عمر بن خطاب

از اسلامیکال
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۷ توسط Shahroudi (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عمر بن خطاب
کاشی منقّش به نام عُمر، موزه هنر اسلامی دوحه
دومین خلیفه خلفای راشدین
خلافت۱۳–۲۳ ه‍.ق ۷ نوامبر ۶۴۴–۲۳ اوت ۶۳۴
پیشینابوبکر
جانشینعثمان بن عفان
متولد۴۰ ق. ه ۵۹۰–۵۸۶ میلادی
مکه، حجاز
درگذشته۲۶ ذی الحجه ۲۳ هجری
۷ نوامبر ۶۴۴ میلادی
مدینه، حجاز، خلافت راشدین
آرامگاه
همسران
فرزند(ان)
پدرخطاب بن نفیل
مادرحنتمه بنت هشام بن مغیره
دین و مذهباسلام
امضاءعمر بن خطاب's signature

عمر بن خطاب، دومین خلیفه بین سال‌های ۱۳ تا ۲۳ هجری قمری (۶۳۴۶۴۴ میلادی)، از بزرگ‌ترین شخصیت‌های صدر اسلام و نیروی محرکه فتوحات اولیه و ایجاد امپراطوری اولیه اسلامی بود. در میان سنن زندگی‌نامه نویسی عمر بن خطاب تناقضاتی وجود دارد و بسیاری از این شرح احوال شامل جزئیات افسانه‌ای و اغراق‌آمیز اند. با این حال می‌توان شخصیت او را از بین این توصیفات بیرون کشید: او عبوس و با اراده بود که خود را وقف محمد، قرآن و اسلام کرده بود. به نظر می‌رسد که او قبل از خلافت برنامه منسجم سیاسی داشته است.[۱]

زندگی

پذیرش اسلام

عمر در ابتدا از دشمنان نهضت اسلام بود اما پس از اینکه آیاتی از قرآن از خواهرش فاطمه و شوهر خواهرش، سعید بن زید شنید، مسلمان شد و تمام توان خود را در این راه به کار گرفت. به خاطر کارهای عمر در اسلام، به وی لقب پولس اسلام را داده‌اند. گرچه تنها وجه اشتراک عمر و پولس، تبدیل شدن آن‌ها به یک مدافع سرسخت دینی که قبلاً با آن می‌جنگیدند بوده‌است. سن عمر در هنگام مسلمان شدن را ۲۹ سالگی دانسته‌اند که پیش از هجرت محمد به مدینه و در سال ۶۱۵ میلادی، بوده‌است. عمر پیش از اسلام از طرف پدر جزو قبیله‌ای از قریش به نام بنو عدی (عدی بن کعب) و از طرف مادر جزو بنی مخزوم بود و جایگاه آن چنانی‌ای نداشت (گرچه ممکن است سعی کرده باشد که جایگاه خود را ارتقا دهد)، اما پس از هجرت به مدینه یکی از فرماندهان اسلام گردید و بیشتر نقش مشاوره‌ای داشت تا نقش یک سرباز. با وجود این که در جنگ‌های بدر و احد و دیگر غزوات حضور داشت، اما در منابع چیزی در مورد جنگاوری‌اش، همانند علی و دیگر صحابه، نقل نشده‌است. عمر مدعی بود که سه آیه از قرآن در شان او نازل شده‌است (۱۲۵ بقره، ۵۳ احزاب، ۶ واقعه).[۲]

در دوران محمد

با وجود اینکه شخصیت عمر و ابوبکر با هم متفاوت بود، اما شباهت‌شان در مورد این که هر دو پدر زن محمد بودند، جای هیچ گونه حسادت را بین این دو باز نمی‌کرد. عمر بدون شک از مغزهای متفکر گروه نزدیک به محمد بوده‌است. دانشنامهٔ اسلام به نظری از لامنز اشاره می‌کند که به عقیدهٔ او ابوبکر، عمر و ابوعبیده بن جراح، مثلثی را تشکیل می‌دادند که محمد را در انحصار خود می‌گرفتند و از طریق دخترانشان عایشه بنت ابوبکر و حفصه بنت عمر بر رای وی چه به‌طور مستقیم و چه به‌طور غیر مستقیم، تأثیر داشتند. اما دانشنامه اسلام این نظر را در حالت کلی رد می‌کند و معتقد است که عمر نه در زمان محمد و نه در زمان ابوبکر نمی‌خواسته نگاه‌ها را به سمت خود منعطف کند.[۳]

