. زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ۳۴–۳۵.
  142. روشن، «جامع‌التواریخ»، دانشنامه جهان اسلام.
  143. کنوش، مرجع‌شناسی تاریخ سلجوقیان، ۱۲۴.
  144. ورهرام، منابع تاریخی ایران در دوران اسلامی، ۷۳.
  145. کمال‌الدین حلمی، دولت سلجوقیان، ۵۴.
  146. آیتی، تاریخ وصاف.
  147. ورهرام، منابع تاریخ ایران در دوران اسلامی، ۵۳.
  148. دالوند، زبدة التواریخ جمال الدین عبدالله کاشانی و دستنویس تفلیس.
  149. آل داود، «حافظ ابرو»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.

منابع

  • Daftary, Farhad (2003). "ḤASAN ṢABBĀḤ". Encyclopaedia Iranica (به انگلیسی). Vol. ۴.
  • Daftary, Farhad (2016). "Ḥasan-i Ṣabbāḥ". Encyclopaedia of Islam (به انگلیسی).
  • Daftary, Farhad (1992). The Ismā'īlīs: Their History and Doctrines (به انگلیسی). Cambridge University Press.
  • Lewis, Bernard (2002). The Assassins (به انگلیسی). Basic Books.
  • Brown, .E .G (1998). Literary History of Persia (به انگلیسی). Vol. 1. Psychology Press.
  • Daftary, Farhad (2007). The Ismā'īlīs: Their History and Doctrines 2nd Edition (به انگلیسی). Cambridge University Press.
  • Aziz, .Abualy A (1985). A Brief History of Ismailism (به انگلیسی).
  • Xishiji (2017). "The Mountain without the Old Man: Xishiji on Ismailis. PROCEEDINGS OF THE 2ND INTERNATIONAL ISMAILI STUDIES CONFERENCE" (به انگلیسی).
  • Crenshaw, Martha (1997). The Assassins: a terror cult (به انگلیسی).

پیوند به بیرون