در دوران خلافت ابوبکر

پس از درگذشت محمد در ۱۱ هجری/۶۳۲ میلادی، عمر در اخذ رای برای ابوبکر نقشی اصلی داشت. در زمان خلافت ابوبکر، وی نزدیک به مسند قدرت ابوبکر بود و در مواقعی حتی بیشتر و سرسخت تر از خود ابوبکر، مدافع وی بود.[۴]

در دوران خلافت

عمر پس از این که در در جمادی‌الثانی سال ۱۳ ه‍. ق به خلافت رسید به روی منبر پیامبر اسلام رفت و یک پله پایین‌تر از جای ابوبکر نشسته و شروع به خطبه کرد.[۵] دوران خلافت وی از ۲۳–۱۳ هجری/۶۴۴–۶۳۴ میلادی بود.[۶] مسئله اینکه آیا ابوبکر وی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد یا نه، مورد بحث تاریخ‌نگاران و حقوق‌دانان بوده‌است. لوی دلا ویدا و کائتانی معتقدند که عمر به سنت قدیمی اعراب، خلافت را به صورت دوفاکتو (رسمی و شرعی) با حمایت صحابه از آن خود کرد. کائتانی همچنین معتقد است که عمر چه قبل و چه بعد از خلافت با اشراف مکه مانند آل‌امیه روابط حسنه داشته و به سمت آن‌ها تمایل داشته‌است. اما مادلونگ نظر دیگری دارد و معتقد است که برخی افراد قریش مانند خالد بن ولید که در زمان ابوبکر والی بوده‌اند، مخالف خلافت عمر بوده‌اند و از آنجایی که ابوبکر به عمر وابستگی قابل توجهی داشت، چاره‌ای نداشت که عمر را به خلافت بعد از خودش برگزیند.[۷]

ازدواج با ام‌کلثوم

یکی از مسائل اختلافی در زندگانی عمر، ازدواج او با ام‌کلثوم است. آلفرد گیوم می‌گوید که فرزندان حاصل ازدواج عمر و ام کلثوم، زید و دختری است.[۸]

ترور و مرگ

ترور

کائتانی در این زمینه بر این باور است که ابولؤلؤ وسیله‌ای برای توطئه قتلی از سوی صحابیونی چون علی، طلحه و زبیر بوده‌است و عبید الله بن عمر (که در جنگ صفین در سال ۳۷ هجری کشته شد) به این توطئه معتقد بوده اما دست به عملی دیوانه وار زده‌است. دانشنامه اسلام معتقد است محققانی چون لاوی دلا ویدا و مادلونگ نشان داده‌اند که این دیدگاه کائتانی بی‌پایه و اساس است.[۹] عمر هنگامی که در بستر مرگ بود، دستور داد شورایی برای تعیین خلیفه بعدی تشکیل شود. پس از بحث و مناقشه بسیار، عثمان بن عفان به خلافت پس از وی منصوب گردید این در حالی بود که به خلافت پس از خودش نیندیشیده بود.[۱۰]

اختلاف‌ها در تاریخ مرگ عمر بن خطاب

با وجود آنکه در منابع شیعه، عمر بن خطاب به جهت اقداماتش نسبت به خاندان اهل بیت پیامبر اسلام، همواره مورد طعن بوده‌است و قاتل او مورد مدح و تمجید منابع شیعی قرار گرفته‌است[یادداشت ۱]؛ اما منابع در تاریخِ درگذشت او دچار اختلاف‌اند.[۱۱]

بیست و ششم ذی‌الحجه

بیشتر مورخان شیعه و سنی، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را بیست و ششم تا بیست و نهم ذی‌الحجه گزارش کرده‌اند. از این میان می‌توان به ابن سعد، یعقوبی، خلیفه بن خیاط، مسعودی، طبری، ابن اعثم و بلاذری اشاره کرد. ابن ادریس حلی از دانشمندان قرن ششم ه‍. ق، معتقد است که تاریخ مورد اجماع مورخان در خصوص مرگ عمر بن خطاب، تاریخ بیست و ششم ذی‌الحجه است. او نظری که تاریخ مرگ عمر را نهم ربیع عنوان می‌کند، اشتباه می‌داند.[۱۲][۱۳] طبری روز مرگ عمر بن خطاب را به نقل از مسعود بن مخرمه، سه روز مانده از ذی‌الحجة سال بیست و سوم ه‍.ق می‌داند و در ادامه گزارش می‌کند که یک روز از ذی‌الحجة مانده بود که مردم با عثمان بیعت کردند. ابن ادریس حلی نیز نظر برخی مبنی بر وقوع قتل عمر در نهم ربیع‌الاول را خطا می‌انگارد و تاریخ دقیق قتل عمر را بیست و نهم ذی‌الحجه می‌داند.[۱۴] از میان دانشمندان شیعه، رضی‌الدین حلی، علامه حلی، سید بن طاووس و ابراهیم کفعمی نیز در آثارشان، به تحقق ترور عمر بن خطاب در ذی‌الحجه تصریح کرده‌اند.[۱۵]

نهم ربیع‌الاول

به گزارش صادقی کاشانی، سخن از مرگ عمر بن خطاب در روز نهم ربیع‌الاول، از قرن ششم ه‍.ق در منابع وجود داشته‌است. این دیدگاه در دوران صفویه به شهرت رسید. عبدالجلیل رازی قزوینی در کتاب النقض، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را روز نهم ربیع‌الاول گزارش می‌کند. وی در این گزارش، منبع مطلب را ذکر نمی‌کند. هاشم بن محمد نیز دیگر عالم قرن ششم ه‍.ق است که در کتاب مصباح الانوار روایتی از احمد بن اسحاق معروف به حدیث رفع القلم را گزارش می‌کند بر اساس آن، عمر بن خطاب در نهم ربیع‌الاول به قتل رسیده‌است. محمدباقر مجلسی دلیل اصلی قول به نهم ربیع‌الاول را همین روایت احمد بن اسحاق می‌داند. سید بن طاووس از عالمان قرن هفتم ه‍.ق نیز بدون ذکر نام عمر بن خطاب، می‌نویسد: «گروهی از برادران ما و مردم عجم، روز نهم ربیع را بزرگ می‌دارند و معتقدند یکی از دشمنان خدا و رسولش در این روز مرده‌است.»[۱۶] مجلسی در جای دیگری از کتاب خویش، با تذکر به اینکه قول به قتل عمر بن خطاب در تاریخ بیست و ششم ذی‌الحجة در منابع امامیه مشهور است، اما کمی بعد، آنچه در روزگار خویش در میان شیعیان مورد شهرت قرار گرفته‌است را روزی از روزهای ربیع‌الاول گزارش می‌کند که از اعیاد به‌شمار می‌آید. او برای اعتبار روز نهم ربیع‌الاول، به قولی از فرزند سید بن طاووس در زوائد الفوائد استناد می‌کند. او همچنین روایتی طولانی را از کتاب المحتضر اثر شیخ حسن ابن سلیمان نقل می‌کند احمد بن اسحاق قمی، روز نهم ربیع الاول را یکی از اعیاد مهم گزارش می‌کند و به نقل از حسن عسکری در فضیلت این روز مواردی را برمی‌شمرد. مجلسی با اشاره به قول سید بن طاووس در کتاب الاقبال مبنی بر اینکه سید، روایتی را در عظمت روز نهم ربیع الاول یافته‌است، احتمال می‌دهد که این روایت، در آثار شیخ صدوق به رویت سید بن طاووس رسیده‌است. مجلسی سرسختانه از وقوع قتل عمر بن خطاب در روز نهم ربیع‌الاول دفاع می‌کند و این احتمال را می‌دهد که اهل سنت برای ایجاد تردید در میان شیعیان، روز قتل عمر بن خطاب را در ۲۶ ذی‌الحجة گزارش کرده‌اند و قصد داشتند با این کار از عید گرفتن شیعیان در این روز جلوگیری کنند.[۱۷]

محل دفن عمر بن خطاب در مسجد النبی (مدینه، عربستان)

در منابع شیعه، از دلایل تاریخی برای تقویت قول نهم ربیع‌الاول یاد شده‌است. چینش زمانی منابع تاریخی اهل سنت در سه واقعه مرگ ابوبکر، آغاز حکومت عمر بن خطاب و طول زندگانی عمر در دوران خلافتش یکی از استدلال‌های مطرح شده در این زمینه است. بر این اساس، با توجه به فاصله زمانی بین مرگ ابوبکر تا مرگ عمر بن خطاب، واقعه ترور عمر باید در ماه ربیع‌الاول یا پایان ماه صفر اتفاق افتاده باشد. در این خصوص سیوطی در تاریخ الخلفاء روز به خلافت رسیدن عمر را روزی از جمادی‌الآخر سال ۱۳ ه‍.ق گزارش می‌کند. زهری و حاکم نیشابوری نیز شبیه به این گزارش را عنوان کرده‌اند. از سوی دیگر یعقوبی در تاریخ خویش، در خصوص مدت زمان خلافت عمر بن خطاب، مدت‌زمان ۱۰ سال و ۸ ماه را عنوان می‌کند. ابن عماد در شذرات الذهب و یافعی در مرآة الجنان مدت‌زمان خلافت را ۱۰ سال و ۷ ماه و ۵ شب عنوان کرده‌اند. با در نظر گرفتن گزارش تاریخ یعقوبی، ترور عمر بن خطاب در روزهای پایانی ماه صفر یا روزهای ابتدایی ماه ربیع‌الاول واقع شده‌است. با در نظر گرفتن گزارش ابن عماد و یافعی، این ترور باید در اواخر ماه محرم تا اوایل ماه صفر اتفاق افتاده باشد. با این وجود منابعی دیگر همچون معجم الکبیر طبرانی و مجمع الزوائد هیثمی، سال مرگ و مدت خلافت ابوبکر را ۲ سال و نیم بعد از درگذشت محمد گزارش کردند. بدین ترتیب و با توجه به درگذشت محمد در اواخر ماه صفر — به گزارش شیعیان — یا اوایل ماه ربیع‌الاول — به گزارش منابع سنی — درگذشت ابوبکر در ماه شعبان واقع شده‌است و با توجه به گزارش‌های منابع سنی، امکان وقوع درگذشت عمر بن خطاب در اواخر ماه ذی‌الحجه، منتفی به نظر می‌رسد.[۱۸] مجلسی همچنین استبعاد ابن ادریس در این خصوص را نیز بی‌مورد عنوان می‌کند و دلیلش را شهرت قول نهم ربیع‌الاول در اقوال علما شیعه می‌داند.[۱۹] افندی نیز همچون مجلسی، در تحفه فیروزیه به تحریف اهل سنت در خصوص تغییر تاریخ مرگ عمر بن خطاب از نهم ربیع‌الاول به بیست ششم ذی‌الحجه، مطالبی را مطرح می‌کند. افندی مطلبی را در کتاب ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، به نقل از کتاب نواقص الروافض میرزا مخدوم شریفی، گزارش می‌کند که بر اساس آن شیعیان کاشان، در روز بیست و ششم ذی‌الحجه، بر مزار ابولولوء جمع می‌شوند و مراسم عمرکشان می‌گیرند. افندی در کتاب دیگرش تحفه فیروزیه، توضیح می‌دهد که اهل کاشان با وجود شیعه بودن، تحت فشار سنی‌ها قرار گرفتند و اکثراً سنی شدند؛ اما کمی بعد، مجدد با فعالیت‌های شیخ علی کرکی، تاریخ صحیح نهم ربیع‌الاول به عنوان روز قتل عمر بزرگداشت شد. این مورد به تأیید شاه طهماسب نیز رسید. یکی دیگر از کسانی که قول نهم ربیع‌الاول را تقویت می‌کند، علی کرکی در کتاب عقدالدرر فی بقر بطن عمر است.[۲۰] سید بن طاووس در کتاب اقبال، معتقد است که شاید روز کشته شدن عمر بن خطاب، نهم ربیع‌الاول نباشد و احتمال دارد این روز به جهت آغاز ولایت حجت بن الحسن یا روزی که قاتل عمر بن خطاب، عزم و قصد کشتن عمر بن خطاب را کرده‌باشد مورد توجه شارع قرار گرفته و عید اعلام شده‌است.[۲۱] قول به کشته‌شدن عمر در نهم ربیع، هرچند با گزارش‌های منابع دیگر در تنافی است، اما تا پیش از به سر کار آمدن صفویه، چندان شهرتی نداشت. به گزارش مجلسی، پس از رواج تشیع در دوران صفویه، مراسمی نیز در این روز توسط شیعیان برگزار می‌شد.[۲۲]

خلافت

فتوحات در زمان عمر

وی با خالد بن ولید با شدت برخورد کرد همچنان‌که در دوران خلافت ابوبکر، با خالد بن سعید بن عاص این چنین کرده بود. عمر افرادی مانند ابو عبیده بن مسعود و سعد بن ابی وقاص را که پشتوانه قبیله‌ای محکمی نداشتند و جزو قبایل پایین به حساب می‌آمدند و ترسی از آنان به جهت ایجاد یک حکومت مستقل در مناطق فتح شده نبود، را به فرماندهی منصوب کرد. عمر همچنین افرادی از قبایل اشرافی مکه را به کار حکومت گماشت؛ مثلاً معاویه بن ابوسفیان را در سال ۱۸ هجری/۶۳۹ میلادی جانشین برادرش یزید در امارت شام نمود. وقتی که عمرو عاص در فتح مصر پیش دستی نمود، وی به نشانه یک تدبیر سیاسی، حق عمرو را در امارت آنجا محفوظ داشت، اما با این وجود، زبیر را به آنجا فرستاد تا بر عمرو نظارت داشته باشد. اما عمر، صحابیون برجسته و طراز اول را به امارت هیچ جایی نگماشت و آن‌ها را در نزد خود در مدینه نگهداشت و بر آنان نظارت می‌کرد. با این وجود از غنایم سرزمین‌های فتح شده عراق و شام، به آنان اموالی می‌داد.[۲۳]

در حالی که فتوحات رو به پیشرفت بود، عمر اکثراً در مدینه ماند. اما یک بار یا دو بار برای رسیدگی به امور شام خود وی به آنجا رفت. تاریخ این سفر ها در منابع بین سال‌های ۱۷–۱۵ هجری/۸–۶۳۶ میلادی ذکر شده‌است. در منابع در مورد این سفر، روایات گوناگونی آمده‌است. عمر در جابیه توقف نمود و در آنجا با فرماندهان خود مشورت نمود. بر طبق برخی روایات پیکی از اورشلیم (بیت‌المقدس) به وی رسید که حاکی از آن بود که با ضمانت عمر، پیمان نامه‌ صلح بین وی و مردم آنجا برقرار شود. برخی روایات می‌گویند که عمر به اورشلیم رفت و در آنجا اسقف و مردم شهر با وی صلح کردند. باس نشان داده‌است که اورشلیم باید یک سال قبل از آن تسلیم شده باشد و این روایات گوناگون باید در مورد مراحل اسلامی‌سازی شهر اورشلیم و تبدیلش به بیت‌المقدس مربوط باشد. پس از تسلیم مردم آنجا، عمر در آنجا پیمان نامه‌ای میان مردم اورشلیم و مسلمانان نوشت که در آن حقوق و وظایف هر دو گروه مشخص شده بود که به عهد عمر معروف است. دانشنامه اسلام می‌نویسد که این پیمان نامه، الهام بخش نسلهای بعدی شده و به عنوان وجههٔ مناسب از عمر محسوب می‌گردد و هیچگاه به اندازه زمان عمر، گروه‌های سیاسی مسلمانان به این حد از استحکام نرسیده بودند.[۲۴]

در زمان عمر، زندگی مسلمانان دستخوش تغییرات اساسی گردید. مسلمانان در مناطقی که فتح می‌شدند، همان ساختار اداری پیشین و سکه رایج، اعضای دربار و زبان رسمی آن منطقه را ادامه می‌دادند.[۲۵] اما مدتی بعد دیوانی تشکیل شد که نام تمامی کسانی که از مستمری‌های نظامی بهره می‌گرفتند، در آن ثبت می‌گردید. در توزیع درآمدها در این دیوان، به سابقه مسلمانان در اسلام و قدرت قبیله‌ای‌شان توجه می‌شد. (البته گاهی معیار قدرت قبیله‌ای با میزان درآمد اختصاص یافته رابطه معکوس داشت). تأسیس دیوان به عمر نسبت داده می‌شود و سیاستی بود که بیشتر برای اهل سواد عراق تدوین شده بود. اما دلایل دیگری هم داشت. مانند جلوگیری از اقامت پراکنده اعراب به صورت قبایل اشرافی در مناطق فتح شده جدید. عمر دوست داشت مسلمانان به جای اینکه در شهرها یکجا جمع گردند، هر لحظه آماده لشکر کشی باشند و هر کدام از آنان نقش یک سرباز را داشته باشد و ضمناً از عطاهای غنایم مناطق فتح شده نیز بهره‌مند گردند؛ بنابراین، مردمی که مناطقشان فتح شده و مسلمان نشده‌اند، مال و جانشان محافظت شود و بتوانند فرایض دینی خود را انجام دهند و در کنار آن، این شهرها بتوانند به عنوان منبع درآمدی برای نسلهای بعدی مسلمانان حساب گردند. پایه‌گذار فلسفه مالکیت زمین به عمر نسبت داده می‌شود. وی پادگانهای نظامی نیز تأسیس کرد که بعداً مبدل به شهرهای آبادی گردیدند. گرچه نسلهای بعدی مسلمانان باعث پیشرفت تشکیلات اداری و حقوقی گردیدند اما ایده اولیه خدمات نظامی، مالیات و پاسبانی مناطق به عمر منسوب می‌گردد.[۲۶]

نحوه حکومت‌داری عمر

از کارهای دیگر عمر می‌توان به تأسیس دستگاه قضایی، تأسیس تقویم جدید اسلامی (مبدأ تاریخ هجرت محمد) و کارهای مذهبی و مدنی دیگری در زمینه‌هایی مانند نماز، حج، روزه، مجازات کیفری و تقریباً تمامی زمینه‌ها، می‌توان نام برد. البته نمی‌توان درستی قطعی اینها را از لحاظ تاریخی، تعیین نمود، ولی چیزی که مشخص است این است که عمر، در تمامی این کارها نقش اصلی داشته‌است. دربارهٔ نقش وی در جمع‌آوری قرآن، بحث است، اما می‌توان گفت که وی نقش مهمی در این زمینه داشته‌است. عمر همچنین دستور داد که تمامی مسیحیان و یهودیان مناطق نجران و خیبر از آنجا خارج شوند و سپس آنها را در جایی بیرون از شبه جزیره عربستان ساکن کرد و به غیر مسلمانان ۳ روز ملهت داد که به حجاز بروند و آنجا مقیم گردند.[۲۷]

دوران حکومت وی را می‌توان به قدرتی کمتر از پولس و قدرتی بیشتر از یحیی تشبیه نمود. دانشنامهٔ اسلام بر این باور است که عمر معتقد به اختیاراتی در مقام خلافت بود که تهدیدی برای جایگاه واحد و دست نیافتنی محمد در اسلام بود و از حد اختیارات محمد تجاوز می‌کرد. احتمالاً این مهم از حدیثی ناشی می‌شود که محمد در آن گفته‌است اگر پیامبری بعد از من نازل می‌شد، آن شخص عمر بود. لقب فاروق که به عمر نسبت داده شده به معنای جداکننده حق از باطل است. ساچاو و لوی دلا ویدا معتقدند که ارتباطی بین کلمه عربی فاروق و کلمه سریانی پاروکا وجود دارد که در زبان‌های سامی به مفهوم منجی است. این دو محقق بر این باورند که کلمه فاروق با مفاهیم کتاب‌های آسمانی ادیان اهل کتاب خصوصاً دین یهود در ارتباط است. این لقب که گفته می‌شود توسط محمد به وی داده شده و احتمالاً مربوط به زمان ورود عمر به اورشلیم می‌شد و مفهومی منجی گونه به خود گرفته‌است.[۲۸]

مردم می‌توانستند بدون واسطه با عمر صحبت کنند و وی در این زمینه خود را با مردم برابر می‌دانست. با این وجود وی دوست داشت که اعتبار خود به عنوان خلیفه را داشته باشد و مردم از او حساب ببرند و حرمتش را نگهدارند. عمر سخت گیر و انعطاف‌ناپذیر بود و بنابر خیلی روایات، با شلاق خاطیان را تنبیه می‌نمود. وی هنگامی که به جابیه رفته بود، وقتی دید که فرماندهان مسلمانان برای وی پارچه ابریشمی پیشکش کرده‌اند، به سوی آنان سنگ پرتاب کرد. سخت‌گیری و خشونت وی به حدی بود که علی و دیگر صحابه به مخالفت وی پرداختند و روش آرامتری از وی داشتند.[۲۹]

دانشنامه اسلام می‌نویسد عمر را می‌توان خلیفه‌ای نامید که سهم بسیار مؤثری در تشکیل یک قالب اجتماعی و سیاسی به امت اسلام داشته‌است. اما گسترش ناگهانی قلمرو اسلام، خطراتی را نیز برای آن به دنبال داشت. مسائل مختلف و چالشهای متعددی، جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد مانند رابطه بین انصار و مهاجرین، آرزوهای اشراف مکه، بروز حس حسادت بین فاتحین سرزمین‌های جدید، مهاجرت اعراب به این سرزمین‌ها و اینکه آیا این اعراب که در میان این سرزمین‌های وسیع پراکنده شده‌اند، از دولت مرکزی مدینه تمکین می‌کنند یا نه. دونر معتقد است که این مسئله با اعمال قدرت بر روی قبایل حل می‌شده و اتحاد امت حفظ می‌شده‌است. با این حال مادلونگ معتقد است که امت دچار تفرقه زیادی شد. تنش‌های زیادی در امت اسلامی به وجود آمد که عواقبش بر سر عثمان آمد.[۳۰]

اخلاق عمر دربارهٔ تفسیر دین

بر اساس منابع اهل سنت، عمر بن خطاب با هرگونه بحث در مباحث مذهبی، حتی با سؤال و تفحص از معنی و عبارات و کلمات مشکله در قرآن مخالفت داشته، و خود هرگز درگیر چنان مباحثی نمی‌شد؛ و کسانی را که درگیر می‌شدند را مجازات و تبعید می‌کرد. سیوطی نقل می‌کند که عمر روزی در معنی کلمه‌ای در قرآن کریم تردیدی یافت، اما فوراً خاطر خود را از این فکر به چیز دیگری معطوف داشت تا ذهن خود را به چیزی که خداوند، معرفت آن را به وی واجب نساخته بود، مشغول ندارد. در دیگر منابع آمده که صبیغ بن عسل تمیمی از معنی برخی کلمات متشابه قرآن استفسار و در آن گفتگو می‌کرد. عمر او را تنبیه بدنی بسزایی کرده و از مدینه به بصره تبعیدش کرد و سپرد تا در آن شهر هم کسی با او تماس نگیرد.[۳۱]

در دیدگاه دیگران

شیعیان

شیعیان در مشروعیت خلافت او و خلیفه پیش از وی، ابوبکر، تردید داشتند. شیعیان معتقد بودند که در رویداد غدیر خم، شخص محمد، علی را به عنوان جانشین خود تعیین کرد.[۳۲][۳۳][۳۴]

اهل‌سنت

اهل سنت وی را نه تنها به عنوان یک حاکم قدرتمند بلکه به خاطر تقوایش می ستایند. در احادیث اهل سنت، حدیثهایی از محمد و خود عمر و بعضاً به روایت عبدالله بن عمر آمده که می‌گویند عمر بر مسائل شرع اسلامی تسلط داشته‌است. در روایات سخنانی به عمر منسوب می‌شود که در قرون بعدی مورد بحث قرار گرفته و مثالی از مواردی است که ممکن است در قرون بعدی به وی نسبت داده شده باشد و می‌توان آن‌ها را درونی کردن هنجارها نامید. مانند مطالبی که در مورد نیت بیان کرده‌است. البته نصیحتهایی که وی به مسلمانان می‌کرد حاکی از آنکه از الگوی زندگی خودش که همراه با ریاضت بود، پیروی کنند را احتمالاً نمی‌توان انکار کرد. با وجود اینکه وی برخی لذایذ را بر خود حرام می‌کرد، فردی فعال و قوی دانسته شده و زندگی زاهدانه افراطی را تقبیح نموده به این علت که تنبلی و وابستگی انسان را به دنبال دارد. سخنانی از وی در منابع آمده که گفته مرگ را در حین کسب روزی حلال، بر جهاد در راه خدا ترجیح می‌دهد.[۳۵]

پانویس

یادداشت‌ها

  1. منابع مختلفی آدام رسومی را در زیارت قبر ابولولوء - قاتل عمر بن خطاب - عنوان کرده‌اند که می‌توان به زادالمعاد اثر محمدباقر مجلسی، اقبال الاعمال، اثر سید بن طاووس و السرائر اثر ابن ادریس اشاره کرد. (نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.)


ارجاعات

  1. Bearman, Bianquis & Bosworth 2000, p. 818.
  2. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  3. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  4. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  5. یعقوبی ۱۳۸۲، ص. ۲۰.
  6. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  7. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  8. Guillaume، New Light on the Life of Muhammad، ۵۰.
  9. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  10. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  11. نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
  12. صادقی کاشانی، «نهم ربیع»، مشرق موعود.
  13. خوش‌صورت موفق و فرمانیان، «بررسی و نقد مراسم نهم ربیع»، پژوهشنامه مذاهب اسلامی.
  14. نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
  15. مشکانی و صادقی، «بازکاوی داستان رفع القلم»، معرفت.
  16. صادقی کاشانی، «نهم ربیع»، مشرق موعود.
  17. نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
  18. شاهرودی، «تحلیلی بر تاریخ کشته شدن عمر بن خطاب»، فصلنامه شبهه.
  19. نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
  20. نجفی و وکیلی، «تاملی تاریخی در نهم ربیع»، تاریخ و فرهنگ.
  21. مشکانی و صادقی، «بازکاوی داستان رفع القلم»، معرفت.
  22. صادقی کاشانی، «نهم ربیع»، مشرق موعود.
  23. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  24. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  25. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  26. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  27. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  28. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  29. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  30. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.
  31. مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ۲۰۴.
  32. Nasr, “ʿAlī”, Britannica.
  33. Dakake, Charismatic Community, 34–40.
  34. Tabatabaei, Shi'ite Islam, 40.
  35. ۲۰۰۰ and Bonner, ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb, 10:‎ 818–21.

منابع

  • یعقوبی، احمد بن اسحاق (۱۳۸۲). تاریخ یعقوبی. ج. ۲. ترجمهٔ محمد ابراهیم آیتی. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
  • مدرسی طباطبایی، سید حسین (۱۳۹۵). مکتب در فرایند تکامل. نظری بر تطور مبانی فکری تشیع در سه قرن نخستین. ترجمهٔ هاشم ایزدپناه. تهران: انتشارات کویر. شابک ۹۶۴-۸۱۶۱-۷۵-۵.
  • فرد دونر (۱۹۸۱The Early Islamic Conquests، انتشارات دانشگاه پرینستون
  • ا. گولام (۱۹۵۵The Life of Muhammad، انتشارات دانشگاه آکسفورد
  • ویکفرد مدلانگ (۱۹۹۷The Succession to Muhammad، انتشارات دانشگاه کمبریج
  • سی. دبلیو. پریوایت-اُرتون (۱۹۷۱The Shorter Cambridge Medieval History، کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج
  • Bearman, P. J.; Bianquis, Th.; Bosworth, C. E., eds. (2000). The Encyclopedia of Islam. Vol. 10. Brill. ISBN 90-04-11211-1.
  • Levi Della Vida, G; Bonner, M (2000). "ʿUmar (I) b. al-K̲h̲aṭṭāb". Encyclopaedia of Islam (به انگلیسی). Vol. ۱۰ (second ed.). Leiden: E. J. Brill. p. ۸۱۸–۲۱.